جدول جو
جدول جو

معنی رباطی - جستجوی لغت در جدول جو

رباطی
(رِ)
منسوب به رباط، منسوب است به رباط و آن اسمی است برای رباط گلۀ اسبان و نگهبانی و حفظ دارندگان آن از مرز اسلام در برابر دشمنان. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
رباطی
(رُ)
دهی است از بخش سرولایت شهرستان نیشابور. سکنۀ آن 558 تن. رباطی در جلگه قرار دارد. آب آن از قنات و فرآوردۀ آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
رباطی
(رُ)
محمد بن مضر بن معن مروزی رباطی، مکنی به ابومضر. صاحب اخبار و حکایات. وی را از اینروی رباطی نامیده اند که در مرو در رباط عبدالله بن مبارک ساکن شد و از علی بن حجر روایت شنید. ابوعمر ضریر نیشابوری از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب.)
احمد بن سعید بن ابراهیم رباطی، مکنی به ابوعبدالله. مسلم و بخاری و دیگران از او روایت دارند. وی یکی از ثقات راویان بشمار آید. پس از سال 243 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رباعی
تصویر رباعی
آنچه از چهار جزء تشکیل شده باشد، چهارتایی، در علوم ادبی شعری متشکل از چهار مصراع که مصراع اول و دوم و چهارم آن هم قافیه و بر وزن «لا حول و لا قوه الا بالله» باشد و ممکن است مصراع سوم آن نیز با دیگر مصراع ها هم قافیه باشد، برای مثال خط یافته بر دایرۀ حسن تو راه / یا مور احاطه کرده بر خرمن ماه ی یا دود دلم چشمۀ خود کرده سیاه / لا حول و لا قوه الا بالله، اگر به این وزن نباشد آن را دوبیتی می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربانی
تصویر ربانی
مربوط به رب، خدایی، اللهی، عالم راسخ در علم دین، خداشناس، عابد، عارف
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
منسوب است به ربال که نام جد ابوعمر حفص است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب است به رشاط که شهری است در مصر. (یادداشت مؤلف) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام شخصی. (منتهی الارب). عبدالله بن علی بن عبدالله بن علی اندلسی المری... (یادداشت مؤلف). رجوع به عبدالله بن علی... و اعلام زرکلی ج 1 ص 321 و ج 2 ص 569 شود
لغت نامه دهخدا
(رُبْ با نی ی)
ربّان. مهتر کشتیبانان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از بلوغ الارب ج 3 ص 366). ربان. رئیس ملاحان در دریاها. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
مخفف ربّانی ّ منسوب به رب. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). خدایی. یزدانی. ایزدی:
ترا گفتند ازین بازار بگذر خاک بیزی کن
که اینجاریزها ریزند صرافان ربانی.
خاقانی.
اما بی تأیید آسمانی و عنایت ربانی بحیلت بشری، سعادت مقصود جمال نمینماید. (سندبادنامه ص 55). رحمت ربانی بر روان امیر ماضی تبرد ضریحه و تقدس روحه و ریحه. (ترجمه تاریخ یمینی). و حکم ربانی و تقدیر آسمانی در تغییر احوال و تبدیل ابدال غالب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی).
ز خلوتگاه ربانی وثاقی در سرای دل
که تا قصر دماغ ایمن بود زآواز بیگانه.
سعدی.
