جدول جو
جدول جو

معنی رأراء - جستجوی لغت در جدول جو

رأراء
(رَءْ رَءْ)
رأراء. رأراءه. زن آراسته چشم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). زنی که چشمانش را بیاراید. (از اقرب الموارد) ، مرد تیزنگرنده و برگرداننده سیاهی چشم را. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگردانندۀ چشم. (از اقرب الموارد). و رجوع به رأراء و رأراء شود
لغت نامه دهخدا
رأراء
(رَءْ)
زن آراسته و زیب داده چشم. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رأراء. رأراءه. رأراءه. (از اقرب الموارد) ، آنکه ’ر’ را غین تلفظ کند، و متعربۀ بغداد چنین بوده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَءْ)
جمع واژۀ رأفت. مهربانیها. (از شمس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(فَءْ فَءْ)
سخن فاناک گوینده و اکثارکننده فا را. (منتهی الارب). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زبان خود ندارد و در آغاز به حرفی شبیه به فا ابتدا کند سپس بسختی حروف کلمه را بدرست ادا کند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَءْ)
آواز زاغان عراق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَءْ غَءْ)
آواز و خروش فرستوک کوهی یا زاغ سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُءْ)
رؤیا. آنچه در خواب بینند. ج، رؤی ̍. (ناظم الاطباء). در متون دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(رُ ءَ)
جمع واژۀ رئیس. سران. بزرگان. مهتران: یکی از رؤسای حلب که مرا با او سابقۀ معرفتی بود گذر کرد. (گلستان). و رجوع به رئیس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یا رئمان رأم. رجوع به رأم و متن اللغه و اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ دُ دی دَ)
بی واسطه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقلاً. جدا. علیحده. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقیماً. (از اقرب الموارد) : فعلت ذلک رأساً، ای ابتداء غیر مستطرد الیه من غیره، آنرا مستقیماً انجام دادم، یعنی آغاز کردم بی آنکه بکار دیگری جز آن بپردازم. (از اقرب الموارد) ، شخصاً. خود. خویشتن: او رأساً معامله کرد. رأساً به حل و فصل امور پرداخت. من کارهای مدرسه را رأساً انجام میدهم، از اصل. از بن. از بیخ. بالکل: فلان این مطلب را رأساً منکر است. (از فرهنگ نظام) : پادشاه... در غضب رفت و فرمود که اگر ترک چنین حیل و تزویرات نگیرند فرمان فرمایم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و رب-ح بازندهد. (تاریخ غازانی ص 323)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
رهطه. رهطاء. (لسان العرب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). یکی از سوراخهای کلاکموش که خاک خانه خود را از آن برون کشد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از لسان العرب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سوراخ موش دشتی. ج، رواهط. (مهذب الاسماء). بمعنی رهطاء است که یکی از سوراخهای کلاکموش است. (از تاج العروس). سوراخ کلاکموش و آن اولین سوراخی است که میکند. (از لسان العرب). و رجوع به رهطه و رهطاء شود، خاکی که کلاکموش بر دهان سوراخ خود و اطراف آن میریزد و باندازه ای جلو سوراخ را میگیرد که تنهانوری از آن بدرون سوراخ میتابد. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نعناع. (دزی ج 1 ص 496)
لغت نامه دهخدا
(ضَءْ ضَءْ)
بانگ و فریاد مردمان در جنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَءْ)
سختی. (منتهی الارب). و منه الحدیث: من کان له ثلاث بنات فصبر علی لأوائهن کن ّ له حجاباً من النار.
لغت نامه دهخدا
(لَءْ)
شادمانی تام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَءْ وَءْ)
آواز شغال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَءْ)
آواز و صیحۀ شغال و در اساس آمده که اختصاص به شغال ندارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است به یک فرسنگی نسا در خراسان، (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَءْ ءُ)
بازداشتن. نهی کردن. منع کردن، دست اندازان رفتن. ذأذاءهً، ذاءذاءً، تذاءذا
لغت نامه دهخدا
(بَءْ)
سختی. بلا. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ رَ ءَ)
زنی که چشمانش را بیاراید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). زن آراسته چشم و زیب داده چشم. (ناظم الاطباء). رجوع به رأراء و رأراء شود
لغت نامه دهخدا
(رَءْ ءَ)
مؤنث رأراء. رأراء. رأراءه. رجوع به هر یک از مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ ءَ)
گرداندن حدقۀ چشم و تیز نگریستن. جریری گوید: ثم فتح کریمتیه و رأراء بتوأمیه، یعنی هر دو چشم را جنبانید و آنها را چرخ داد. (از اقرب الموارد). برگرداندن سیاهی چشم را با حرکت دادن و تیز نگریستن، برگردیدن چشم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آراستن و زینت دادن زن هر دو چشم را. (از منتهی الارب). زیب دادن و آراستن زن دیدگانش را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، رخشانیدن چشمها را، خواندن گوسپند را بلفظ أرأر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درخشیدن ابر و سراب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دیدن در آیینه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگریستن زن در آیینه. (از اقرب الموارد) ، جنبانیدن آهوان دمهای خود را. (از ناظم الاطباء). دم جنباندن ظبی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤلف آنندراج باشتباه ظبی را ضب (سوسمار) دانسته و این لغت را دم جنباندن سوسمار معنی کرده است، رأراءه انسان، حرف راء را تکرار کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَءْ)
مؤنث ارأس. که سر بزرگ داشته باشد. (از اقرب الموارد) ، گوسفند سیاه سر. (دهار). میش سفید و سیاه. (سروری) (آنندراج). سپید و سیاه سر و روی: نعجه رأساء، میش سپید و سیاه سر و روی. ج، رأسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بأو. فخر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ با)
دانشمند. (منتهی الارب). زیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَءْ طَءْ)
جای پست که بپوشد درآینده را. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین نشیب. (مهذب الاسماء). زمین پست. (صراح). زمین پست که هرکه در آن باشد ننماید و پوشیده ماند، شتر کوتاه بالا کوتاه گردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
زن گول و در صفت داه مستعمل شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کنیزک و زن گول، ماانا ابن ثأداء، نیستم عاجز، پرستار
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کلمه ای است که بدان تکّه را به گشنی دارند. کلمه ای است که بدان تکه را برای جهیدن بر ماده خوانند
لغت نامه دهخدا
(دَءْ)
دریا. (منتهی الارب). یم. بحر
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دأداءه. دأداء. (لیله...) ، دأداه. سخت تاریک (شب). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنیزک. ج، دأث (د ء / د) . (منتهی الارب)، پرستار. (مهذب الاسماء).
- ابن دأثاء، احمق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَءْ یَءْ)
اسم صوتی است که با آن مردم را به گرد آمدن دعوت کنند. (از اقرب الموارد). کلمه ای است که در اجتماع و گرد آمدن مردمان گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای است که جهت گرد آمدن گویند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماوراء
تصویر ماوراء
((وَ))
پشت سر، آنچه در پس و پشت چیزی قرار دارد
فرهنگ فارسی معین