جدول جو
جدول جو

معنی رایع - جستجوی لغت در جدول جو

رایع
کسی یا چیزی که مردم را به واسطۀ زیبایی و خوبی خود به شگفتی می آورد
فرهنگ فارسی عمید
رایع
(یِ)
رائع. اسم فاعل از ریشه ’ریع’. زیادشونده و برکت کننده. ج، ارواع، روّع، زیاده. (از ناظم الاطباء). فنایی است از فناهای مدینه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، گوالنده و خوبروی. (از ناظم الاطباء) ، ترسنده. (از المنجد) ، مشغول کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از المنجد) ، بشگفت آورنده کسی را از حسن و جمال. (ناظم الاطباء). ج، روّع، رائعون. (از المنجد). نیکو. (منتهی الارب). خوش آینده. (فرهنگ نظام) : دستور رابع که فضل رایع و صیت شایع داشت پیش شاه رفت. (سندبادنامه ص 171). با فتحی رایع و نجحی شایع و حولی مبین و نصری مستبین با دارالملک غزنه آمد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، اسب نیک. (فرهنگ نظام).
- فرس رایع، اسب نیکو. (از منتهی الارب). اسب نیکو و تیزگام. (ناظم الاطباء).
- کلام رایع، سخن لطیف و شگفت انگیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رایع
بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا
تصویری از رایع
تصویر رایع
فرهنگ لغت هوشیار
رایع
((یِ))
رساننده، بالنده، زیبا
تصویری از رایع
تصویر رایع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ربیع
تصویر ربیع
(پسرانه)
بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رافع
تصویر رافع
(دخترانه)
بالا برنده، اوج دهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
(پسرانه)
مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایعه
تصویر رایعه
رایع، شگفت آور، زیاد، پربرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذرایع
تصویر ذرایع
ذریعه ها، وسیله ها، دست آویزها، جمع واژۀ ذریعه
فرهنگ فارسی عمید
(یِ عَ)
رائعه. رایعه. مؤنث رایع. (رائع). زنی که مردم از زیبائی و خوبی دیدار او بشگفت آیند. (از اقرب الموارد). رجوع به رایع و رائعه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
جایگاهی است در مکه، بنا بر قولی آبی است در سمت راست راه بنی عمیله، بنا بر قولی دیگر منزلی است در راه بصره بسوی مکه. بعضی گفته اند ضریه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
جمع واژۀ ذریعه. وسایل. وسایط. دست آویزها: شوافع و ذرایع که سیمجوریان را بر دولت آل سامان ثابت است مهمل نگذارند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 79). سلطان آن وسائل و ذرایع بنظر قبول ملاحظه فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 374). من نیز بندۀ قدیمم و به ذرایع خدمات شایسته، حقوق ثابت گردانیده ام. (جهانگشای جوینی). در مقدّمۀ مشایعت بندگی دولت و متابعت هواداری اخلاص حضرت به ذرایع متین و وسائل مبین اختصاص یافته بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رایض
تصویر رایض
رام کننده ستوران توسن، دست آموز رام
فرهنگ لغت هوشیار
شگفتی زای، رویا، رسا بالنده نمو کننده، رسا: نظم رایع، شگفتی آور، زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایه
تصویر رایه
درفش نشان سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایق
تصویر رایق
خالص، پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایش
تصویر رایش
واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
پیغام آور رسول، جاسوس، آنکه او را برای پیدا کردن آب و علف فرستند، جوینده و خواهنده، دست آس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکع
تصویر راکع
خم شونده، رکوع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
بودار، شب آینده، باران شبانگاه، گاو پدرام (وحشی) بو دهنده، بو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
روا، روان و جاری، خریدارگیر، هر چیز که روائی داشته باشد و در داد و ستد همه کس آنرا بردارد و بپذیرد و معمول و متداول عموم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راقع
تصویر راقع
پینه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایع
تصویر ذایع
آشکار، شایع، پیدا، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانع
تصویر رانع
بازی کننده، تکان دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
چهارم:) در درجه رابع قرار دارد . (، چهارم بار بچهارم رابعا. چهارم، چهارمین بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راتع
تصویر راتع
چرا کننده، چرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راجع
تصویر راجع
باز گردنده، برگشت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادع
تصویر رادع
باز دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایع
تصویر بایع
فروشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرایع
تصویر ذرایع
وسایط، وسایل، دست آویزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایت
تصویر رایت
پرچم، علامت نصب شده درجائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیع
تصویر رفیع
افراشته، برجسته، بلند، والا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رایش
تصویر رایش
ریاضی
فرهنگ واژه فارسی سره
دست آویزها، وسایط، وسایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد