جدول جو
جدول جو

معنی رباجه - جستجوی لغت در جدول جو

رباجه
(رَ جَ)
گولی و سستی و کندی خاطر. (آنندراج) (منتهی الارب). اسم از تربّج، بمعنی کندذهنی. (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). و رجوع به تربّج شود
لغت نامه دهخدا
رباجه
(تَ)
گول و کندخاطر گردیدن. (ناظم الاطباء). کندذهن بودن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربابه
تصویر ربابه
(دخترانه)
نام سازی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باجه
تصویر باجه
گیشه، جایگاه مخصوص فروش بلیت یا گرفتن و دادن پول در سینما، بانک و مانند آن ها، دریچه، روزنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راجه
تصویر راجه
عنوان احترام آمیز هر یک از حاکمان، فرمانروایان، امرا و سرکردگان هند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ جَ)
واحد الرجاج. (ناظم الاطباء). گوسپندان لاغر. (آنندراج) (منتهی الارب). ماده میش لاغر. (مهذب الاسماء) : نعجه رجاجه، میش مادۀ لاغر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فرومایگان و جهال. (از منتهی الارب) ، مردم ضعیف. (مهذب الاسماء). ضعیف و ناتوان از مردم و شتر. (منتهی الارب) ، رسن باریک. (مهذب الاسماء). و رجوع به رجاج شود
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
سنگ. ج، رتائج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صخره. (اقرب الموارد) ، هر راه کوه یا درۀ تنگ. (از اقرب الموارد از لسان). و رجوع به رتایج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قَصْ صُ)
رباطه. سخت شدن دل. (ناظم الاطباء). سنگین دل شدن. (اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) ، الهام کردن صبر و قوی دل گردانیدن کسی را. (ناظم الاطباء). الهام صبر و قوت قلب. (از متن اللغه). شکیبا گردانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
رباع. شأن و حالی که شخصی بر آن باشد. و لاتکون فی غیر حسن الحال. یقول: ما لی من یضبط رباعتی غیر فلان، ای امری و شأنی الذی انا علیه، و کذلک رباعتی و هم علی رباعتهم، یعنی ایشان بر حالتی نیکوباشند و بر امری هستند که بودند بر آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شأن و حالتی خوب که مرد بر آن باشد. (از متن اللغه) (از آنندراج). و رجوع به رباع شود، طریقه و راه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) ، استقامت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و رجوع به رباع شود، کیش و مسلک. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دوال شمشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قبیله و طایفه. (ناظم الاطباء). قبیله. (متن اللغه) (از منتهی الارب) ، مسکن و مأوی. (ناظم الاطباء). و رجوع به رباعه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
بسیاری و فراوانی و کثرت و زیادتی. (ناظم الاطباء). بسیاری. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). اسم مصدر است از اربغ بمعنی بسیار از هر چیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
بسیاری گوشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). بسیاری گوشت و پیه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رِ نَ)
مملکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
رباوه. رباوه. کوه. کوهچه. کوه کوچک. تپه. (ناظم الاطباء). زمین بلند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). پشته. بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
رباوه. رباوه. زمین بلند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رباوه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
رباوه. زمین بلند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رباوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
آب دستان سه پهلو که از چهار پارچه چرم سازند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
پشته و بلندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مالک و رب شدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، نزدیک شدن وقت بچه آوردن، اقدام به اصلاح و مرتب ساختن چیزی. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
یکی رباب. (منتهی الارب). واحد رباب، یعنی یک ابر سپید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). یکی رباب، یعنی ابری که در پارۀ ابر دیگر آویخته بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نامی است از رب، کشور. (از اقرب الموارد) ، ملک و سلطنت. (ناظم الاطباء). ملک. سلطنت، یقال: طالب ربابته، ای مملکته. (منتهی الارب). سلطنت. (از آنندراج) ، عهد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عهد و میثاق. ج، اربّه. (از متن اللغه) ، نخی که با آن تیرها را محکم بندند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جعبۀ تیرهای قمار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوست تنک که بر دست برآرندۀ تیرهای قمار پیچند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، پارچه ای که در آن تیرها را پیچند. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) ، دستۀ تیرهای قمار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ جی ی)
مرد سطبر تند و درشتخو که میان قریه و بادیه باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد خشن و تندخو که میان دهکده و بادیه باشد، مردی که به بیش از کردار خود افتخار کند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رَ یَ)
زن گول. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن احمق. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
زیرک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ظریف و باکیاست شدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، آکنده گوشت و فربه شدن کبش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ربیز گشتن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربیز شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رباب. سازی شبیه به طنبور بزرگ که رباب نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام سازی معروف و بعضی بر آنند که معرب رواده است و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآرنده، چه، رو، آواز حزین و آد، برآرنده، و ’ه’ در این ترکیب برای نسبت است. تحقیق آن است که آب و آبه مبدل ’او’ و ’اوه’ است که کلمه نسبت است، چون گوراب و گورابه بمعنی مقبره و گورخانه، و سرداب و سردابه خانه که زیر زمین سازند برای محافظت از تابستان. (از آنندراج) (از بهار عجم) :
من صوفی خرابم کو میکده که در وی
رقصی کنم چو مستان با بربط و ربابه.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باجه
تصویر باجه
دریچه، روزنه بزرگ، بادگیر روزن، پیش در، گیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباطه
تصویر رباطه
سخت دلی سنگدلی، نوید یافتن، شکیب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباره
تصویر رباره
زیرکیدن زیرک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباه
تصویر رباه
پشته، بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجه
تصویر راجه
حاکم هند پادشاه هندوستان. رای سنسکریت فرمانروا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راباجه
تصویر راباجه
گولی، سستی، کندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رباجت
تصویر رباجت
گولی، سستی، کندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربابه
تصویر ربابه
خدا گشتن، شاهی فرمانروای، پیمان، کیش تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتاجه
تصویر رتاجه
تخته سنگ، راه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاجه
تصویر رجاجه
بانوچ تاب تاب بازی، آلاکلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجه
تصویر باجه
دریچه، روزنه بزرگ، گیشه، جایگاه مخصوص فروش بلیط، و یا دادن پول در بانک و پاکت های سفارشی در پست خانه و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باجه
تصویر باجه
گیشه
فرهنگ واژه فارسی سره