جدول جو
جدول جو

معنی ربه - جستجوی لغت در جدول جو

ربه
(رَ ب بَ)
یکی از شهرهای کوهستان یهودا، و دور نیست که همان ربه باشد که در حوالی بیت جبرین بوده با قریۀ سیاریم مذکور است. (قاموس کتاب مقدس)
یکی از شهرهای معروف به نی عمون است که در اراضی جلعاد در نزدیکی مخرج رود یبوق واقع بود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
ربه
(رُبْ بَ)
رب ّ. ربما. بسا. (ناظم الاطباء). لغتی است در رب ّ. (منتهی الارب). رجوع به ربما و ربت و رب ّ شود
لغت نامه دهخدا
ربه
(رِبْ بَ)
گیاهی است، درختی یا آن درخت خرّوب است، جماعت کثیر. ج، اربّه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ربه
شهری است به اندلس. جایی با نعمت بسیار و آبادانی و بازرگانان با خواستۀ بسیار و هوای معتدل. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
ربه
مونث رب زن خدا بت مادینه مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده
تصویری از ربه
تصویر ربه
فرهنگ لغت هوشیار
ربه
((رَ بَ یا بِ))
مؤنث رب، بتی به صورت زن ساخته شده
تصویری از ربه
تصویر ربه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دربه
تصویر دربه
درپی، تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حربه
تصویر حربه
وسیله یا عملی که از آن برای رسیدن به هدف استفاده می کنند، آلت جنگ مانند شمشیر، خنجر و سرنیزه، سلاح
فرهنگ فارسی عمید
(تُ رَ بَ)
وادیی است بر دو منزل از مکه که آبش در بستان ابی عامر میریزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: عرام گویدوادیی است نزدیک مکه بفاصله دو روز از آن که در بستان ابن عامر منتهی شود وبنی هلال در آن سکونت دارند و کوههای سراه و یسوم و فرقد در اطراف آن قرار دارند و دارای معدن برم است.
در اخبار عمر (رض) آمده است که هنگامی که رسول خدا او را به غزا فرستاد وی به تربه رفت. اصمعی گوید تربه وادیی است به ضباب و طول آن سه شب است و در آن نخل و زرع و درختان میوه است و هلال و عامر بن ربیعه در آن شرکت داشتند. احمد بن محمد همدانی گوید: تربه و زبیه و بیشه سه وادی بزرگ اند، مسیر هر یک از آنها بیست روز است، پائین آنها نجد وبالای آنها سراه است. هشام گوید: تربه وادیی است از سراه شروع میشود و به نجران پایان می یابد، و باز گوید: خثعم مابین بیشه و تربه فرودآمدند و هنوز مستقر نشده بودند که اسلام ظهور کرد. مردی از ساکنان جبلین گفته که تربه آبی است در جانب غربی سلمی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
فساد در دین. (منتهی الارب) ، هر ثقبۀ مدوری، وسعت شکافتگی گوش. ج، خرب، خروب، اخراب، سوراخ سوزن. ج، خرب، خروب، اخرب، سوراخ کون. ج، خرب، خروب، اخراب، دستۀ توشه دان یا توشۀ آن. ج، خرب، خروب، اخراب، ظرفی که شبان در آن توشۀ خود می نهد. ج، خرب، خروب، اخراب، مغاکچۀ سرین. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرب، خروب، اخراب
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ بَ)
مؤنث خرب، جای ویران و ناآباد. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خرب، خربات، خرائب
جای ویران و ناآباد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) ، هیئه خارب. (منتهی الارب). ج، خرب
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
عیب، شرمگاه، خواری. (منتهی الارب) (از تاج العروس). ج، خربات در هر سه معنی
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
نام سرزمینی است بحوالی ضربه و بدانجا معدنی است که آنرا معدن خربه نامند. ابومنذر گوید خربه دختر قنص بن معدبن عدنان مادر بکر دختر ربیعه بن نزار بود که بدین سرزمین فرودآمد و نام او بر آنجا بماند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ بَ)
مخفف خرابه است که ویرانه باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
غربال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خربات، فساد در دین. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
دنب یا پیه آن. ج، ثرب، ثراب
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
ده مخروبه ای است از دهستان بازفت بخش اردل شهرستان شهرکرد اصفهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
در فهرست مخزن الادویه این صورت را آورده و به آن معنی بوعجیدیطوس ودر بعض کتب عجیدیطوس داده اند و در مخزن الادویه ’حربت’ را صورتی از حربث دانسته است. رجوع به حربث شود
لغت نامه دهخدا
(حِ بَ)
هیأت کارزار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ بَ)
خنوری است مانند جوال و غراره و توشه دان شبان. (منتهی الارب). جوال و توشه دان شبان
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ بَ)
یکی حرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
نوعی از ثوانی نجوم. رجوع به ثوانی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
ریگ زاری است منقطع و منفرد نزدیک وادی واقصه از نواحی قف از رغام. و گویند رمله ای است کثیرالبقر از بلاد هذیل. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). موضعی به شام. (منتهی الارب)
خطۀ بنی حربه، در یسار بنی حصن در بصره است، وایشان طائفه ای از بنی عنبر هستند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خِبَ)
نوع خرابی و هیئت آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ بَ)
نام شهریست بمغرب از اعمال زاب و آن بزرگترین شهر زاب است وگویند در حوالی آن 360 قریه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ)
این کلمه درلاهیجان نام دیوس پیرس لوتوس است و در کوه درفک همین نام دارد و در نور آنرا کهلو گویند. و در شهرستان گرگان بنام اندی خرما مشهوراست. و خرما هندو و خرما هندی و بتصحیف خرمندی نیز خوانده میشود. میوۀ آن با آنکه گس است برای شیرینی که دارد مردم جنگلی و نیز شهری خورند و نیز شیره ای از آن پزند و آنچه که در شهرها اهلی شده است همین أربۀ جنگلی است که با دیوس پیرس کاکی ژاپنی پیوند شده است. رجوع به کلهو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِبْ بَ)
جمع واژۀ ربّه، بمعنی جماعت کثیر و گیاهیست.
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
حاجت. نیاز.
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
زیرکی.
لغت نامه دهخدا
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حربه
تصویر حربه
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذربه
تصویر ذربه
زگیل گردن، زبان دراز زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربه
تصویر دربه
((دُ بِ یا بَ))
آزمودن، آزمایش کردن، کار آزمودگی، خیرگی، خو گرفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حربه
تصویر حربه
((حَ بِ))
سلاح
فرهنگ فارسی معین