ربا. رباء. بربالیدن در میان قومی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). فزون شدن و گوالیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). افزون شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به ربا و رباء شود، بالا گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (تاج المصادر بیهقی). بالا شدن. (تاج المصادر بیهقی). بر بالا شدن. (دهار) ، منتفخ گردیدن از دویدن یا از ترس و وحشت و تاسه گرفتن، ریختن آب بر سویق و بالیده گردیدن آن. (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، پرورش یافتن. (منتهی الارب). و رجوع به ربا شود، دما برافتادن. (تاج المصادر بیهقی) ، افزودن. (دهار)
ربا. رباء. بربالیدن در میان قومی. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). فزون شدن و گوالیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). افزون شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به رِبا و رِباء شود، بالا گرفتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (تاج المصادر بیهقی). بالا شدن. (تاج المصادر بیهقی). بر بالا شدن. (دهار) ، منتفخ گردیدن از دویدن یا از ترس و وحشت و تاسه گرفتن، ریختن آب بر سویق و بالیده گردیدن آن. (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، پرورش یافتن. (منتهی الارب). و رجوع به ربا شود، دما برافتادن. (تاج المصادر بیهقی) ، افزودن. (دهار)
پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفس بلند. (از اقرب الموارد) ، بتازی دشخواری دم زدن را ربو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تاسه و تنگی نفس. (ناظم الاطباء). بیماری معروفیست. (از اقرب الموارد). کوته دمی. (غیاث اللغات). علت دمه. (مهذب الاسماء). تاسه. (منتهی الارب) (آنندراج). تاسه. دمه. دما. بهر. نهج. نهیج. تتابع نفس. ضیق النفس. تنگ نفس. (یادداشت مرحوم دهخدا). نزد اطباء بیماریی است که حادث میشود در ریه بخصوص مبتلایان به این بیماری توانایی آنکه آنی از نفس برآوردن خودداری کنند ندارند. این بیماری را بهر نیز خوانند چنانکه شیخ نجیب الدین گفته و در بحر الجواهر آمده است. و در آقسرائی گفته که: ربو بمعنی نفس بسختی برآوردنست، و مبتلای بدین مرض هنگام نفس برآوردن مانند کسی باشدکه دیرگاهی برنج و مشقت مبتلا باشد و با کمال سختی نفس برآورد. بیمار نفس سریع و متواتر و اندک اندک برمیکشد و گاه با تنگی نفس مقرون است. این بود کلام شیخ، و سمرقندی بین نفس تنگی و بهر فرقی ننهاده و بهر و ضیق نفس و ربو را الفاظی مترادف شناخته - انتهی. برخی بین ربو و بهر فرق نهاده اند، چنانکه صاحب بحر الجواهر گفته است که بین ربو و بهر فرق است و آن این است که ربو ماده ای است که در اندرون رگهای خشن محتبس میشودو بهر ماده ای است در شرائین و در بهر بسودنگاه سینه نرم باشد اما در ربو چنین نیست و در بهر هنگام سرفه صورت سرخ گردد بیشتر از آنچه در ربو هنگام سرفه سرخ گردد بواسطۀ احتباس بخارات دخانی در شرائین. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جماعت مردم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، ارباء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت. (اقرب الموارد)
پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نفس بلند. (از اقرب الموارد) ، بتازی دشخواری ِ دم زدن را ربو گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تاسه و تنگی نفس. (ناظم الاطباء). بیماری معروفیست. (از اقرب الموارد). کوته دمی. (غیاث اللغات). علت دمه. (مهذب الاسماء). تاسه. (منتهی الارب) (آنندراج). تاسه. دمه. دما. بهر. نهج. نهیج. تتابع نفس. ضیق النفس. تنگ نفس. (یادداشت مرحوم دهخدا). نزد اطباء بیماریی است که حادث میشود در ریه بخصوص مبتلایان به این بیماری توانایی آنکه آنی از نفس برآوردن خودداری کنند ندارند. این بیماری را بهر نیز خوانند چنانکه شیخ نجیب الدین گفته و در بحر الجواهر آمده است. و در آقسرائی گفته که: ربو بمعنی نفس بسختی برآوردنست، و مبتلای بدین مرض هنگام نفس برآوردن مانند کسی باشدکه دیرگاهی برنج و مشقت مبتلا باشد و با کمال سختی نفس برآورد. بیمار نفس سریع و متواتر و اندک اندک برمیکشد و گاه با تنگی نفس مقرون است. این بود کلام شیخ، و سمرقندی بین نفس تنگی و بهر فرقی ننهاده و بهر و ضیق نفس و ربو را الفاظی مترادف شناخته - انتهی. برخی بین ربو و بهر فرق نهاده اند، چنانکه صاحب بحر الجواهر گفته است که بین ربو و بهر فرق است و آن این است که ربو ماده ای است که در اندرون رگهای خشن محتبس میشودو بهر ماده ای است در شرائین و در بهر بسودنگاه سینه نرم باشد اما در ربو چنین نیست و در بهر هنگام سرفه صورت سرخ گردد بیشتر از آنچه در ربو هنگام سرفه سرخ گردد بواسطۀ احتباس بخارات دخانی در شرائین. