جدول جو
جدول جو

معنی رایش - جستجوی لغت در جدول جو

رایش
(یِ)
رائش. اسم فاعل از ریشه ’روش’، و مخفف آن راش. میانجی میان پاره دهنده و پاره گیرنده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش،خدا لعنت کند به پاره دهنده و پاره گیرنده و میانجی آن دو. (از اقرب الموارد) ، تیر باپر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تیر ضعیف. (از المنجد). و رجوع به راش شود، شتر ضعیف. (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به راش شود
لغت نامه دهخدا
رایش
(یِ)
بنی رایش، نام قبیله ای است از ساکنان کوفه. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
رایش
واسطه میان رشوه دهنده و رشوه گیرنده
تصویری از رایش
تصویر رایش
فرهنگ لغت هوشیار
رایش
((یِ))
واسطه میان رشوه گیرنده و رشوه دهنده
تصویری از رایش
تصویر رایش
فرهنگ فارسی معین
رایش
تیر با پر
تصویری از رایش
تصویر رایش
فرهنگ فارسی معین
رایش
ریاضی
تصویری از رایش
تصویر رایش
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رامش
تصویر رامش
(دخترانه)
فراغت، آسودگی، راحتی، شادی، خوشی، لذت، حظ، آسودگی، آسایش، سرود، نغمه، نام هیربد زردشتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راوش
تصویر راوش
(دخترانه)
مصحف زاوش، نام ستاره مشتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرایش
تصویر آرایش
زیب و زینت، زیور، زینت دادن، آراستن صورت با مواد مخصوص مانند کرم، بزک، نظم و ترتیب، نوع چیدن و منظم کردن، قانون، قاعده، رسم
آرایش خورشید: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو زد ز آرایش خورشید راهی / در آرایش بدی خورشید ماهی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرایش
تصویر سرایش
سرایندگی، آوازخوانی، نغمه پردازی، نغمه، سرود
فرهنگ فارسی عمید
(دَ یِ)
اسم مصدر از دراییدن. تأثیر. اثر کردن. (برهان) (آنندراج). سرایت. (ناظم الاطباء) :
همه آزمایش همه پرنمایش
همه پردرایش چو گرگ طرازی.
مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
منسوب است به بنی رایش که نام قبیله ای است از ساکنان کوفه. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
شریح بن حرث قاضی رایشی. دوست و هم پیمان قبیلۀ بنی کنده. وی از تابعان بود و از عمر و جز او روایت دارد، و شعبی و دیگران از او روایت کرده اند. ابن الاثیر می افزاید، گرچه ابوسعد و برخی دیگر او را هم پیمان بنی کنده نوشته اند ولی براستی وی از بنی رائش بن حرث بن معاویه بن ثور بن مرتعبن معاویه بن کنده است که کنده خود فردی است از قبیلۀ بنی راش... (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(یِ شَ)
رائشه. مبصغ نیش. نیشتر. نشتر. تیغ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
از پهلوی آرایشن، اسم مصدر آراستن. زیب. زینت. تدبیج. زیور. جمال. زین. زبرج. حلیه. (دهّار). زهره. تنقیش. زخرف. تجمل. تزیین. تزین. تحلی. تقین. پیرایه:
خرد گیر کآرایش کارتست
نگهدار گفتار و کردار تست
هم آرایش تاج و گنج و سپاه
نمایندۀ گردش هور و ماه.
فردوسی.
ز کرده برخ بر نگارش نبود
جز آرایش کردگارش نبود.
فردوسی.
هم آرایش پادشاهی بود
جهان بی درم در تباهی بود.
فردوسی.
که فرهنگ آرایش جان بود
ز گوهرسخن گفتن آسان بود.
فردوسی.
سلیح تن آرایش خویش دار
بود کت شب تیره آید بکار.
فردوسی.
یکی بنده باشم بدرگاه تو
نخواهم جز آرایش گاه تو.
فردوسی.
زنی بود آرایش روزگار
درختی کزو فر شاهی ببار
فرانک بدش نام و فرخنده بود
بمهر فریدون دل آکنده بود.
فردوسی.
این عن فلان و قال فلان دان که پیش من
آرایش کراسه و تمثال دفتر است.
طیان.
خواجه بروزگار پدرم آسیبها و رنجها دیده است و ماندن وی ازبهر آرایش روزگار ما بوده است. (تاریخ بیهقی).
وین همه آرایش باغ بهار
بینی وین زیب و جمال و بهاش.
ناصرخسرو.
تن بیچارت زین شوی همی یابد
این همه زینت و آرایش و این تحسین.
ناصرخسرو.
آرایش سپاه تو چون برکشند صف
زین سرکشان خلخ و چاچ و تتار باد.
مسعودسعد.
بگفت اینقدر ستر و آسایش است
وزین بگذری زیب و آرایش است.
سعدی.
- آرایش این جهان، زخرف دنیا. زهرۀ حیات دنیا.
، ساز. سامان. آمادگی. اعداد. تهیه. ساختگی. تنظیم.ترتیب:
بیک هفته بودش بر آنجا درنگ
همی کرد آرایش وساز جنگ.
