جدول جو
جدول جو

معنی ربضه - جستجوی لغت در جدول جو

ربضه
(رِ ضَ)
کشتنگاه هر قوم که کشته شده باشند در یک جا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، تن و شخص. (منتهی الارب) (آنندراج). تن و جثه. (ناظم الاطباء) ، جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جماعتی از مردم یا گوسپند. (از اقرب الموارد) ، نوعی از نشست گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربضه
(تَ)
ربض. ربوض. (ناظم الاطباء). رجوع به ربوض شود
مصدر است به معانی ربض و ربوض. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
ربضه
(رَ بَ ضَ)
ربضه. مقتل قوم یعنی کشتنگاه آنها در یک جای، تن و جثه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربضه
(رُ بَ ضَ)
مرد اشکنه ساز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مجروح و مقتول، به روی خوابیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ربضه
فرومانده ناتوان پاره ای اشکنه تن، گله و شبان در آغل
تصویری از ربضه
تصویر ربضه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربوه
تصویر ربوه
زمین بلند، پشته، تپه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربقه
تصویر ربقه
حلقۀ طناب، گره ریسمان، رشتۀ گره دار، حلقۀ رسن که بر گردن ستور می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
دستۀ شمشیر، یک مشت از چیزی، واحد اندازه گیری سلاح های جنگی کوچک
قبضه کردن: به دست آوردن، تصرف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روضه
تصویر روضه
مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند. ماخوذ از نام کتاب «روضهالشهدا» تالیف ملاحسین کاشفی، از علما و وعاظ دورۀ تیموریان که آن را در سال ۹۰۸ هجری قمری دربارۀ وقایع کربلا و شهادت حضرت امام حسین تالیف کرده، جلسه ای که برای خواندن این سوگواری برگزار می شود مثلاً رفته بودم روضه، باغ، گلستان، گلزار، سبزه زار، مرغزار، کنایه از قبر بزرگان دینی، بهشت
روضۀ رضوان: باغ بهشت
فرهنگ فارسی عمید
(رُ فَ ضَ)
رجل قبضه رفضه، مردی که می گیرد چیزی را و می ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را می گیرد و می ماند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ ضَ)
آبی است بنی عنبر یا طی را بر ده میلی مدینه و بدانجا نخلستان است
لغت نامه دهخدا
(بُ ضَ)
سرزمینی که درخت نرویاند و گرفته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، واژگون کردن. وارونه کردن. معکوس کردن
لغت نامه دهخدا
(قُ ضَ)
یک مشت از هر چیزی. بمشت گرفته. گویند: صار الشی ٔ فی قبضتک، ای فی ملکک. (منتهی الارب). رجوع به قبضه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ ضَ)
گیرندۀ زود رهاکننده، نیکوسیاست مر گوسپندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند: راع قبضه، یعنی شبان نیکو سیاست کننده گوسپندان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ ضَ)
آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند. (ناظم الاطباء). یک مشت از هر چیزی. (منتهی الارب). بمشت گرفته. (منتهی الارب). یک قبضه ریش، به پهنای کف مجموع سبابه و وسطی و خنصر و بنصر چون فراهم آرند: انواع تیر سه است: دراز، کوتاه، میانه. دراز پانزده قبضه، میانه ده قبضه و کوتاه هشت قبضه و نیم. (نوروزنامه). گز عبارت است از شش قبضه وقبضه عبارت است از چهار انگشت. (تاریخ قم ص 109).
- در قبضۀ مراد حاصل کردن، در قبضه گرفتن. تصرف کردن: جمله با تصرف گرفت و به معتمدان خویش سپرد و نواحی آن صیاصی در قبضۀ مراد حاصل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به قبضه شود.
- یک قبضه خاک، یک مشت خاک.
، چهار انگشت با هم نهاده. (یواقیت العلوم) ، ملک. تصرف. تملک. (ناظم الاطباء). در قبضۀ اوست، در ملک اوست. در تصرف اوست. در دست اوست.
- روح را قبضه کردن، جان را گرفتن
قبضه. مقبض. مقبضه. (منتهی الارب). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن. (منتهی الارب). قائم. قائمۀ شمشیر و جز آن. دسته. دستگیره:
تهمتن بیازید چنگال شیر
سر قبضه بگرفت مرد دلیر.
فردوسی.
چو رومی کمان را شدی قبضه گیر
فلک را کمان پشت کردی به تیر.
فردوسی.
قمر ز قبضۀ شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.
معزی.
، یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضَ بَ)
جمع واژۀ راضب که نوعی از درخت کنار باشد. (ناظم الاطباء). نوعی از کنار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
آنچه را با انگشتان یا با مشت گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریضه
تصویر ریضه
مرغزار گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکضه
تصویر رکضه
جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربعه
تصویر ربعه
مرد میانه، زن میانه، چهارتا، بویدان، نامه دان
فرهنگ لغت هوشیار
فرشته همراه فرشته ای که با آدم به زمین آمد، بی دست و پا ناتوان، پره بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباه
تصویر رباه
پشته، بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیه
تصویر ربیه
گربه، سرگین غلتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوه
تصویر ربوه
ربوه پشته بلندی، گروه ده هزار تنی پشته بلندی توده بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربله
تصویر ربله
گوشت ران، گوشت ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
افسار، بند ریسمان، رشته گره دار حلقه (از طناب و مانند آن)، بند رشته رشته گره دار، بند گردن، یا ربقه اطاعت بند فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربصه
تصویر ربصه
گوناگونی رنگارنگی، چشمداشت پیوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربده
تصویر ربده
تیرگی خاکستری گونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربشه
تصویر ربشه
رنگ و وارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذه
تصویر ربذه
مرد بی خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روضه
تصویر روضه
نوحه سرائی بر مصائب اهل بیت رسول (ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبضه
تصویر قبضه
((قَ ضَ یا ض))
یک مشت از هر چیزی، دسته شمشیر و کارد و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روضه
تصویر روضه
((رَ ض))
باغ، گلزار، جمع ریاض، روضات، مطالب و اشعاری که هنگام عزا و سوگواری بالای منبر می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربقه
تصویر ربقه
((رِ قِ))
حلقه، حلقه طناب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربوه
تصویر ربوه
((رَ وَ یا وِ))
پشته، بلندی
فرهنگ فارسی معین