، دانشمند راسخ در علم و دین. دانشمند باعمل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راسخ در علم و دین. ج، ربّانیّون. (متن اللغه). صاحب معالم گفته که: ربانی فقیه را گویند و برخی فقیه آموزگار را نامند. عالم تعلیم یافتۀ عامل، و اگر مرتکب حرام شود ربانی نیست. (از متن اللغه). ابن اثیر گفته این کلمه بمعنی عالمی است که در علم دین راسخ باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). خدای شناس. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ، منسوب به رب. ج، ربانیون. (ناظم الاطباء). مرد خدایی متعبد عارف باﷲ عزوجل، منسوب به رب با افزودن الف و نون برای مبالغه. (از منتهی الارب) (از مجمل اللغه). خداشناس. (السامی فی الاسامی) (دهار). ربی. (السامی فی الاسامی). برخی گفته اند سریانی الاصل است ولی این قول به صحت نرسیده و در زبان سریانی یافت نشده، و برخی گفته اند منسوب به ’ربان’ است، و پاره ای دیگر گویند منسوب به رب که عبارت از ایجاد چیزی است حالاًفحالا تا بحد تمامیت رسد. و رب بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود پس الف و نونی که به رب افزوده شده برای مبالغه باشد... و جمعی دیگر گفته اند عالم عامل را ربانی نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنکه بعلم خود خدای طلبد. ج، ربانیون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- عارف ربانی، دانشمند راسخ در علم و دین. (ناظم الاطباء) :
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند
مرداگر هست بجز عارف ربانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَبْ با)
محمد بن علاء. شیخی بود مر صوفیه را در بعلبک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مندودبن عبداﷲ. شخصی بوده که در معرفت فن رباب نوازی بدو مثل زنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به ابوبکر ربابی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ابوعمرو، حفص بن عمر بن ربال بن ابراهیم بن عجلان مجاشعی ربالی بصری. او از عبدالوهاب ثقفی و مقدمی روایت دارد و ابراهیم حربی و عبدالله بن محمد بن ناجیه از او روایت کردند. ربالی از ثقات راویان بود و بسال 258 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). در تاریخ اسلام، روات به عنوان افرادی شناخته می شوند که از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) احادیث نقل کرده اند و در این مسیر، از دقت و امانت داری ویژه ای برخوردار بوده اند. این افراد با تحلیل دقیق سندهای حدیث، از صحت و اصالت روایات اطمینان حاصل کرده اند و در نتیجه به حفظ سنت نبوی کمک کرده اند.
جعفر بن محمد. او از ابوعاصم و حسین بن حفص اصفهانی روایت کرد، و حسن بن محمد بن شعبه بغدادی از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رُ عی ی /عی)
آنچه از چهار تا ترکیب شود. (از اقرب الموارد) : قصد از این آیه که پطرس به چهار دسته رباعی تسلیم شد این است که چهار مرد در وقت معین وی را حراست می کردند بدین طور که دو تا بر در ایستاده و دو تای دیگر در میان زندان با وی بودند و در هر سه ساعت یک دفعه آن دسته عوض می شد و دستۀ دیگر می آمد. (از قاموس کتاب مقدس) ، (اصطلاح منطق) قضیۀ رباعی، در نزد منطقیان بر قضیۀ موجهه اطلاق شود: و همچنانکه سالبه را باموجبه بهم حملی خوانند، مطلقه را با موجهه بهم از موجبات شمرند و چون جهت و رابطۀ هر دو مذکور بود قضیه رباعی باشد، چه جهت اقتضاء زیادت معنی کند بر آن سه معنی که گفته ایم. (اساس الاقتباس ص 130). و رجوع به موجهه و رباعه شود، چهار دندان پیشین. (دهار) ، ماده شتر شش ساله بهفتم درآمده. (دهار). و رجوع به رباعی شود، اسب و گاو و گوسفند