جدول جو
جدول جو

معنی ربد - جستجوی لغت در جدول جو

ربد
(رُ بَ)
رنگ و جوهر شمشیر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : سیف ذوربد، اذا کنت تری فیه شبه غبار او مدب نمل یکون فی جوهره. (از اقرب الموارد) (تاج العروس) ، جمع واژۀ ربداء. (منتهی الارب). رجوع به ربداء شود
لغت نامه دهخدا
ربد
(تَ)
بازداشتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). حبس کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، اقامت کردن در جایی. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ربدشود، سبک شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ربد
(رَ)
گل تنک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گیاه. (از اقرب الموارد). و رجوع به ربد شود
لغت نامه دهخدا
ربد
(رَ بَ)
گل تنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربد شود
لغت نامه دهخدا
ربد
گل گاو چشم از گیاهان
تصویری از ربد
تصویر ربد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربن
تصویر ربن
(پسرانه)
یکدست. یک اندازه (نگارش کردی: رهبهن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راد
تصویر راد
(پسرانه)
جوانمرد، بخشنده، سخاوتمند، خردمند، دانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبد
تصویر آبد
(پسرانه)
همیشگی، دائمی، جاودانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تربد
تصویر تربد
گیاهی پایا، با ساقۀ پیچنده و برگ هایی شبیه برگ لوبیا و گل های آبی رنگ. ریشۀ آن به درازی ده سانتی متر و به رنگ خاکستری یا قهوه ای و مغزش سفید است. در معالجۀ رماتیسم و بیماری های کلیه نافع است. در هند، مالزی، سیلان و بعضی جزایر اقیانوسیه می روید
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بلای بد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) : داهیه ربداء،بلای بد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شترمرغ مادۀ خاکسترگون. ج، ربد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بز مادۀ سیاه که خجکهای سرخ داشته باشد. قال الجوهری و هی من شیات المعز خاصه. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گوسفندسیاه که کمربند سرخ دارد، ای ران. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 24هزارگزی شمال ایذه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تُ بُ / تِ بِ)
دوایی است معروف که اسهال آورد. (برهان). نام دوایی مسهل، بهندی نسوت گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). دوائیست که اسهال آورد، و آن را تربد مجوف خوانند. (انجمن آرا). ریشه مسهل که از هند آورند. (ناظم الاطباء). بهترین آن چینی بود ومبیض مدور مصمغ مجوف و در سودن مفیدتر گردد و زود کوفته و بر سرهای صمغ بود و کهن و باریک نبود و بسطبری میان خنصر و بنصر بود و چون بکوبند و بپزند هیچ ریشه بر سر پرویزن نماند و تنک سوراخ بود و باید که بوقت خرج کردن اول بخراشند و بروغن بادام چرب کنند آنگاه بکوبند. طبیعت وی گرم و خشکست در سیم، نافع بود جهت مرضهای عصبانی و مسهل بلغم بود تمام و اندکی از خلط سوخته از هر دو ورک، و ماسرجویه گوید مسهل اخلاط غلیظ و لزج بود و اصح آنست که تنها مسهل بلغم رقیق بودو اگر تقویت کند مسهل بلغم غلیظ بود و استعمال کردن یبوست و صفاف در بدن پیدا کند و مضر بود به امعاء ومصلح بود در آنکه خراشیده باشند و بروغن بادام چرب کرده و کتیرا اضافه کنند و اگر تحویت وی بزنجبیل کنند مسهل بلغم غلیظ و خام بود اما تنها مسهل غلیظ نبود. و تربد زرد و سیاه زهر بود مانند خربق سیاه و غاریقون سیاه و مداوات کسی که آن خورده باشد مانند کسی که خربق سیاه خورده باشد کنند و همان تدبیر کنند، و تربد سفید مجوف چنانکه وصف کرده شد نافع بود جهت درد مفاصل که بلغمی بود و رحم را پاک گرداند تنقیۀ تمام و حقنه کردن نافع بود جهت درد آن نزدیک حیض آمدن و نافع بود جهت درد پشت و دماغ را پاک کند در بلغم لزج و مفلوج و مصروع را نافع بود و سرفه را که از رطوبات فم معده بود سود دهد، و علامات این زحمت آن بود چندانکه سرفه بیاید تا قی کند یا خلطی لزج بیرون آید بعد از آن ساکن شود و اگر با هلیلۀ کابلی خلط کنند دوای نافع بود مصروع را و بدل آن نیم وزن آن غاریقون ودانگ نیم آن صبر و دانگ نیم آن حنظل، و گویند بدل آن ترمس است، و صاحب جامع در مفرده آورده است که بدل آن پوست درخت توت است بوزن آن، و شربت از تربد از نیم درم تا یک درم بود. (از اختیارات بدیعی). او را بلغت رومی البثیون گویند و بعضی الطریون و سندریون هم گویند و بسریانی طربل گویند و طونید نیز گویند و بپارسی توبل و بهندی تربح و بسندی تروج گویند و آن چوب پاره ها بود مجوف خاک فام و نیکوتر انواع آن سفید است که آنرا تربد نایژه گویند و بدان اسم بدان خوانند که در وقت تری میان او را بیرون کرده باشند و پوست بازکرده و بر جرم او... و صمغ بود و این نوع را از نهرواله به اطراف هند و غیر آن برند، و نوعی دیگر ازو هست که سفید است و منبت او هم در هند است اما مجوف باشد و چوب او را صمغ نبود و این نوع سطبرتر بود و آسان شکسته شود، و آورده اند که در کوههای نوزاد تربدی هست که در منفعت کم از نوع اول نیست، و نوعی دیگر ازو آنست که لون او زرد است و جرم او پهن و مجوف نبود و این نوع بیخ نبات... و او را در ادویۀ قی استعمال کنند. و ابن ماسویه گوید نیکوترین انواع آن آنست که میانۀ او سفید باشد و بیرون او هموار و چرب بود و بر بعضی مواضع او صمغ باشد و بر پوست او کرم خوردگی نباشد. در جرم او رشته ها نبود و چوب او تنک باشد و توبرتو نبود و زود شکسته شود و بتحقیق او سفید بود و چون مدتی بر او بگذرد خورده شود و آنچه ازو نیک بود چون به این صفت نباشد منفعت او باطل بود. و ارجانی گوید گرمست در دوم و بلغم را دفع کند و فالج و لقوه و برص و بهق را سود دارد و اگر او را همچنان استعمال کنند اسهال بلغم کند و اندک خلط سوخته نیز دفع کند، ونیکوترین انواع او آنست که لوله ای و سفید بود و مجوف بود بشکل نی باریک و آنچه از او خورده شده باشد و سوراخها شده قوت او اندک باشد. (از ترجمه صیدنه).