فردوسی.
بسازند و آرایش ره کنند
وز آرامگه رای کوته کنند.
فردوسی.
بسازیم و آرایش نو کنیم
نهانی مگر باغ بی خو کنیم.
فردوسی.
، تعبیه:
نگه کرد آن رزمگه ساوه شاه
به آرایش و ساز آن رزمگاه.
فردوسی.
، باندازه کردن جامه پس از کوک زدن آن. دوباره اندازه کردن خیاط جامۀ کوک زده را دربر صاحب آن. فعل آن، آرایش کردن است، در مثال ذیل معنی آرایش برای نگارنده مبهم است: و ایزد تعالی منفعت همه گوهرها به آرایش مردم بازبست مگر منفعت آهن که جمیع صنایع را بکار است و جهان آراسته و آبادان بدوست. (نوروزنامه)، ادب.رسم. آئین. نهاد:
سوی او یکی نامه ننوشته ای
ز آرایش بندگی گشته ای.
فردوسی.
سنگ بی نمج و آب بی زایش
همچو نادان بود بی آرایش.
عنصری (از صحاح الفرس).
، تزیین. آذین کردن:
چو بشنید سیندخت گفتار اوی
به آرایش کاخ بنهاد روی.
فردوسی.
، تسویل. تمویه. صورت سازی. ادب بفریب. تعارف، باصطلاح امروز. تصنع. ظاهرسازی. تبدیل صورت:
از آن گفتم این کم پسند آمدی
بدین کارها فرهمند آمدی
سپه ساختن دانی و کیمیا
سپهبد بدستت پدر با نیا
ز ما این نه گفتار آرایش است
مرا بر تو بر جای بخشایش است
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه...
فردوسی.
چنین داد پاسخ که در خان تو
میان بتان شبستان تو
یکی مرد برناست کز خویشتن
به آرایش جامه کرده ست زن.
فردوسی.
تاریخها دیده ام بسیار... پادشاهان گذشته را که خدمتکاران ایشان کرده اند و اندر آن زیادت و نقصان کرده اند و بدان آرایش آن خواسته اند. (تاریخ بیهقی)، بسامانی، زی ّ، آذین. آئین. تحفل،
{{اسم خاص}} نام لحنی از سی لحن باربد که آن را آرایش خورشید نیز گویند.
- آرایش چین، معنی این ترکیب معلوم نیست، شاید آینه بندی یا پرده های نقاشی:
همه کاخ کرسی ّ زرّین نهاد
به پیش اندر آرایش چین نهاد.
فردوسی.
برآراسته دختر شاه را
نباید خود آرایشی ماه را
بخانه درون تخت زرین نهاد
بگرد اندر آرایش چین نهاد.
فردوسی.
بفرمود تا تخت زرین نهند
بخیمه در آرایش چین نهند.
فردوسی.
بفرمود (افراسیاب) کز نامداران هزار
بخوانند و از بزم سازند کار
سراسر همه دشت آذین نهند
بسغد اندر آرایش چین نهند.
فردوسی.
بایوانها تخت زرین نهاد
بخانه در آرایش چین نهاد.
فردوسی.
و در این دو بیت ظاهراً شاعر از آرایش چین معنی دیگری فهمیده است:
بود در آرایش چین خسروی
وز رخش آرایش دین پرتوی.
کاتبی.
روزی از آرایش چین شاهزاد
شد بسوی دشت دل از خالشاد.
کاتبی
لغت نامه دهخدا
عمل ربودن، عبور مواد غذایی و دوایی و سمی از سطوح مخاطی و جلدی بدن و گذشتن آنها از جدار شعریه خونی و لنفی و داخل شدن در خون که محیط درونی است جذب آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانش
تصویر رانش
راندن دور کردن، شکم روش اسهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامش
تصویر رامش
شادی و طرب، عیش، سرور، خوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریش
تصویر اریش
عاقل، زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایش
تصویر سرایش
عمل سرودن، نغمه سرود (انسان و پرندگان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرایش
تصویر آرایش
زینت، آراستن، زیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرایش
تصویر سرایش
((سَ یا سُ یِ))
سرودن، نغمه، سرود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرایش
تصویر آرایش
((ی ِ))
زیب و زینت، آماده شدن و صف کشیدن سپاه، تصنع، ظاهر سازی، زیبا کردن چهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایش
تصویر نایش
نفی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سایش
تصویر سایش
اصطکاک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شایش
تصویر شایش
امکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ربایش
تصویر ربایش
جاذبه، جذب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روایش
تصویر روایش
توجیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رامش
تصویر رامش
اطمینان خاطر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رانش
تصویر رانش
دفع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رویش
تصویر رویش
رشد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زایش
تصویر زایش
تولد
فرهنگ واژه فارسی سره
سرودن، سرایندگی، نغمه، سرود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزک، توالت، حلیه، زیب، زینت، زیور، آذین، تزیین، پیرایه، چهره آرایی، گریم
متضاد: پیرایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد