جدول جو
جدول جو

معنی رایق - جستجوی لغت در جدول جو

رایق
خالص، صاف، صافی، پسندیده، مطلوب، خوشایند و نیکو، خوش رو
تصویری از رایق
تصویر رایق
فرهنگ فارسی عمید
رایق
(یِ)
رائق. اسم فاعل از ریشه ’روق’. آب جاری و صاف. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، هر چیز صاف و لطیف. (آنندراج) (از اقرب الموارد). خالص و بی آمیغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، روق، روقه. (از اقرب الموارد) ، مرد تهیدست، آنچه ناشتا خورده شود از آب و طعام و جز آن، آنچه بر ناشتا باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اتیته رائقاً لم اطعم شیئاً، ای علی الریق، آمدم نزد او رائق که چیزی نخورده بودم، یعنی ناشتا. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
- خبز رایق، نان بی نان خورش. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
، خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، روق. (منتهی الارب). خوب هر چیز و خوش آینده. (فرهنگ نظام). شگفت انگیز. (ناظم الاطباء) : گزین کنند آنچه لایق اوفتد و در چشم رایق آید. (تاریخ جهانگشای جوینی). در مدت دو ماه سراسر بازارها بتعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشند. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
رایق
خالص، پسندیده
تصویری از رایق
تصویر رایق
فرهنگ لغت هوشیار
رایق
((یِ))
صاف، صافی، خوش آیند
تصویری از رایق
تصویر رایق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرایق
تصویر طرایق
طریقه ها، حالت ها، کنایه از راه ها و روش ها، کنایه از سیرت ها، مذهب ها، جمع واژۀ طریقه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یِ)
جمع واژۀ ترقوه. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). رجوع به ترائق شود
لغت نامه دهخدا
(یِ قَ)
مؤنث رایق. رجوع به رایق و رایقات شود
لغت نامه دهخدا
(یِ قَ)
شهری است بزرگ و خرم از جزیره و به رقه پیوسته بر کران فرات نهاده، حرب صفین اندر حدود او بوده است از آن سوی رود. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(خَ یِ)
جمع واژۀ ’خریق’. رجوع به خریق در این لغت نامه شود. این کلمه را عربان ’خرائق’ نیز آورند
لغت نامه دهخدا
(صَ یِ)
رجوع به صرائق شود
لغت نامه دهخدا
بودار، شب آینده، باران شبانگاه، گاو پدرام (وحشی) بو دهنده، بو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایض
تصویر رایض
رام کننده ستوران توسن، دست آموز رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایش
تصویر رایش
واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
پیغام آور رسول، جاسوس، آنکه او را برای پیدا کردن آب و علف فرستند، جوینده و خواهنده، دست آس
فرهنگ لغت هوشیار
روا، روان و جاری، خریدارگیر، هر چیز که روائی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عموم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایت
تصویر رایت
پرچم، علامت نصب شده درجائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایه
تصویر رایه
درفش نشان سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافق
تصویر رافق
کار سودمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راشق
تصویر راشق
تیراندازنده، کماندار، کمانکش
فرهنگ لغت هوشیار
می ناب، بوی خوش، نژاد ناب، مشک ناب، شیره گل خالص ناب بی غش، می خالص شراب بیغش باده ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایع
تصویر رایع
بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازق
تصویر رازق
روزی دهنده، روزی رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائق
تصویر رائق
ناشتا، ناب، پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقی
تصویر راقی
بالا رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامق
تصویر رامق
حسود، فقیر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته راوک روان ناب دلت همره نزهتی باد دائم - کفت همدم باده ای باد راوک، پالانه، می ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه، کاسه شرابخوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتق
تصویر راتق
بسته کننده، کسیکه رخنه و شکافی را ببندد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایق
تصویر ذایق
چشنده مزه گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرایق
تصویر طرایق
جمع طریقه، راهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشیق
تصویر رشیق
مرد نیکو و باریک قد، خوش قد و قامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرایق
تصویر طرایق
((طَ یِ))
جمع طریقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفیق
تصویر رفیق
دوست، همدل، همراه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رقیق
تصویر رقیق
کم مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایش
تصویر رایش
ریاضی
فرهنگ واژه فارسی سره