جدول جو
جدول جو

معنی ربی - جستجوی لغت در جدول جو

ربی
کلمۀ ندا، ای پروردگار من، ای خدای من
تصویری از ربی
تصویر ربی
فرهنگ فارسی عمید
ربی
(رَبْ بی)
نسبت است به رب ّ. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ربی
(تَ قَ)
پرورش یافتن در بر کسی: ربوت فی حجره ربواً و ربیت رباءً و ربیاً. (منتهی الارب). پرورش یافتن. (آنندراج) ، در میان قومی وربالیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُ)
جمع واژۀ ربوه. ربوه. ربوه. ربوه الرابیه، ما ارتفع من الارض. (قطر المحیط) : دلم را بتماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعۀ ربی و ریاض التفاتی. (سندبادنامه ص 135)
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُ بَ)
نوعی از حشرات، گربه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُ با)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُ با)
جمع واژۀ ربیه. (ناظم الاطباء). رجوع به ربیه شود
جمع واژۀ ربیه و ربیّه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُ بی ی)
رباء. ربا. (ناظم الاطباء). رجوع به رباء و ربا شود
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُبْ با)
گوسپند بچه آورده، گوسپند بچه مرده. گوسپند نوزاده، و آن در بز و گوسفند وگاو و شتر بکار برده آید. ج، رباب و هو نادر قاله فی النهایه، نیکویی، نعمت، گره محکم، نام جمادی اولی و جمادی الاّخر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ربّی. و رجوع به ربّی شود
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُبْ بی)
حسن بن علی. محدث است. (ناظم الاطباء). محدثان در تاریخ اسلام به عنوان پیشگامان علم حدیث شناخته می شوند که در زمینه تشخیص احادیث صحیح از غیرصحیح، به تبحر رسیدند. این افراد با دقت فراوان در مورد اسناد روایات، ویژگی های راویان و شرایط نقل حدیث تحقیق می کردند تا از تحریف و اشتباهات جلوگیری کنند. مهم ترین ویژگی یک محدث این است که توانایی تحلیل دقیق احادیث را داشته باشد و با رعایت معیارهای علمی، روایت های صحیح را از ضعیف تمییز دهد.
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُبْ بی)
نام ماه جمادی الاّخر به جاهلیت. (السامی فی الاسامی). لیکن در منتهی الارب رب ّ بدون ’ی’ بدین معنی آمده است، آنهم نه به معنی جمادی الاّخره بلکه بمعنی جمادی الاولی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ربّی ̍، شیره فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گویا نسبت است به بیع رب ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُبْ بی)
فروشندۀ رب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربی
(رُبْ بی ی)
نسبت به قبایل پنجگانه رباب است لأن الواحد منهم ربه لأنک اذا نسبت الشی ٔ الی الجمع ردته الی الواحد کما تقول فی المساجد مسجدی الا ان تکون سمیت به رجلاً فلا رده الی الواحد کما یقول فی انمار انماری و فی کلاب کلابی. (منتهی الارب). نسبت به قبایل پنجگانه... ربّی است زیرا واحد آنها ربّه است. (از اقرب الموارد). پنج قبیله از عرب که یکی شده اند. (آنندراج). و رجوع به رباب و ربّه شود
لغت نامه دهخدا
ربی
(رِ)
ربا. معاملۀ ربا. (یادداشت مرحوم دهخدا) ممال ’ربا’:
سخن مجوی فزون زآنکه حق تست از من
که این ربی بود و نیستمان حلال ربی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ربی
(رِبْ بی ی)
گروه بسیار. ج، ربّیّون. (یادداشت مرحوم دهخدا). واحد ربّیّین است، و هم الوف من الناس. هزارها. ج، ربّیّون. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، خدای ترس. (یادداشت مرحوم دهخدا). خداشناس. ربانی. ج، ربّیّون. (السامی فی الاسامی) ، دانشمند. دانشمند یهودان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
ربی
(زِ)
رب ّ. گاهی در قسم ’ب’ دوم را به ’ی’ بدل کنند، و منه قولهم: لا و ربیک لاافعل کذا، یعنی قسم بپروردگار تست... (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
ربی
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
تصویری از ربی
تصویر ربی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دربی
تصویر دربی
مسابقه ای که میان دو تیم همشهری برگزار می شود، شهرآورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تربی
تصویر تربی
پروردن، پرورش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حربی
تصویر حربی
مربوط به جنگ، جنگی، در حال جنگ
جنگنده
در موسیقی گوشه ای در دستگاه ماهور
فرهنگ فارسی عمید
(حَ با)
نام قصبۀ کوچکی است که در بین بغداد و تکریت واقع گشته. یاقوت گوید در اقصای دجیل است، منسوجات نخی ضخیم آن شهرت یافته و برخی از دانشمندان بدان منسوبند. رجوع به معجم البلدان و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ با)
سختی. سختی زمانه، اربیکاک از امری، بازایستادن از کاری
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
منسوب به ثرب که چادرپیه باشد.
- فتق ثربی. رجوع به فتق شود
لغت نامه دهخدا
(خُ بی ی)
حفاق بن ایمأ بن رخصه بن خربه غفاری خربی (فرزند ایماء). چون پدر از صحابیان بود. (از انساب سمعانی). در تاریخ اسلام، صحابی عنوانی است که به یاران و همراهان راستین پیامبر اسلام (ص) داده می شود. این افراد در گسترش اسلام، نشر قرآن و حفظ سنت نبوی نقش بی بدیلی ایفا کردند. بسیاری از آنان در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و از اسلام دفاع کردند.
ایمأبن رخصه بن خربه غفاری خربی. از صحابیان بود. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
منسوب به حرب. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ با)
واحربی ̍، واحرباء! یا اسفی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ با)
جمع واژۀ حریب، جمع واژۀ حرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ با)
زیادتر. زیاده. افزون: و لاتکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثاً تتخذون ایمانکم دخلاً بینکم ان تکون امهٌ هی اربی من امه انما یبلوکم اﷲ به و لیبینن لکم یوم القیمه ماکنتم فیه تختلفون. (قرآن 92/16) ، و نباشید مانند آنکه گسیخت رشتۀ خود را از پس توانائی، میگیرید سوگندهای خودتان را بخیانت میان شما که باشد گروهی که آن گروه افزون از گروهی، جز این نیست می آزماید شما را خدا به آن و تا روشن کند برای شما روز رستخیز آنچه را بودید در آن اختلاف میکردید. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 285)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهریست تجاری در فرانسه از اعمال رن علیا، از ناحیۀ ریبوویلّه، دارای 3976 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
تصویری از تربی
تصویر تربی
پروریدن پرورش یافتن پروردن، پرورش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به حرب جنگی: کوس حربی، جنگنده رزمنده مرد حربی، یا کافر حربی. یا کافر حربی. کسی که اهل کتاب (مسلمان مسیحی یهودی زردشتی) نباشد، درین صورت مسلمانان او را بقبول اسلام دعوت کنند و در صورت عدم قبول با او میجنگند و او را میکشند، گوشه ای از ماهور، گوشه ای در راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جربی
تصویر جربی
گرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربی
تصویر اربی
زیاده، زیادتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربی
تصویر دربی
((دِ))
مسابقه اسب دوانی ویژه اسب های سه ساله، رقابت ورزشی همراه با تعصب بین دو تیم همشهری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تربی
تصویر تربی
((تَ رَ بِّ))
پرورش دادن
فرهنگ فارسی معین