شریح بن حرث قاضی رایشی. دوست و هم پیمان قبیلۀ بنی کنده. وی از تابعان بود و از عمر و جز او روایت دارد، و شعبی و دیگران از او روایت کرده اند. ابن الاثیر می افزاید، گرچه ابوسعد و برخی دیگر او را هم پیمان بنی کنده نوشته اند ولی براستی وی از بنی رائش بن حرث بن معاویه بن ثور بن مرتعبن معاویه بن کنده است که کنده خود فردی است از قبیلۀ بنی راش... (از اللباب فی تهذیب الانساب)
شریح بن حرث قاضی رایشی. دوست و هم پیمان قبیلۀ بنی کنده. وی از تابعان بود و از عمر و جز او روایت دارد، و شعبی و دیگران از او روایت کرده اند. ابن الاثیر می افزاید، گرچه ابوسعد و برخی دیگر او را هم پیمان بنی کنده نوشته اند ولی براستی وی از بنی رائش بن حرث بن معاویه بن ثور بن مرتعبن معاویه بن کنده است که کنده خود فردی است از قبیلۀ بنی راش... (از اللباب فی تهذیب الانساب)
رائش. اسم فاعل از ریشه ’روش’، و مخفف آن راش. میانجی میان پاره دهنده و پاره گیرنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش،خدا لعنت کند به پاره دهنده و پاره گیرنده و میانجی آن دو. (از اقرب الموارد) ، تیر باپر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تیر ضعیف. (از المنجد). و رجوع به راش شود، شتر ضعیف. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به راش شود
رائش. اسم فاعل از ریشه ’روش’، و مخفف آن راش. میانجی میان پاره دهنده و پاره گیرنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش،خدا لعنت کند به پاره دهنده و پاره گیرنده و میانجی آن دو. (از اقرب الموارد) ، تیر باپر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تیر ضعیف. (از المنجد). و رجوع به راش شود، شتر ضعیف. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به راش شود
ابوعثمان ربیعه بن ابی عبدالرحمان، معروف به ربیعهالرای، و نام ابوعبدالرحمان فروخ بود غلام آل منکدر تیمی (بنی تیم قریش)، او را بدین سبب رایی گفتند که به مذهب رأی و قیاس (که مذهب اهل کوفه بود) آشنایی و علم کامل داشت و خود نیز اهل رأی بود، او از انس بن مالک و سائب بن یزید روایت کرد و مالک ثوری و دیگران از وی روایت دارند، رایی بسال 136 هجری قمری درگذشت، (از اللباب فی تهذیب الانساب) هلال بن یحیی بن مسلم رایی بصری، او را بدین سبب رایی میگفتند که خود را به مذهب کوفیان و رأی آنان منسوب میکرد، او از ابوعوانه و بصری ها از وی روایت دارند اماروایات او را لغزشهای فراوان است و بدین جهت در نزداهل فن مستند نیست، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
ابوعثمان ربیعه بن ابی عبدالرحمان، معروف به ربیعهالرای، و نام ابوعبدالرحمان فروخ بود غلام آل منکدر تیمی (بنی تیم قریش)، او را بدین سبب رایی گفتند که به مذهب رأی و قیاس (که مذهب اهل کوفه بود) آشنایی و علم کامل داشت و خود نیز اهل رأی بود، او از انس بن مالک و سائب بن یزید روایت کرد و مالک ثوری و دیگران از وی روایت دارند، رایی بسال 136 هجری قمری درگذشت، (از اللباب فی تهذیب الانساب) هلال بن یحیی بن مسلم رایی بصری، او را بدین سبب رایی میگفتند که خود را به مذهب کوفیان و رأی آنان منسوب میکرد، او از ابوعوانه و بصری ها از وی روایت دارند اماروایات او را لغزشهای فراوان است و بدین جهت در نزداهل فن مستند نیست، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
وصف زنان است همچو بی بی و به ترکی بیگم، (برهان) (هفت قلزم) (غیاث اللغات) (جهانگیری)، بانو، (اوبهی) : بنده ایشی دعا همی گوید بدعای شبت همی جوید، انوری، بیهوده خرج کردن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)، مال با سران نفقه کردن، (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
وصف زنان است همچو بی بی و به ترکی بیگم، (برهان) (هفت قلزم) (غیاث اللغات) (جهانگیری)، بانو، (اوبهی) : بنده ایشی دعا همی گوید بدعای شبت همی جوید، انوری، بیهوده خرج کردن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)، مال با سران نفقه کردن، (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
دهی از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، دارای 110 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و میوه و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، دارای 110 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و میوه و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
منسوب به رویش. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رویش شود. - دستگاه رویشی، مجموعۀ اندامهایی که جهت رشد و نمو گیاهان بکار می افتد و آنها عبارتند از: ریشه، ساقه و برگ. مقابل دستگاه زایشی. (فرهنگ فارسی معین)