چهارساله. (دهار). و رجوع به رباعی شود، چهارحرفی. (منتخب اللغات) ، (اصطلاح صرف) افعالی که ماضی آنها چهار حرف اصلی داشته باشد. (از تعریفات جرجانی). در علم صرف کلمه ای را گویند که در آن چهار حرف اصلی باشد خواه اسم مانند جعفر، و خواه فعل چون بعثر، (اصطلاح نحو) در علم نحو کلمه ای است که از چهار حرف ترکیب یافته باشد خواه آن چهار حرف اصلی باشند مانند بعثر و خواه زاید مانند اکرم و قاتل و صرّف ّ. مولوی عصام الدین در حاشیۀفوایدالضیائیه (در بحث امر) گفته است که این تعریف در نحو مستعمل است، اما در صرف آن است که کلمه از چهار حرف اصلی ترکیب یابد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شعری است چهارمصرعی. (منتخب اللغات). در اصطلاح عروض آن چهار مصرع بودکه مصرع چهارم با اول و دوم هم قافیه باشد ولی مصرع سوم را قافیه لازم نباشد. (از ناظم الاطباء). در اصطلاح شعرای عجم چهار مصراع که مصراع چهارم با اول و ثانی هم قافیه باشد اما در مصراع سوم این التزام نیست که همان قافیه باشد، و این رباعی در بحر هزج اخرب و اخرم مثمن آید، وزنش خاص این است: ’لا حول و لا قوه الا باللّ̍ه’ و اگر بر این وزن نباشد آنرا رباعی نگویند. (از غیاث اللغات) (از فرهنگ سروری) (از شرح نصاب) (از آنندراج). رباعی نزد شعرا عبارت است از دوبیتی که متفق باشند در قافیه و وزنی که مختص بدانست و مصراع سوم آن را قافیه شرط نیست، و رباعی را خصی و دو بیتی و چهارمصراعی و ترانه نیز نامند... و صاحب جامعالصنایع گفته: قافیه در مصراع سوم شرط نیست ولکن صنعت واصل وضع او بر آن است که در بیت مقصد را بی لطیفه وبی نکته و بی مثل نیاورند و بحکم استقراء از متقدمان و متأخران معلوم گشته که هر چهار مصراع بر وزن هزج اخرب یا هزج اخرم باشد و بر اوزان دیگر نه. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رباعی که آنرا ترانه و دوبیتی نیز گویند بر وزن هزج مثمن اخرب یا اخرم سروده میشود و بظاهر مبدع و مخترع آن رودکی است که روزی در رهگذری کودکی را مشغول بازی می بیند، جوزی میغلطد و کودک از مشاهدۀ غلطیدن جوز از روی ذکاء طبع و قریحه میگوید: ’غلطان غلطان همی رود تا بن گو’، رودکی را سخت خوش می آید و از گفتار کودک وزن لطیفی از زحافات هزج مثمن ابداع میکند و اساس آنرا بر دو بیت می نهد که بیت اول مصرّع و بیت دوم آن مقفی میباشد، و چون سرایندۀ ترانه، خوشرو و زیبا بوده دوبیتی را نیز ترانه نام می نهند، و بدین ترتیب ف تنه بزرگی بجهان سر میدهد و همانا که طالع ابداع رباعی برج میزان بوده که خاص و عام چنین مفتون این وزنند و آنانکه بین لحن موسیقار و نهیق حمار فرقی نمیتوانند نهادن، برای دوبیتی جان میدهند الحق که هیچیک از الحان ابداع شده پس از خلیل بن احمد، چون رباعی به دل نزدیکتر و بطبع آویزنده ترنیست. در ادبیات پارسی رسم بر این است که آنچه بتازی سروده شده باشد ’قول’ و آنچه بپارسی سروده شده باشد ’غزل’ خوانده میشود و اصل اصطلاح شعر مجرد آنرا دوبیتی، و ملحونات آنرا ترانه نام گذاشته اند و مستعربه ازآنجا که بحر هزج در شعر فارسی همواره مربعالاجزا می آید و سروده میشود چهار مصراع دوبیت پارسی را هشت مصراع تازی حساب کرده و آنرا رباعی (چهاربیتی) خوانده اند. رباعی یا دوبیتی دو شجرۀ اصلی دارد: الف - شجرۀ اخرب، که جزو نخست آن ’مفعول ٌ’ یعنی اخرب مفاعیلن میباشد. ب - شجرۀ اخرم، که جزو نخست آن ’مفعولن’ یعنی اخرم مفاعیلن است. اینک بشرح دو شجره میپردازیم:
الف - شجرۀ اخرب، دارای 12 وزن زیر است که هشت وزن اول آن اصلی و در زبان پارسی متداول و 4 وزن آخر فرع مستخرج از 8 وزن نخست و کمتر متداولست:
1- اخرب مقبوض مکفوف مجبوب (مفعول مفاعلن مفاعیل فعل ) :
جانم بفدای آنکه او اهل بود
سر در قدمش اگر نهم سهل بود.