تربد که از تیره پیچکیان است، ریشه های ضخیم آن مسهل است. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 241 و کارآموزی داروسازی ص 184 و دزی ج 1 ص 143 و تذکرۀ ضریر انطاکی ص 94 و فهرست مخزن الادویه ص 171 و الفاظ الادویه ص 73 و تحفۀ حکیم مؤمن شود:
جستی بسی زبهر تن جاهل
سمقونیا و تربد و افسنتین.
ناصرخسرو.
چون غازیقون کریه و منکر
وز تربد هم میان تهی تر.
خاقانی (تحفهالعراقین ص 210).
ورنه در عالم کرا زهره بدی
کو ربودی از ضعیفی تربدی.
مولوی.
، چوب و نی میان خالی را نیز گویند. (برهان). نی میان کاواک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ بِ)
نام شهری است غیرمعلوم. (برهان). نام شهری. (ناظم الاطباء). صاحب برهان گوید نام شهری است غیرمعلوم. فقیر گوید همانا ترمذ را به تصحیف تربد خوانده اند در این صورت معلوم است که شهر غیرمعلوم خواهد شد، ترمذ شهریست مشهور و معروف در ماوراءالنهر.... (انجمن آرا). ظاهراً مصحف ترمذ. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به ترمذ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابن ربیعه. شاعری است از عرب
ابن شریح. شاعری است از عرب
ابن صابی. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
قریه ای است در اردن نزدیک طبریه در سمت راست راه مصر. در آنجاست قبر مادر موسی بن عمران، و چهار قبر دیگر که حدس میزنند از آن اولاد یعقوب باشد. (از مراصد) ، چهارگانه.
- امهات اربع. رجوع به امهات شود.
- تسبیحات اربع. رجوع به تسبیحات شود.
- جنات اربع. رجوع به جنات شود.
- جهات اربع. رجوع به جهات شود.
- دوال اربع. رجوع به دوال شود.
- طبایع اربع. رجوع به طبایع شود.
- علل اربع. رجوع به علل شود.
- فضائل اربع. رجوع به فضائل شود.
- مکنونات اربع. رجوع به مکنونات شود.
- نسب اربع. رجوع به نسب شود.
، چهار زن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روی ترش کردن. (تاج المصادر بیهقی). متغیر گردیدن روی کسی از غضب و ترش رو شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غضب ترش رو شدن. (آنندراج). تعبس. (اقرب الموارد) (المنجد) : تربد وجه فلان. (منتهی الارب) ، میغناک شدن. (تاج المصادر بیهقی). میغناک شدن آسمان. (زوزنی). ابرناک گردیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : تربدت السماء. (منتهی الارب) ، تغییر یافتن رنگ. (اقرب الموارد) (المنجد) ، دیدن در پستانهای مواشی نقطه های سیاه و سفیدی که پیش از زادن پدید آید. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نام ماری است خبیث. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
خاکسترگونی و تیرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، ربد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
مخفف باربد. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که مطرب خسرو پرویز است. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به باربد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برد
تصویر برد
دور شو، دور باش، از راه دور شو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راد
تصویر راد
صاحب همت و سخاوت، جوانمرد، بخشنده رد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نفع و سود که از تجارت حاصل میاید، منفعت، سودی که از قمار بدست می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابد
تصویر ابد
دائم، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربداء
تصویر ربداء
بلای بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربد
تصویر تربد
روی ترش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربد
تصویر اربد
مار زنگوله دار، شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربدت
تصویر ربدت
تیرگی خاکستری گونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربده
تصویر ربده
تیرگی خاکستری گونی
فرهنگ لغت هوشیار
طلایه گردیدن و دیده بانی کردن سودی که وام دهنده بابت طلب خود بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راد
تصویر راد
سخی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربو
تصویر ربو
آسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابد
تصویر ابد
جاوید، همیشگی، همیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رشد
تصویر رشد
رست، رویش، گوالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربع
تصویر ربع
چهارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربط
تصویر ربط
پیوستگی، پیوند
فرهنگ واژه فارسی سره