منسوب به رویش. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رویش شود. - دستگاه رویشی، مجموعۀ اندامهایی که جهت رشد و نمو گیاهان بکار می افتد و آنها عبارتند از: ریشه، ساقه و برگ. مقابل دستگاه زایشی. (فرهنگ فارسی معین)
ابن بنت ابونصر منصور بن رامش، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحبت کرد. ابوحفص عمر بن علی بن سهل سلطان و ابوحفص عمر بن احمد بن منصور صفار و دیگران از او روایت دارند. آنگاه که از مسافرت برگشت، خواجه نظام الملک دستور داد در مدرسه نیشابور بتدریس پردازد تا مردم از اخبار وادب و دانش او بهره مند شوند. او بهمین سمت اشتغال داشت تا در سال 489 هجری قمری درگذشت. تاریخ تولد او بسال 404 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
ابن بنت ابونصر منصور بن رامش، والی نیشابور و مردی دانش پژوه و ادیب بود. اخبار بسیار از اصحاب ابوالعباس اصم شنید و با ابوالعلاء معری مصاحبت کرد. ابوحفص عمر بن علی بن سهل سلطان و ابوحفص عمر بن احمد بن منصور صفار و دیگران از او روایت دارند. آنگاه که از مسافرت برگشت، خواجه نظام الملک دستور داد در مدرسه نیشابور بتدریس پردازد تا مردم از اخبار وادب و دانش او بهره مند شوند. او بهمین سمت اشتغال داشت تا در سال 489 هجری قمری درگذشت. تاریخ تولد او بسال 404 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب است به رامش که از قراء بخاراست. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) ، منسوب است به رامش که نام نیای کسانی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از انساب سمعانی)
منسوب است به رامش که از قراء بخاراست. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی) ، منسوب است به رامش که نام نیای کسانی است. (از اللباب فی تهذیب الانساب) (از انساب سمعانی)
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان). مطربه. (یادداشت مؤلف). سازنده و رامشگر. (ناظم الاطباء). مطربی که سرود در پردۀ راه در سراید. (منتخب اللغات) : بر آواز این رامشی دختران نشست و می آورد و رامشگران. فردوسی. تو با خنده و رامشی باش ازین که بخشود بر ما جهان آفرین. فردوسی. بت رامشی و می و درغمی بود مایۀ شادی و خرمی. (ازفرهنگ شعوری ج 2). ، خواننده. (ولف) (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دوستدار رامش. (یادداشت مؤلف) ، مسرور. مهذب الاسماء). شاد و مسرور: چو بیکار باشی مشو رامشی فکاری است بیکاری ار باهشی. فردوسی. نماند کس اندر جهان رامشی نباید گزیدن جز از خامشی. فردوسی. بباشید ازین آمدن رامشی گزینید گفتار بر خامشی. فردوسی
مطرب. (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی). بمعنی رامشگر است که سازنده و خواننده باشد. (برهان). مطربه. (یادداشت مؤلف). سازنده و رامشگر. (ناظم الاطباء). مطربی که سرود در پردۀ راه در سراید. (منتخب اللغات) : بر آواز این رامشی دختران نشست و می آورد و رامشگران. فردوسی. تو با خنده و رامشی باش ازین که بخشود بر ما جهان آفرین. فردوسی. بت رامشی و می و درغمی بود مایۀ شادی و خرمی. (ازفرهنگ شعوری ج 2). ، خواننده. (ولف) (از برهان) (ناظم الاطباء) ، دوستدار رامش. (یادداشت مؤلف) ، مسرور. مهذب الاسماء). شاد و مسرور: چو بیکار باشی مشو رامشی فکاری است بیکاری ار باهشی. فردوسی. نماند کس اندر جهان رامشی نباید گزیدن جز از خامشی. فردوسی. بباشید ازین آمدن رامشی گزینید گفتار بر خامشی. فردوسی
پاره ده، پاره دهنده، رشوه ده، رشوه دهنده، مقابل مرتشی یعنی رشوه خوار و رشوه گیر، (از یادداشت مؤلف)، پاره دهنده، و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش یعنی دهنده و گیرنده و سعی کننده در میان آنها، (آنندراج) (منتهی الارب)، پاره و رشوه دهنده، (ناظم الاطباء)، رشوت دهنده، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات)، به عربی رشوت دهنده را گویند و رشوه زری است که در ازای فتوی دهند و ستانند و سرجوش دیگ طمع ارباب شرع انور است، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف)
پاره ده، پاره دهنده، رشوه ده، رشوه دهنده، مقابل مرتشی یعنی رشوه خوار و رشوه گیر، (از یادداشت مؤلف)، پاره دهنده، و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش یعنی دهنده و گیرنده و سعی کننده در میان آنها، (آنندراج) (منتهی الارب)، پاره و رشوه دهنده، (ناظم الاطباء)، رشوت دهنده، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات)، به عربی رشوت دهنده را گویند و رشوه زری است که در ازای فتوی دهند و ستانند و سرجوش دیگ طمع ارباب شرع انور است، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف)