رایت. علم. (از ناظم الاطباء). علم و بقولی نشانه ای که برای دیدن برپا کنند تا مردم ببینند و گویا اصل رایت است که الف را به همزه بدل کرده اند. (از اقرب الموارد). رجوع به رایت شود. - رایهالاخفاق، علم نیازمندی. (ناظم الاطباء)
رایت. علم. (از ناظم الاطباء). علم و بقولی نشانه ای که برای دیدن برپا کنند تا مردم ببینند و گویا اصل رایت است که الف را به همزه بدل کرده اند. (از اقرب الموارد). رجوع به رایت شود. - رایهالاخفاق، علم نیازمندی. (ناظم الاطباء)
نقل کنندۀ سخن و خبر از کسی، راوی مشک یا دلو بزرگ آبکشی خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، جراب
نقل کنندۀ سخن و خبر از کسی، راوی مشک یا دلو بزرگ آبکشی خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کِنف، توشِدان، حرزدان، جِراب
مؤنث رأد. زن جوان نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن خوبروی از لحاظ تشبیه به شاخۀ تر و تازه. (از المنجد). و رجوع به رأد شود. راده بتسهیل همزه نیز آمده. (از اقرب الموارد)
مؤنث رأد. زن جوان نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زن خوبروی از لحاظ تشبیه به شاخۀ تر و تازه. (از المنجد). و رجوع به رأد شود. راده بتسهیل همزه نیز آمده. (از اقرب الموارد)
رؤیت. دیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دیدن به چشم در هرکجا باشد خواه در دنیا خواه در آخرت. (از تعریفات جرجانی) ، دانستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، پنداشتن. (المصادر زوزنی) (دهار). رجوع به رؤیت شود
رؤیت. دیدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دیدن به چشم در هرکجا باشد خواه در دنیا خواه در آخرت. (از تعریفات جرجانی) ، دانستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، پنداشتن. (المصادر زوزنی) (دهار). رجوع به رؤیت شود
جایگاهی است در غوطۀ دمشق که قبر ام کلثوم و مدرک بن زیاد فزاری صحابی در آن است. و زیاد نخستین مسلمانی است که در این دیه بخاک سپرده شده است. (از معجم البلدان)
جایگاهی است در غوطۀ دمشق که قبر ام کلثوم و مدرک بن زیاد فزاری صحابی در آن است. و زیاد نخستین مسلمانی است که در این دیه بخاک سپرده شده است. (از معجم البلدان)
کوه استوار. (دهار). مؤنث راسی. رجوع براسیات و رواسی شود. - قدر راسیه، دیگ بزرگ که همواره جهه کلانی بر یکجای بماند. ج، رواسی، راسیات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
کوه استوار. (دهار). مؤنث راسی. رجوع براسیات و رواسی شود. - قدر راسیه، دیگ بزرگ که همواره جهه کلانی بر یکجای بماند. ج، رواسی، راسیات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
تأنیث راقی. پیش رونده. جلوافتاده. ترقی کرده. مترقی: امم راقیه، ملل راقیه، امروزه این ترکیب اصطلاح مطبوعاتی و سیاسی است که به معنی ملتهای مترقی و پیش رفته و جلوافتاده فراوان به کار میرود، مرد افسونگر و ’ه’ برای مبالغه است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مؤنث راقی بمعنی افسونگر. ج، رواق. (از المنجد) : امراًه راقیه، زن افسونگر. ج، رواقی. (ناظم الاطباء). مؤنث راقی (مرد افسونگر) و چه بسا مذکر با آن وصف میشود و گفته میشود ’رجل راقیه’ و تاء برای مبالغه آید مانند ’راویه’. ج، رواق. (از اقرب الموارد)
تأنیث راقی. پیش رونده. جلوافتاده. ترقی کرده. مترقی: امم راقیه، ملل راقیه، امروزه این ترکیب اصطلاح مطبوعاتی و سیاسی است که به معنی ملتهای مترقی و پیش رفته و جلوافتاده فراوان به کار میرود، مرد افسونگر و ’ه’ برای مبالغه است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مؤنث راقی بمعنی افسونگر. ج، رواق. (از المنجد) : امراًه راقیه، زن افسونگر. ج، رواقی. (ناظم الاطباء). مؤنث راقی (مرد افسونگر) و چه بسا مذکر با آن وصف میشود و گفته میشود ’رجل راقیه’ و تاء برای مبالغه آید مانند ’راویه’. ج، رواق. (از اقرب الموارد)
فیلسوف فرانسوی. در برژراک متولد شد شاگرد دانشسرای عالی بود. در 1869 میلادی در فن فلسفه آگرژه شد سپس در مون توبان در تور بتدریس فلسفه پرداخت و سرانجام در مدرسه شارلمان پاریس از (1871- 1888 میلادی) بتدریس فلسفه مشغول شد
فیلسوف فرانسوی. در برژراک متولد شد شاگرد دانشسرای عالی بود. در 1869 میلادی در فن فلسفه آگرژه شد سپس در مون توبان در تور بتدریس فلسفه پرداخت و سرانجام در مدرسه شارلمان پاریس از (1871- 1888 میلادی) بتدریس فلسفه مشغول شد
حمادبن ابی لیلی شاپوربن مبارک بنی عبیده دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل، و معروف به راویه. رجوع به حمادبن میسره بن المبارک در این لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1ص 252 و الاعلام زرکلی ج 3 و عیون الاخبار ج 2 ص 211 شود
حمادبن ابی لیلی شاپوربن مبارک بنی عبیده دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل، و معروف به راویه. رجوع به حمادبن میسره بن المبارک در این لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1ص 252 و الاعلام زرکلی ج 3 و عیون الاخبار ج 2 ص 211 شود
مؤنث راوی. رجوع به راوی شود، توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). ظرف آب از چرم. (از غیاث اللغات). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک محاذی سر حیوان و از آنجا خالی کنند. (لغت محلی شوشترخطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). توشه دان که در آن آب است سفر را. ج، روایا. (یادداشت مؤلف) : صد هزاران خلق اندر بادیه سر چو کویی بی عصا و راویه. مولوی. بنده ای میشد سیه با یک شتر راویه از آب صافی کرده پر. مولوی. ، ستور آبکش. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر آبکش. (غیاث اللغات). اشتر و استر و خری که بر آن آب بار کنند راه را. ج، روایا. (یادداشت مؤلف) ، راوی. بازگویندۀ سخن از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است). (از منتهی الارب). روایت کننده. (لغت محلی شوشتر). مرد یا زنی بسیارروایت. (یادداشت مؤلف). راوی. بازگویندۀ شعر از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است). (منتهی الارب) (آنندراج) : آورده اند که راویه جریر و راویه نصیب و راویه کثیر و راویه جمیل وراویه احوص در مدینه گرد آمدند و هر یک ادعا داشتندکه شاعر او شاعرتر از دیگرانست... (از موشح ص 159)
مؤنث راوی. رجوع به راوی شود، توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). ظرف آب از چرم. (از غیاث اللغات). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک محاذی سر حیوان و از آنجا خالی کنند. (لغت محلی شوشترخطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). توشه دان که در آن آب است سفر را. ج، روایا. (یادداشت مؤلف) : صد هزاران خلق اندر بادیه سر چو کویی بی عصا و راویه. مولوی. بنده ای میشد سیه با یک شتر راویه از آب صافی کرده پر. مولوی. ، ستور آبکش. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر آبکش. (غیاث اللغات). اشتر و استر و خری که بر آن آب بار کنند راه را. ج، روایا. (یادداشت مؤلف) ، راوی. بازگویندۀ سخن از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است). (از منتهی الارب). روایت کننده. (لغت محلی شوشتر). مرد یا زنی بسیارروایت. (یادداشت مؤلف). راوی. بازگویندۀ شعر از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است). (منتهی الارب) (آنندراج) : آورده اند که راویه جریر و راویه نصیب و راویه کثیر و راویه جمیل وراویه احوص در مدینه گرد آمدند و هر یک ادعا داشتندکه شاعر او شاعرتر از دیگرانست... (از موشح ص 159)
نعت فاعلی از ریشه رهو. زنبور عسل را گویند بسبب سکون و کندی که در پرواز دارد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، می. (آنندراج)
نعت فاعلی از ریشه رهو. زنبور عسل را گویند بسبب سکون و کندی که در پرواز دارد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، می. (آنندراج)
مصطفی درزی زاده. از شعرای قرن دهم هجری قمری بود. مدتی بخدمات شرعی پرداخت و در سال 981 هجری قمری درگذشت. اشعار فارسی و ترکی از وی بجای مانده است. (از قاموس الاعلام ترکی) ازشعرای قرن دهم هجری عثمانی بود. بیت زیر از اوست: اول مه جفانی صانمه که دوراندن اوگرنور بی مهر وبی وفا لغی دوراندن اوگرنور. (از قاموس الاعلام ترکی) عبداللطیف. از گویندگان قرن دهم هجری عثمانی و اهل قره حصار بود. چندی بسمت تدریس و سپس به کار قضا اشتغال داشته است. (از قاموس الاعلام ترکی)
مصطفی درزی زاده. از شعرای قرن دهم هجری قمری بود. مدتی بخدمات شرعی پرداخت و در سال 981 هجری قمری درگذشت. اشعار فارسی و ترکی از وی بجای مانده است. (از قاموس الاعلام ترکی) ازشعرای قرن دهم هجری عثمانی بود. بیت زیر از اوست: اول مه جفانی صانمه که دوراندن اوگرنور بی مهر وبی وفا لغی دوراندن اوگرنور. (از قاموس الاعلام ترکی) عبداللطیف. از گویندگان قرن دهم هجری عثمانی و اهل قره حصار بود. چندی بسمت تدریس و سپس به کار قضا اشتغال داشته است. (از قاموس الاعلام ترکی)