جدول جو
جدول جو

معنی ربازه - جستجوی لغت در جدول جو

ربازه(تَ یَ)
زیرک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ظریف و باکیاست شدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، آکنده گوشت و فربه شدن کبش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ربیز گشتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربیز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربابه
تصویر ربابه
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غبازه
تصویر غبازه
چوب دستی شبانان که با آن گاو یا خر را می راندند، برای مثال پر دل چون تاول است و تاول هرگز / نرم نگردد مگر به سخت غبازه (منجیک - لغت فرس - غبازه)
فرهنگ فارسی عمید
(رِ نَ)
مملکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
آب دستان سه پهلو که از چهار پارچه چرم سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پشته و بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ / زِ)
چوبدستی قلندران را گویند. (برهان). چوب گاوران باشد. (صحاح الفرس). چوبی که گاو و خران رانند. منجیک (ترمذی) گوید:
بر دل چون تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر بسخت غبازه.
(لغت فرس ص 478) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
خصم تو گاویست خرنهاد که هرگز
نرم نگردد مگر بسخت غبازه.
ناصرخسرو (از انجمن آرا).
رجوع به گوازه و گواز و غباز شود
لغت نامه دهخدا
(رَمْ ما زَ)
زن بلایه کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بغی ّ. (اقرب الموارد). قحبه. روسپی، بن مردم که سوراخ مردم باشد. (منتهی الارب). است. (اقرب الموارد). کون، پیه است در چشم زانو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گروهی که موج می زند از انبوهی. (مهذب الاسماء). لشکر گران و انبوه که گویی اطراف و نواحی می جنبد به حرکت ایشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
رباوه. زمین بلند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رباوه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
رباوه. رباوه. زمین بلند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رباوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
رباوه. رباوه. کوه. کوهچه. کوه کوچک. تپه. (ناظم الاطباء). زمین بلند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پشته. بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مالک و رب شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، نزدیک شدن وقت بچه آوردن، اقدام به اصلاح و مرتب ساختن چیزی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
بسیاری و فراوانی و کثرت و زیادتی. (ناظم الاطباء). بسیاری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). اسم مصدر است از اربغ بمعنی بسیار از هر چیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
رباع. شأن و حالی که شخصی بر آن باشد. و لاتکون فی غیر حسن الحال. یقول: ما لی من یضبط رباعتی غیر فلان، ای امری و شأنی الذی انا علیه، و کذلک رباعتی و هم علی رباعتهم، یعنی ایشان بر حالتی نیکوباشند و بر امری هستند که بودند بر آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شأن و حالتی خوب که مرد بر آن باشد. (از متن اللغه) (از آنندراج). و رجوع به رباع شود، طریقه و راه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، استقامت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به رباع شود، کیش و مسلک. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دوال شمشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قبیله و طایفه. (ناظم الاطباء). قبیله. (متن اللغه) (از منتهی الارب) ، مسکن و مأوی. (ناظم الاطباء). و رجوع به رباعه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَصْ صُ)
رباطه. سخت شدن دل. (ناظم الاطباء). سنگین دل شدن. (اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) ، الهام کردن صبر و قوی دل گردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). الهام صبر و قوت قلب. (از متن اللغه). شکیبا گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ)
ستبر و ضخیم، فی الحدیث: فوضعنا له قطیفه ربیزه، ای ضخمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ربیز شود
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
مرکبی مر زنان را کوچکتر از هودج. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گلیمی که در آن سنگ کرده بر آن طرف بار آویزند که سبک باشد تا با طرف برابر هموزن شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، موی یا پشم که برای زینت بر هودج آویزند. (ناظم الاطباء) (یادداشت مرحوم دهخدا) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَجْ جا زَ)
رجّاز. ارجوزه گوی. (از اقرب الموارد). و رجوع به ارجوزه و رجّاز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
بسیاری گوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بسیاری گوشت و پیه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
یکی رباب. (منتهی الارب). واحد رباب، یعنی یک ابر سپید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). یکی رباب، یعنی ابری که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رباب. سازی شبیه به طنبور بزرگ که رباب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام سازی معروف و بعضی بر آنند که معرب رواده است و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآرنده، چه، رو، آواز حزین و آد، برآرنده، و ’ه’ در این ترکیب برای نسبت است. تحقیق آن است که آب و آبه مبدل ’او’ و ’اوه’ است که کلمه نسبت است، چون گوراب و گورابه بمعنی مقبره و گورخانه، و سرداب و سردابه خانه که زیر زمین سازند برای محافظت از تابستان. (از آنندراج) (از بهار عجم) :
من صوفی خرابم کو میکده که در وی
رقصی کنم چو مستان با بربط و ربابه.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نامی است از رب، کشور. (از اقرب الموارد) ، ملک و سلطنت. (ناظم الاطباء). ملک. سلطنت، یقال: طالب ربابته، ای مملکته. (منتهی الارب). سلطنت. (از آنندراج) ، عهد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عهد و میثاق. ج، اربّه. (از متن اللغه) ، نخی که با آن تیرها را محکم بندند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جعبۀ تیرهای قمار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوست تنک که بر دست برآرندۀ تیرهای قمار پیچند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، پارچه ای که در آن تیرها را پیچند. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) ، دستۀ تیرهای قمار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
گول و کندخاطر گردیدن. (ناظم الاطباء). کندذهن بودن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
گولی و سستی و کندی خاطر. (آنندراج) (منتهی الارب). اسم از تربّج، بمعنی کندذهنی. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). و رجوع به تربّج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام دیگر ابخازو بنا به ضبط بعض لغویین در زبان ترکی ابخازی است
لغت نامه دهخدا
(خُبْ با زَ)
نام گیاهی است. رجوع به ’خبازی’ شود. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
نان پزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازمعجم الوسیط) (از تاج العروس). نانوایی. نانبایی
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ)
زبانۀ آتش. (تاریخ قم). افرازه. لهیب. شعله. گرازه (در تداول مردم قزوین) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست، گفتند برازه است آن یعنی زبانۀ آتش. (تاریخ قم ص 63)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پیشۀ بنا. (منتهی الارب). پیشه و شغل بنایی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غبازه
تصویر غبازه
چوبدستی شبانان و قلندران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریازه
تصویر ریازه
مهرازی (معماری) لادگری (بنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمازه
تصویر رمازه
کون، جه جاف جنده، سپاه انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربابه
تصویر ربابه
خدا گشتن، شاهی فرمانروای، پیمان، کیش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباره
تصویر رباره
زیرکیدن زیرک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباطه
تصویر رباطه
سخت دلی سنگدلی، نوید یافتن، شکیب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبازه
تصویر آبازه
عنوان عده ای از پاشایان ترک در عهد سلاطین عثمانی
فرهنگ لغت هوشیار