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، جماعت مردم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، اَرباء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت. (اقرب الموارد)
منسوب به ربا. (از اقرب الموارد). منسوب به رباء. بیعی که به ربا انجام یافته است. (از یادداشت مرحوم دهخدا). در نسبت به ’ربا’ که به فتح ’ر’ شهرت دارد در اصل به کسر ’ر’ است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5). - بیع ربوی. ، منسوب به ربو. (یادداشت مرحوم دهخدا)
منسوب به ربا. (از اقرب الموارد). منسوب به رباء. بیعی که به ربا انجام یافته است. (از یادداشت مرحوم دهخدا). در نسبت به ’ربا’ که به فتح ’ر’ شهرت دارد در اصل به کسر ’ر’ است. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال 1 شمارۀ 5). - بیع ربوی. ، منسوب به ربو. (یادداشت مرحوم دهخدا)
ربوه. ربوت. پشته و بلندی و کوهچه. (ناظم الاطباء). جای بلند. (دهار). پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). تل کوچک. (مهذب الاسماء). بالای پشته. (دهار) ، ده هزار درهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جماعت زیاده مانند ده هزار تن. (از اقرب الموارد)
رَبْوه. رُبْوَت. پشته و بلندی و کوهچه. (ناظم الاطباء). جای بلند. (دهار). پشته و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). تل کوچک. (مهذب الاسماء). بالای پشته. (دهار) ، ده هزار درهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جماعت زیاده مانند ده هزار تن. (از اقرب الموارد)
اقامت کردن به جایی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقیم شدن. (دهار) ، حبس کردن و در زندان نهادن. (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از منتهی الارب). حبس کردن کسی را. (از اقرب الموارد). واداشتن. (دهار)
اقامت کردن به جایی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقیم شدن. (دهار) ، حبس کردن و در زندان نهادن. (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از منتهی الارب). حبس کردن کسی را. (از اقرب الموارد). واداشتن. (دهار)
جمع واژۀ رب ّ. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ رب، شیرۀ سطبر از هر ثمر بعد فشاردن آن. (آنندراج). رجوع به رب شود، جمع واژۀ رب ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رب شود
جَمعِ واژۀ رُب ّ. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ رُب، شیرۀ سطبر از هر ثمر بعدِ فشاردن آن. (آنندراج). رجوع به رُب شود، جَمعِ واژۀ رَب ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به رَب شود
هدهد. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی). پوپو. (یادداشت مرحوم دهخدا). پوپک. شانه بسر. مرغ سلیمان. پوپونک: محال را نتوانم شنیدهزل و دروغ که هزل گفتن کفر است در مسلمانی سرای و قصر بزرگان طلب تو همچو ربوت چو مار چند گزینی تو جای ویرانی. منجیک (از لغت فرس اسدی)
هدهد. (ناظم الاطباء) (لغت فرس اسدی). پوپو. (یادداشت مرحوم دهخدا). پوپک. شانه بسر. مرغ سلیمان. پوپونک: محال را نتوانم شنیدهزل و دروغ که هزل گفتن کفر است در مسلمانی سرای و قصر بزرگان طلب تو همچو ربوت چو مار چند گزینی تو جای ویرانی. منجیک (از لغت فرس اسدی)
ربواء. ربا. افزونی. ظاهراً افزودن واو برای آن است که رسم الخط قرآنی را حفظ کرده باشند، والاّ در تمام کتب لغت عرب ربا بدون واو است، در فهرست فلوگل هم با واو نوشته شده. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 5)
ربواء. ربا. افزونی. ظاهراً افزودن واو برای آن است که رسم الخط قرآنی را حفظ کرده باشند، والاّ در تمام کتب لغت عرب ربا بدون واو است، در فهرست فلوگل هم با واو نوشته شده. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 5)