2- اخرب مقبوض مکفوف اهتم (مفعول مفاعلن مفاعیل فعول ) :
قومی متفکرند در مذهب و دین
جمعی متحیرند در شک و یقین.
3- اخرب مقبوض ازل ّ (مفعول مفاعلن مفاعیلن فاع) :
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادۀ گل رنگ نمیشاید زیست.
4- اخرب مقبوض ابتر (مفعول مفاعلن مفاعیلن فع) :
بر مفرش خاک خفتگان می بینیم
در زیر زمین نهفتگان می بینیم.
5- اخرب مکفوف اهتم (مفعول مفاعیل مفاعیل فعول ) :
آبادی میخانه ز می خوردن ماست
خون دوهزار توبه در گردن ماست.
6- اخرب مکفوف مجبوب (مفعول مفاعیل مفاعیل فعل ) :
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من.
7- اخرب مکفوف مجبوب (مفعول مفاعیل مفاعیلن فاع) :
این چرخ و فلک را که بر او گردانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم.
8- اخرب مکفوف ابتر (مفعول مفاعیل مفاعیلن فع) :
هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته تر ز عنقا باشد.
9- اخرب مجبوب (مفعول مفاعیلن مفعول فعل ) :گفتم که سرانجامت معلوم نشد.
10- اخرب اهتم (مفعول مفاعیلن مفعول فعول ) گفتم که سرانجامت معلوم نگشت.
11- اخرب مخنّق ازل ّ (مفعول مفاعیلن مفعولن فاع) :گفتم که سرانجامت معلومم گشت.
12- اخرب مخنّق ابتر (مفعول مفاعلین مفعولن فع) : گفتم که سرانجامت معلومم شد.
ب - شجرۀ اخرم، 12 وزن دارد که از شجرۀ اخرب مستخرج و کمتر مصطلح است:
1- اخرم اخرب مکفوف مجبوب (مفعولن مفعول مفاعیل فعل ) : خاقانی را زآن رخ و زلفین بخم.
2- اخرم اخرب مکفوف اهتم (مفعولن مفعول مفاعیل فعول ) : خاقانی را دم کنی ای دمنۀ عصر.
3- اخرم اخرب ازل ّ (مفعولن مفعول مفاعیلن فاع) : خاقانی را طعنه مزن زهرآمیغ.
4- اخرم اخرب ابتر (مفعولن مفعول مفاعیلن فع) : خاقانی را جور فلک یاد آید.
5- اخرم مخنّق اخرب اهتم (مفعولن مفعولن مفعول فعول ) : با یارم میگفتم در هجر مکوش.
6- اخرم مخنّق اخرب مجبوب (مفعولن مفعولن مفعول فعل ) : با یارم میگفتم در خشم مرو.
7- اخرم مخنّق ازل ّ (مفعولن مفعولن مفعولن فاع) : با یارم میگفتم این جورت چند.
8- اخرم مخنّق ابتر (مفعولن مفعولن مفعولن فع) :با یارم میگفتم این جورت بس.
9- اخرم اشتر مکفوف اهتم (مفعولن فاعلن مفاعیل فعل ) : سنگ اندر بر بسی دویدیم چو آب.
10- اخرم اشتر مکفوف مجبوب (مفعولن فاعلن مفاعیل فعل ) : خاقانی وام غم نتوزد چه کند.
11- اخرم اشتر ازل ّ (مفعولن فاعلن مفاعیلن فاع) : خاقانی را گلی بچنگ افتاده ست.
12- اخرم اشتر ابتر (مفعولن فاعلن مفاعیلن فع) : وا فریادا ز عشق وا فریادا.
