چوبدستی قلندران را گویند. (برهان). چوب گاوران باشد. (صحاح الفرس). چوبی که گاو و خران رانند. منجیک (ترمذی) گوید: بر دل چون تاول است و تاول هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه. (لغت فرس ص 478) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خصم تو گاویست خرنهاد که هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه. ناصرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به گوازه و گواز و غباز شود
چوبدستی قلندران را گویند. (برهان). چوب گاوران باشد. (صحاح الفرس). چوبی که گاو و خران رانند. منجیک (ترمذی) گوید: بر دل چون تاول است و تاول هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه. (لغت فرس ص 478) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خصم تو گاویست خرنهاد که هرگز نرم نگردد مگر بسخت غبازه. ناصرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به گوازه و گواز و غباز شود
زن بلایه کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بغی ّ. (اقرب الموارد). قحبه. روسپی، بن مردم که سوراخ مردم باشد. (منتهی الارب). است. (اقرب الموارد). کون، پیه است در چشم زانو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گروهی که موج می زند از انبوهی. (مهذب الاسماء). لشکر گران و انبوه که گویی اطراف و نواحی می جنبد به حرکت ایشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
زن بلایه کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بَغی ّ. (اقرب الموارد). قحبه. روسپی، بن مردم که سوراخ مردم باشد. (منتهی الارب). اِست. (اقرب الموارد). کون، پیه است در چشم زانو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گروهی که موج می زند از انبوهی. (مهذب الاسماء). لشکر گران و انبوه که گویی اطراف و نواحی می جنبد به حرکت ایشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بسیاری و فراوانی و کثرت و زیادتی. (ناظم الاطباء). بسیاری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). اسم مصدر است از اربغ بمعنی بسیار از هر چیز. (منتهی الارب)
بسیاری و فراوانی و کثرت و زیادتی. (ناظم الاطباء). بسیاری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). اسم مصدر است از اَرْبَغَ بمعنی بسیار از هر چیز. (منتهی الارب)
رباع. شأن و حالی که شخصی بر آن باشد. و لاتکون فی غیر حسن الحال. یقول: ما لی من یضبط رباعتی غیر فلان، ای امری و شأنی الذی انا علیه، و کذلک رباعتی و هم علی رباعتهم، یعنی ایشان بر حالتی نیکوباشند و بر امری هستند که بودند بر آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شأن و حالتی خوب که مرد بر آن باشد. (از متن اللغه) (از آنندراج). و رجوع به رباع شود، طریقه و راه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، استقامت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به رباع شود، کیش و مسلک. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دوال شمشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قبیله و طایفه. (ناظم الاطباء). قبیله. (متن اللغه) (از منتهی الارب) ، مسکن و مأوی. (ناظم الاطباء). و رجوع به رباعه شود
رباع. شأن و حالی که شخصی بر آن باشد. و لاتکون فی غیر حسن الحال. یقول: ما لی من یضبط رباعتی غیر فلان، ای امری و شأنی الذی انا علیه، و کذلک رَباعَتی و هم علی رباعتهم، یعنی ایشان بر حالتی نیکوباشند و بر امری هستند که بودند بر آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شأن و حالتی خوب که مرد بر آن باشد. (از متن اللغه) (از آنندراج). و رجوع به رَباع شود، طریقه و راه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، استقامت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به رباع شود، کیش و مسلک. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دوال شمشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قبیله و طایفه. (ناظم الاطباء). قبیله. (متن اللغه) (از منتهی الارب) ، مسکن و مأوی. (ناظم الاطباء). و رجوع به رباعه شود
مرکبی مر زنان را کوچکتر از هودج. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گلیمی که در آن سنگ کرده بر آن طرف بار آویزند که سبک باشد تا با طرف برابر هموزن شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، موی یا پشم که برای زینت بر هودج آویزند. (ناظم الاطباء) (یادداشت مرحوم دهخدا) (منتهی الارب) (آنندراج)
مرکبی مر زنان را کوچکتر از هودج. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (منتهی الارب) (آنندراج) ، گلیمی که در آن سنگ کرده بر آن طرف بار آویزند که سبک باشد تا با طرف برابر هموزن شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، موی یا پشم که برای زینت بر هودج آویزند. (ناظم الاطباء) (یادداشت مرحوم دهخدا) (منتهی الارب) (آنندراج)
یکی رباب. (منتهی الارب). واحد رباب، یعنی یک ابر سپید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). یکی رباب، یعنی ابری که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. (مهذب الاسماء)
یکی رَباب. (منتهی الارب). واحد رباب، یعنی یک ابر سپید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). یکی رباب، یعنی ابری که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. (مهذب الاسماء)
رباب. سازی شبیه به طنبور بزرگ که رباب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام سازی معروف و بعضی بر آنند که معرب رواده است و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآرنده، چه، رو، آواز حزین و آد، برآرنده، و ’ه’ در این ترکیب برای نسبت است. تحقیق آن است که آب و آبه مبدل ’او’ و ’اوه’ است که کلمه نسبت است، چون گوراب و گورابه بمعنی مقبره و گورخانه، و سرداب و سردابه خانه که زیر زمین سازند برای محافظت از تابستان. (از آنندراج) (از بهار عجم) : من صوفی خرابم کو میکده که در وی رقصی کنم چو مستان با بربط و ربابه. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
رباب. سازی شبیه به طنبور بزرگ که رباب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام سازی معروف و بعضی بر آنند که معرب رَواده است و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآرنده، چه، رو، آواز حزین و آد، برآرنده، و ’ه’ در این ترکیب برای نسبت است. تحقیق آن است که آب و آبه مبدل ’َاو’ و ’َاوه’ است که کلمه نسبت است، چون گوراب و گورابه بمعنی مقبره و گورخانه، و سرداب و سردابه خانه که زیر زمین سازند برای محافظت از تابستان. (از آنندراج) (از بهار عجم) : من صوفی خرابم کو میکده که در وی رقصی کنم چو مستان با بربط و ربابه. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
زبانۀ آتش. (تاریخ قم). افرازه. لهیب. شعله. گرازه (در تداول مردم قزوین) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست، گفتند برازه است آن یعنی زبانۀ آتش. (تاریخ قم ص 63)
زبانۀ آتش. (تاریخ قم). اَفرازه. لهیب. شعله. گرازه (در تداول مردم قزوین) : از دور آتشی دیدند بر صحرای براوستان گفتند آن چیست، گفتند برازه است آن یعنی زبانۀ آتش. (تاریخ قم ص 63)