جدول جو
جدول جو

معنی ربغ - جستجوی لغت در جدول جو

ربغ
(رَ بَ)
فراخی زندگانی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ربغ
(رَ)
سیرابی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خاک باریک و نرم یا ریگ. (ناظم الاطباء). خاک باریک. (آنندراج) (منتهی الارب). خاک نرم و کوبیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ربغ
(تِ قِطْ طا)
آرام گرفتن و ثبات ورزیدن قوم در مال و نیکی و نعمت. (از ناظم الاطباء). آرام نمودن و ثبات ورزیدن در مال و نیکی و نعمت. (آنندراج) (منتهی الارب) ، اقامت کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ربغ
(تَ یَ)
گرفتن چیزی را بوقت. حادث گشتن و پیدا شدن آن پیش از آنکه فوت کند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، فراخ عیش گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربغ
(رَ بِ)
تباهکار بی باک. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که بکاری دست میزند که توانایی آنرا دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ربغ
سیرابی، خاک نرم، آرام کردن، پای فشردن تباهکار فراخزیستی
تصویری از ربغ
تصویر ربغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربن
تصویر ربن
(پسرانه)
یکدست. یک اندازه (نگارش کردی: رهبهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ بَ)
بسیار از هر چیزی
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
کسی که گذارد شتران را تا به وقت یا بی وقت آب خورند. (آنندراج). آن که شتران را رها می کند که به میل و خواهش خود آب خورند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ارباغ. رجوع به ارباغ و ارباع و مربغه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
واگذار شده به سیری آب خوردن. (از ناظم الاطباء). نعت است از ارباغ. (منتهی الارب). رجوع به ارباغ و نیز رجوع به مربع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربص
تصویر ربص
پیوسیدن (انتظار داشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربع
تصویر ربع
انتظار کشیدن چهار یک چیزی، یک چهارم، ربع دانگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربط
تصویر ربط
بربستن، رابطه، بستگی، وابستگی، ارتباط
فرهنگ لغت هوشیار
باره بارو، گرداگرد پیرامون شهر، آغل سر پناه، اندرونه روده، همسر، جایباش میانه میانه چیزی، بنیاد بنلاد، همسر، درخت انبوه پر برگ زن همسر مرد جایگاه گوسفند، محل سکنای طایفه، حصار قلعه باره، برج بارو، پیرامون شهر گرداگرد، روده، آنچه که در اندرون شکم باشد (سوای دل)، رسن پالان که بجانب زمین باشد جمع ارباض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصغ
تصویر رصغ
بند دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربش
تصویر ربش
ناخنه خجک سپیدی که بر ناخن آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربس
تصویر ربس
کار زشت، بسیار زدن با دست، پر کردن مشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربز
تصویر ربز
زیرکیدن، فربهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذ
تصویر ربذ
سبکدستی در جامگردانی سبکپای در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
درآمیختن، پختن خرمانک (ربیکه)، در گل انداختن شوریدگی کار کار شوریدگی، سستی ترفند (حیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربق
تصویر ربق
ریسمان بند، گوشه، دسته دسته چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راغ
تصویر راغ
دامن کوه که بجانب صحرا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربل
تصویر ربل
درخت راج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربن
تصویر ربن
نیاز مجتهد یهود مفتنی یهودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربو
تصویر ربو
پشته و بلندی، نفس بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربه
تصویر ربه
مونث رب زن خدا بت مادینه مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربی
تصویر ربی
پرورش یافتن در بر کسی پروردگار من، خدایا، الهی، ای خدای من
فرهنگ لغت هوشیار
طلایه گردیدن و دیده بانی کردن سودی که وام دهنده بابت طلب خود بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
نفع و سود که از تجارت حاصل میاید، منفعت، سودی که از قمار بدست می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربد
تصویر ربد
گل گاو چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برغ
تصویر برغ
به ناز ونعمت زیستن
فرهنگ لغت هوشیار
مچ دست، مچ پای، خرده گاه دست و پای ستور، خرداستخوان سست پایی در ستور پیوند گاه کف دست و پا بساق استخوانهای خرد مچ دست و پا. یا رسغ پا مچ پا. یا رسغ دست مچ دست، سستی و فروهشتگی دست و پای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربع
تصویر ربع
چهارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربو
تصویر ربو
آسم
فرهنگ واژه فارسی سره