بیشتر گویندگان پارسی زبان اشعار رباعی سروده اند و در این میان رباعیات ابوسعید ابوالخیر، خیام، سعدی، مولوی، خاقانی و حافظ مشهورتر است و از همه معروفتر رباعی های خیام است که به چندین زبان زندۀ دنیا ترجمه منظوم شده وبخصوص ترجمه انگلیسی آن که بوسیلۀ شاعر نامی انگلیسی ’فیتزجرالد’ صورت گرفته شهرت جهانی پیدا کرده و بر معروفیت خیام و رباعیات وی افزوده است. خاورشناسان دیگر و دانشمندان ایرانی نیز درباره رباعیات خیام بسیار تحقیق کرده اند و هم اکنون آقای علی دشتی در این موضوع به تحقیقات مستند و عمیقی دست زده اند. اینک دو رباعی از خیام:
کس مشکل اسرار ازل را نگشاد
کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد
من می نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هرکه از مادر زاد.
#
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کو کو کو کو.
و رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 83، مرآهالخیال ص 110، کتاب عروض و بدیع و قافیۀ جلال همایی و رضازادۀ شفق، طربخانه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شیخ رباعی مشهدی. صادقی کتابدار گوید: درویشی و ریاضت کشی داشت و مقبول سلطان ابراهیم میرزا، بلکه میرزا منظور وی بود. از درویشی خالی نبود و از اقسام شعر به رباعی نامیده شد. این رباعی ها از اوست:
ای گل دلم از تو گو ندیم غم باش
محروم ز وصل غیر و گو محرم باش
مرهم نه داغ دل بیدردان شو
گو داغ دل من از پی مرهم باش.
#
گریان رفتم پیش رخ زیبایش
شداشک روان بروی مه سیمایش
بر من نگریست اشک من روی نمود
در آینۀ روی جهان آرایش.
#
این رباعی را گرم گفته است:
در دل غم یار و یار در دل ما را
غم در دل و غمگسار در دل ما را
ما چهره ازو بخون دل کرده نگار
وین طرفه که آن نگار در دل ما را.
(از مجمعالخواص ترجمه خیام پور ص 265).
سامی نیز بدون ذکر نام و مشخصات دیگر گوید: ’شیخ رباعی مشهدی از گویندگان ایران و بیشتر اشعار وی عبارت از رباعی بوده’و سپس رباعی زیر را از او نقل میکند:
از گل طبقی نهاده کاین روی منست
وز مشک خطی کشیده کاین موی منست
صد نافه بباد داده کاین بوی منست
آتش بجهان درزده کاین خوی منست.
(از قاموس الاعلام ترکی).
صاحب الذریعه از تحفۀ سامی ج 5 ص 132 گوید: او اهل مشهد بود و در آنجا گوشه نشینی گزیده بود. سپس بنقل از تذکرۀ خوشگو گوید: او در عهد اکبرشاه به هند مسافرت کرد. و رجوع به تذکرۀ غنی ص 56 و صبح گلشن ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ عی ی)
جمع واژۀ ربعیّه، بمعنی جنگی که در بهار درگیرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه دندانهای رباعیه را افکنده باشد. ج، ربع، ربع، ربع، رباع، ربعان. (از ناظم الاطباء). ج، رباع، ربع، ربع، ربعان، ارباع. (از متن اللغه). رجوع به کلمات مذکور شود، گوسپند سه ساله که پا در چهارم نهاده باشد. (از منتخب اللغات) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)، گوسپند چهارساله. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از تاریخ قم ص 178)، گوسفند هفت ساله. (از مهذب الاسماء)، اسب وگاو پنجساله. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، گاو و اسب چهارساله. (غیاث اللغات) (آنندراج)، گاو هفت ساله. اسب چهارساله. (مهذب الاسماء)، گاو چهارساله که پا در پنجم نهاده باشد. (از منتخب اللغات) (از غیاث اللغات) (آنندراج)، شتر هفت ساله. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از مهذب الاسماء). شتر هفت ساله را رباعی از آن گویند که به هفتم سالگی چهار دندان میشود. (غیاث اللغات) (از آنندراج)، شترشش ساله که پا در هفتم نهاده باشد. (از منتخب اللغات) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در سال هفتم (بچۀ ناقه را) رباعی و رباعیه گویند. (تاریخ قم ص 177)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ابراهیم بن احمد بن حسن مکنی به ابواسحاق. از فقهای داودیان. وی در نیمۀ اول قرن چهارم هجری میزیسته و در مصر درگذشته است. کتاب الاعتبار فی ابطال القیاس از اوست. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ابواسحاق ابراهیم بن... شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بُ)
