بازداشتن از چیزی. (اقرب الموارد). بازداشتن کسی را از حاجت، یقال: ربثه عن الحاجه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، از حاجت بازایستادن، درنگ کردن. (مصادراللغه زوزنی) ، واداشتن. (تاج المصادر بیهقی)
بازداشتن از چیزی. (اقرب الموارد). بازداشتن کسی را از حاجت، یقال: ربثه عن الحاجه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، از حاجت بازایستادن، درنگ کردن. (مصادراللغه زوزنی) ، واداشتن. (تاج المصادر بیهقی)
گیاهی است که گوسفندان چرند. تمک. بیدور. ج، حرابث. نباتیست از نباتهای زمین نرم. (منتهی الارب). یقال: اطیب اللبن ما رعی الحربث و السعدان. (معجم البلدان). گیاهی است دارای برگ های دراز و نرم که خود نیز برگهای ریز دارند و خوشبوی و گرم و تند است. در دوم خشک است. بوی بد را از دهان زائل کند. و قولنج و سؤهضم را سود دهد، سدّه را باز کند و چون گوسفندش بخورد گوشت و شیر آن خوش طعم شود. موجب صداع است و کزبره مصلح آن است. بدل آن برنجاسف باشد. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
گیاهی است که گوسفندان چرند. تمک. بیدور. ج، حَرابث. نباتیست از نباتهای زمین نرم. (منتهی الارب). یقال: اطیب اللبن ما رعی الحربث و السعدان. (معجم البلدان). گیاهی است دارای برگ های دراز و نرم که خود نیز برگهای ریز دارند و خوشبوی و گرم و تند است. در دوم خشک است. بوی بد را از دهان زائل کند. و قولنج و سؤهضم را سود دهد، سُدّه را باز کند و چون گوسفندش بخورد گوشت و شیر آن خوش طعم شود. موجب صداع است و کزبره مصلح آن است. بدل آن برنجاسف باشد. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ کردن و بازایستادن. (آنندراج). تمکث. (اقرب الموارد). تمکث و تباطؤ. (المنجد) : خدیو گیتی ستان را در اوقات تلبث در آن کشورو تربث در آن بوم و بر، هر روز سالی و هر ماه نو گزنده تر از هلالی می نمود. (درۀ نادره چ شهیدی ص 486)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ کردن و بازایستادن. (آنندراج). تمکث. (اقرب الموارد). تمکث و تباطؤ. (المنجد) : خدیو گیتی ستان را در اوقات تلبث در آن کشورو تربث در آن بوم و بر، هر روز سالی و هر ماه نو گزنده تر از هلالی می نمود. (درۀ نادره چ شهیدی ص 486)
باره بارو، گرداگرد پیرامون شهر، آغل سر پناه، اندرونه روده، همسر، جایباش میانه میانه چیزی، بنیاد بنلاد، همسر، درخت انبوه پر برگ زن همسر مرد جایگاه گوسفند، محل سکنای طایفه، حصار قلعه باره، برج بارو، پیرامون شهر گرداگرد، روده، آنچه که در اندرون شکم باشد (سوای دل)، رسن پالان که بجانب زمین باشد جمع ارباض
باره بارو، گرداگرد پیرامون شهر، آغل سر پناه، اندرونه روده، همسر، جایباش میانه میانه چیزی، بنیاد بنلاد، همسر، درخت انبوه پر برگ زن همسر مرد جایگاه گوسفند، محل سکنای طایفه، حصار قلعه باره، برج بارو، پیرامون شهر گرداگرد، روده، آنچه که در اندرون شکم باشد (سوای دل)، رسن پالان که بجانب زمین باشد جمع ارباض