جدول جو
جدول جو

معنی ربعه - جستجوی لغت در جدول جو

ربعه
(رِ بَ عَ)
شأن و حالت خوشی که در شخص باشد، وضع و طریقه: هم علی ربعتهم، ایشان بر امری هستند که بودند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربعه
(تَ)
سخت رفتن و سخت دویدن شتر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ربعه
(تَ قَضْ ضی)
خراب شدن و افتادن سقف و دیوار جدید و هرچه تازه برروی هم انبار کرده باشند ناگاه. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
ربعه
(رَ بَ عَ)
آنچه به تندی جریان یابد، مسافتی که در آن جماعت گرد آید. (از اقرب الموارد) ، طبلۀعطار. (ناظم الاطباء) ، صندوق جزوه های مصحف، و به این معنی آخر مولد است. (منتهی الارب) ، مسافت مابین پایه های دیگ پایه که در آن خدرک آتش فراهم شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشادگی که میان دیگ پایه بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ربعه
(رَ عَ)
حیی است از اسد، و از آن حی است اوس بن عبدالله ربعی تابعی. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ربعه
(رَ عَ)
مرد میانه و زن میانه. (آنندراج). مرد یا زن میانه قامت. (منتهی الارب). ج، ربعات. (از اقرب الموارد). مرد یا زن میانه قد و چهارشانه. (ناظم الاطباء). مرد نه دراز و نه کوتاه، ای دوبهر، و کذلک امراءه. (مهذب الاسماء). میانه بالا. (دهار) ، طبلۀ عطار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بوی دان. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، صندوق جزوه های مصحف، و به این معنی آخر مولد است. جزوه کش. جزوه دان. (یادداشت مرحوم دهخدا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ربعه
(رُ بَ عَ)
مؤنث ربع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ربعات، رباع. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به ربع شود
لغت نامه دهخدا
ربعه
(رُ عَ)
باران شدید و پی درپی و انبوه. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ربعه
مرد میانه، زن میانه، چهارتا، بویدان، نامه دان
تصویری از ربعه
تصویر ربعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رابعه
تصویر رابعه
(دخترانه)
نام دختر اسماعیل بصری از زنان عارف و بسطار مشهور در قرن دوم که از او حکایتها و سخنان زیادی نقل شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
(دخترانه)
مرغزار، نام خواهر صلاح الدین ایوبی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اربعه
تصویر اربعه
چهارگانه مثلاً عناصر اربعه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ بَ عَ)
چوب بار برنهادن. (مهذب الاسماء). چوبی که در زیر بار ستور کنند و دو کس آن را بردارند و بر پشت چارپا نهند. (فرهنگ خطی). مربع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به مربع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ عَ)
چهار. اربع.
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ عَ)
أرض مربعه، زمین موشناک. (منتهی الارب). زمینی که موش در آن بسیار باشد. ذات البرابیع. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ عَ)
زن گرفتار تب ربع. تأنیث مربع. (ناظم الاطباء). رجوع به مربع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَبْ بَ عَ)
تأنیث مربع. رجوع به مربّع شود، قصیدۀ مربعه. رجوع به مربّع (اصطلاح بدیعی) شود
لغت نامه دهخدا
(رَکْوْ)
بر زمین افکندن کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، به تیغ بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به شمشیر بریدن چیزی را. (از ناظم الاطباء) ، از هم گشودن پایها را. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). از هم گشادن پایها را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ عَ)
قضاء اربعه، قضائی است در لواء اماسیه از ولایت سیواس، واقع بمسافت 18ساعته راه در مشرق اماسیه، دارای قریب 27 هزار تن سکنه و 119 قریه. محصول آن حبوب و تنباکو است. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ عَ)
جمع واژۀ ربیع، بمعنی یکی از دو ماه ربیع الاول و ربیعالآخر. و بعضی گویند ربیع اگر ربیعالکلاء (گیاه) باشد جمعش اربعه است و اگر بمعنی نهر باشد جمع آن اربعاء است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربضه
تصویر ربضه
فرومانده ناتوان پاره ای اشکنه تن، گله و شبان در آغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوه
تصویر ربوه
ربوه پشته بلندی، گروه ده هزار تنی پشته بلندی توده بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربصه
تصویر ربصه
گوناگونی رنگارنگی، چشمداشت پیوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربشه
تصویر ربشه
رنگ و وارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربعیه
تصویر ربعیه
جنگ بهار
فرهنگ لغت هوشیار
افسار، بند ریسمان، رشته گره دار حلقه (از طناب و مانند آن)، بند رشته رشته گره دار، بند گردن، یا ربقه اطاعت بند فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربله
تصویر ربله
گوشت ران، گوشت ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیعه
تصویر ربیعه
سنگ زور آزمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیه
تصویر ربیه
گربه، سرگین غلتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباه
تصویر رباه
پشته، بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابعه
تصویر رابعه
مونث رابع چهارمی، از نام های تازی دختر چهارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مربعه
تصویر مربعه
مربعه در فارسی مونث مربع بنگرید به مربع مونث مربع: جمع مربعات
فرهنگ لغت هوشیار
چهارگانه چهار اربع چهار، چهار مرد، چهارگانه. یا آبا اربعه. یا اخط اربعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذه
تصویر ربذه
مرد بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربعه
تصویر اربعه
((اَ بَ عَ))
اربع، چهار، چهار مرد، چهارگانه
فرهنگ فارسی معین