ناحیه ای بود در سرمن رای. فراهم آمدنگاه اهل فساد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قبیلۀمنسوب به تیم الرباب را گویند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به رباب. رباب نواز. عوّاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سازنده و نوازندۀ رباب. (ناظم الاطباء). آنکه با رباب سر و کار دارد خواه به ساختن و خواه به نواختن:
صبحگه آن نغمۀ چمچۀ حلیمی بر حلیم
بر بگوشم خوشتر از زخمۀربابی بر رباب.
حکیم سوری (تقی دانش)
لغت نامه دهخدا
(رَ جی ی)
مرد سطبر تند و درشتخو که میان قریه و بادیه باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد خشن و تندخو که میان دهکده و بادیه باشد، مردی که به بیش از کردار خود افتخار کند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قاسم بن شارح. محدث و فقیه بود. (از معجم البلدان). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
محمد بن سعد. نحوی و لغوی و شاعر که بسبب انتساب به شهرحیان، حیانی نیز گفته شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کافوری که بشهر رباح منسوب است. (از اقرب الموارد). نوعی از کافور. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اینکه میگویند رباح نام محلی یا پادشاهی است بگمان من بی اصل است، تنها جایی که بنام رباح هست قلعه ای است به اندلس از اعمال طلیطله و آنجا مشهور به داشتن کافور نیست وکافور رباحی یا عطر زباد است و یا کافوری که بوی زباد دهد یا برای جودت آن کافور را رباحی گویند، یعنی کافوری خوشبوی تر. (از یادداشت مرحوم دهخدا). جنسی است از کافور. (از تاج العروس). و رجوع به رباح شود
منسوب است به قلعۀ رباح که در بلاد اندلس واقع شده. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (معجم البلدان) (انساب سمعانی). شاید نام بنیانگذار آن رباح باشد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَصْ صُ)
رباطه. سخت شدن دل. (ناظم الاطباء). سنگین دل شدن. (اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) ، الهام کردن صبر و قوی دل گردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). الهام صبر و قوت قلب. (از متن اللغه). شکیبا گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کاپور (کافور) کاپور اسپرم منسوب به رباح. یا کافور رباحی ماده ای که از رباح (قطه الزباد) گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباطت
تصویر رباطت
سخت دلی سنگدلی، نوید یافتن، شکیب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباطه
تصویر رباطه
سخت دلی سنگدلی، نوید یافتن، شکیب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
چهار مصراع شعر که در مصراع اول و دوم چهارم آن با قیافه و بوزن لاحول و لاقوه الا بالله باشد اگر به این وزن نباشد آنرا دوبیتی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباقی
تصویر رباقی
کاستک از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانی
تصویر ربانی
مرد خدا شناس و عابد و عارف خدائی، یزدانی، ایزدی، منسوب برب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباعی
تصویر رباعی
((رُ))
هر آن چه که از چهار جزء تشکیل شده، چهارتایی
فرهنگ فارسی معین
شعری دارای چهار مصراع که مصراع های اول و دوم و چهارم هم قافیه و بر وزن «لاحول ولا قوه الابالله» باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربانی
تصویر ربانی
((رَ بّ))
عابد، عارف، خداشناس، جمع ربانیون، ربانیین
فرهنگ فارسی معین