جدول جو
جدول جو

معنی رایحه - جستجوی لغت در جدول جو

رایحه
(دخترانه)
بوی خوش، بوی خوش
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
فرهنگ نامهای ایرانی
رایحه
نسیم یا بویی که به مشام می رسد، بو، بوی، بوی بد یا بوی خوش
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
فرهنگ فارسی عمید
رایحه
نسیمی که بمشام رسد
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
فرهنگ لغت هوشیار
رایحه
((یِ حِ))
بوی، بوی خوش
تصویری از رایحه
تصویر رایحه
فرهنگ فارسی معین
رایحه
بو، ریح، شمیمه، شمیم، عطر، نکهت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فایحه
تصویر فایحه
(دخترانه)
مؤنث فایح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رابحه
تصویر رابحه
مؤنث واژۀ رابح، سود کننده، سود دهنده، سودآور، سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایعه
تصویر رایعه
رایع، شگفت آور، زیاد، پربرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لایحه
تصویر لایحه
نوشته ای که در آن پیشنهاد یا ادعایی ارائه شده باشد، مقابل طرح، در علوم سیاسی قانونی که از طرف دولت برای تصویب تقدیم مجلس می شود
فرهنگ فارسی عمید
(یِ دَ)
رائده. مؤنث راید. اسم فاعل از ریشه ’رود’. راده. رواده. زنی که در همسایۀ خود بسیارآمد و شد نماید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
سرور که به یقین حاصل شود. (ناظم الاطباء). سرور که پس از غم حاصل شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ)
رائره. از ریشه ’ریر’. مؤنث رائر (رایر). پیه زانو که مانند مغز طیب است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ شَ)
رائشه. مبصغ نیش. نیشتر. نشتر. تیغ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ)
مؤنث سایح. رجوع به سائحه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
جایگاهی است در مکه، بنا بر قولی آبی است در سمت راست راه بنی عمیله، بنا بر قولی دیگر منزلی است در راه بصره بسوی مکه. بعضی گفته اند ضریه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
رائعه. رایعه. مؤنث رایع. (رائع). زنی که مردم از زیبائی و خوبی دیدار او بشگفت آیند. (از اقرب الموارد). رجوع به رایع و رائعه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ)
درخت بلند و بزرگ. (آنندراج). دائحه. (منتهی الارب). ج، دوایح. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ قَ)
شهری است بزرگ و خرم از جزیره و به رقه پیوسته بر کران فرات نهاده، حرب صفین اندر حدود او بوده است از آن سوی رود. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(یِ قَ)
مؤنث رایق. رجوع به رایق و رایقات شود
لغت نامه دهخدا
(یِ مَ)
رائمه. مؤنث رایم. شترمادۀ مهربان بر بچه و بر پوست آکنده از کاه بچه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به رایم شود، گوسپندی که می لیسد لباس عابرین را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ جَ)
رائجه. تأنیث رایج. رائج. رجوع به رائج و رایج شود
لغت نامه دهخدا
(یِ طَ)
رائطه. رایطه. ریطه. چادر یک لخت که زنان بر سر افکنند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). هر جامۀ نازک و لطیفی که بچادر ماند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ریطه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ می)
ریاحه. بالا برآمدن و شادمان گردیدن. (منتهی الارب). مصدر به معنی رواح. (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ)
تأنیث طائح. حادثۀ هلاک کننده. مرد هلاک شده. (شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(یِ حَ)
رجوع به صائحه... شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ حَ)
راحت. (متن اللغه). سروری که به حصول یقین حاصل شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایحه
تصویر نایحه
زن زاری کننده برشوی، جمع نایحات (نائحات)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث لایح، مکتوب، طرح. یا لایحه قانونی. طرح قانونی که از طرف هیئت دولت بمجلسین پیشنهاد شود، نوشته ای که وکیل دادگستری بمنظور دفاع از دعوی بمحکمه تقدیم کند جمع لوایح، آنچه که از نور تجلی لایح گردد بارقه خطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایحه
تصویر فایحه
مونث فایح پراکنده کننده بوی، جمع فوایح (فوائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صایحه
تصویر صایحه
مونث صایح، گریه و ماتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایحه
تصویر سایحه
مونث سایح زنی که جهانگردی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویحه
تصویر رویحه
شادمانی پس از اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث رائح بوی بودار، باران ابر شبانگاهی مونث رایح بو دهنده، بوی (مطلقا)، بوی خوش:) رایحه خوش بمشامم میرسد . (جمع روایح (روائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابحه
تصویر رابحه
مونث رابح، با سود سود آور. مونث رابح سودآور سودساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لایحه
تصویر لایحه
((یِ حِ))
نوشته، طرح قانونی که از طرف دولت برای تصویب به مجلس فرستاده می شود
فرهنگ فارسی معین