جدول جو
جدول جو

معنی ربذانی - جستجوی لغت در جدول جو

ربذانی(رَ بَ)
بسیار بیهوده گوی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). مهذار. مکثار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ربذانی
یاوه باف
تصویری از ربذانی
تصویر ربذانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبحانی
تصویر سبحانی
الهی، ربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
آنچه مربوط به روح و روان باشد
دانشمند و پیشوای دینی، فقیه
معنوی، دینی، مذهبی
دارای پارسایی و صفا، مربوط به عالم ملکوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربانی
تصویر ربانی
مربوط به رب، خدایی، اللهی، عالم راسخ در علم دین، خداشناس، عابد، عارف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریحانی
تصویر ریحانی
در خوشنویسی، از خطوط اسلامی شبیه نسخ، اختراع ابن بواب
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به راذان
لغت نامه دهخدا
ابوسعید الولیدبن کثیر بن سنان المدنی الراذانی ساکن کوفه مدنی الاصل وی از ربیعه بن ابی عبدالرحمن روایت کرده است و نیز زکریأبن عدی از او روایت دارد، (از معجم البلدان) (لباب الانساب ج 1 ص 449)
ابوعبداﷲ محمد بن حسن راذانی زاهد منسوب به راذان مدینه که بسال 480 ه.. ق. درگذشت. (از معجم البلدان) (لباب الانساب ج 1 ص 449)
لغت نامه دهخدا
(رُبْ با نی ی)
ربّان. مهتر کشتیبانان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از بلوغ الارب ج 3 ص 366). ربان. رئیس ملاحان در دریاها. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
مخفف ربّانی ّ منسوب به رب. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). خدایی. یزدانی. ایزدی:
ترا گفتند ازین بازار بگذر خاک بیزی کن
که اینجاریزها ریزند صرافان ربانی.
خاقانی.
اما بی تأیید آسمانی و عنایت ربانی بحیلت بشری، سعادت مقصود جمال نمینماید. (سندبادنامه ص 55). رحمت ربانی بر روان امیر ماضی تبرد ضریحه و تقدس روحه و ریحه. (ترجمه تاریخ یمینی). و حکم ربانی و تقدیر آسمانی در تغییر احوال و تبدیل ابدال غالب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی).
ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل
که تا قصر دماغ ایمن بود زآواز بیگانه.
سعدی.
، دانشمند راسخ در علم و دین. دانشمند باعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راسخ در علم و دین. ج، ربّانیّون. (متن اللغه). صاحب معالم گفته که: ربانی فقیه را گویند و برخی فقیه آموزگار را نامند. عالم تعلیم یافتۀ عامل، و اگر مرتکب حرام شود ربانی نیست. (از متن اللغه). ابن اثیر گفته این کلمه بمعنی عالمی است که در علم دین راسخ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خدای شناس. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ، منسوب به رب. ج، ربانیون. (ناظم الاطباء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ عزوجل، منسوب به رب با افزودن الف و نون برای مبالغه. (از منتهی الارب) (از مجمل اللغه). خداشناس. (السامی فی الاسامی) (دهار). ربی. (السامی فی الاسامی). برخی گفته اند سریانی الاصل است ولی این قول به صحت نرسیده و در زبان سریانی یافت نشده، و برخی گفته اند منسوب به ’ربان’ است، و پاره ای دیگر گویند منسوب به رب که عبارت از ایجاد چیزی است حالاًفحالا تا بحد تمامیت رسد. و رب بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود پس الف و نونی که به رب افزوده شده برای مبالغه باشد... و جمعی دیگر گفته اند عالم عامل را ربانی نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنکه بعلم خود خدای طلبد. ج، ربانیون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- عارف ربانی، دانشمند راسخ در علم و دین. (ناظم الاطباء) :
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند
مرداگر هست بجز عارف ربانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
محمد بن علاء. شیخی بود مر صوفیه را در بعلبک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
منسوب به روح، آنچه از مقوله روح و جان باشد، پیشوای مذهبی، پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
ناز بویا گونه ای باده سبز و تنک، آمیزه تنباکو و بویه ها منسوب به ریحان، شراب صاف شده باده مصفی، یکی از اقسام خطوط اسلامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبحانی
تصویر سبحانی
خدایی الهی ربانی خدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحمانی
تصویر رحمانی
مینوی خدایی منسوب به رحمان خدایی ربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربانی
تصویر دربانی
شغل ومنصب دربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانی
تصویر ربانی
مرد خدا شناس و عابد و عارف خدائی، یزدانی، ایزدی، منسوب برب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانی
تصویر ربانی
((رَ بّ))
عابد، عارف، خداشناس، جمع ربانیون، ربانیین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
((رُ))
پیشوای مذهبی، پارسا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریحانی
تصویر ریحانی
((رَ یا رِ))
منسوب به ریحان، شراب صاف شده، از خطوط اسلامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبحانی
تصویر سبحانی
((سُ))
الهی، خدایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
ایرمان، دین یار، مغمرد، وخشی، مینوی، کاتوزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویانی
تصویر رویانی
جنینی
فرهنگ واژه فارسی سره
الهی، اهورایی، ایزدی، خدایی، رحمانی، یزدانی، خداجو، زاهد، متعبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
Spiritual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
spirituel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
духовный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
spirituell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
духовний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
duchowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
精神的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
espiritual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
spirituale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
espiritual
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از روحانی
تصویر روحانی
spiritueel
دیکشنری فارسی به هلندی