جدول جو
جدول جو

معنی راوچه - جستجوی لغت در جدول جو

راوچه
نوعی انگور، انگور پیش رس
تصویری از راوچه
تصویر راوچه
فرهنگ فارسی عمید
راوچه
(چَ /چِ)
نوعی از انگور. (از برهان) (آنندراج) (ازانجمن آرا) : قشم، غورۀ سپید و راوچه و جز آن که شیرین میشود و پیش از رسیدن خورند و بدان مزه گیرند. (منتهی الارب) ، در تداول گناباد خراسان تلفظ کلمه ’روچه’ است و بر انگور پیشرس اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
راوچه
((وْ چِ))
نوعی انگور، انگور پیش رس
تصویری از راوچه
تصویر راوچه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناوچه
تصویر ناوچه
ناو کوچک، کشتی کوچک جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راویه
تصویر راویه
نقل کنندۀ سخن و خبر از کسی، راوی
مشک یا دلو بزرگ آبکشی
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، کنف، توشدان، حرزدان، جراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روچه
تصویر روچه
نوعی انگور، انگور پیش رس
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
جایگاهی است در غوطۀ دمشق که قبر ام کلثوم و مدرک بن زیاد فزاری صحابی در آن است. و زیاد نخستین مسلمانی است که در این دیه بخاک سپرده شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا واقع در 25هزارگزی باختر سمیرم و 10هزارگزی راه مالرو چهارراه به سمیرم. دارای 100 تن سکنه است که مذهب تشیع دارند و به لری تکلم می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
غورۀ خرما و خرمای پیش رس. (ناظم الاطباء) ، در تداول مردم جنوب خراسان (گناباد) بر میوۀ پیشرس مانند انگور و شفتالو و جز اینها اطلاق میشود. انگور خام و ناپخته. (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان پشت گدار بخش حومه شهرستان محلات، واقع در 42هزارگزی شمال محلات و 11هزارگزی باختری راه شوسۀ قم باصفهان. این ده در جلگه قرار گرفته و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 500 تن است. آب راوه از چشمه سار تأمین میشود و محصول عمده آن: غلات، پنبه و لبنیات است. پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری و شترداری است و کارهای دستی زنان پلاس بافیست. چند مزرعۀ کوچک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع به تاریخ قم ص 137 و 116 شود
لغت نامه دهخدا
(وُهْ)
ناله و زاری. (از شعوری ج 2 ورق 14) :
کند راوه بهر شام و سحرگاه
نمیگیرد بسویش گوش آن ماه.
میرنظمی (از شعوری).
آیا مصحف لابه نیست ؟ بهر حال جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
زورق کوچک. جهاز خرد. زورق. کرجی. قایق. کشتی کوچک جنگی، قالبی که در آن شمش زر و سیم میریزند. (ناظم الاطباء). راط. مسبکه. و آن چیزی است در زر از آهن
لغت نامه دهخدا
(چَهْ)
مخفف گاوچاه. چاه بسیار بزرگ. یا چاه بسیار ژرف و بسیار تک، عمیق. چاهی که از آن آب با گاو کشند. رجوع به گاوچاه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
حمادبن ابی لیلی شاپوربن مبارک بنی عبیده دیلمی کوفی غلام بنی بکر وابل، و معروف به راویه. رجوع به حمادبن میسره بن المبارک در این لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1ص 252 و الاعلام زرکلی ج 3 و عیون الاخبار ج 2 ص 211 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دهی است از دهستان موگویی بخش آخورۀ شهرستان فریدن که در 35هزارگزی شمال باختری آخوره و دوهزارگزی راه عمومی مالرو واقع است. محلی است کوهستانی و سردسیر که سکنۀ آن 143 تن می باشد و آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و حبوب است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی از قبیل قالی و کرباس بافی میباشد. راه آن مالروست و معدن زغال سنگ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث راوی. رجوع به راوی شود، توشه دان و مشک که در آن آب باشد یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). ظرف آب از چرم. (از غیاث اللغات). خیک بزرگی که دو دهن داشته باشد یکی بالای سر حیوانات که از آنجا پر کنند و یکی کوچک محاذی سر حیوان و از آنجا خالی کنند. (لغت محلی شوشترخطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). توشه دان که در آن آب است سفر را. ج، روایا. (یادداشت مؤلف) :
صد هزاران خلق اندر بادیه
سر چو کویی بی عصا و راویه.
مولوی.
بنده ای میشد سیه با یک شتر
راویه از آب صافی کرده پر.
مولوی.
، ستور آبکش. (منتهی الارب) (آنندراج). شتر آبکش. (غیاث اللغات). اشتر و استر و خری که بر آن آب بار کنند راه را. ج، روایا. (یادداشت مؤلف) ، راوی. بازگویندۀ سخن از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است). (از منتهی الارب). روایت کننده. (لغت محلی شوشتر). مرد یا زنی بسیارروایت. (یادداشت مؤلف). راوی. بازگویندۀ شعر از کسی (و تاء آخر کلمه برای مبالغه است). (منتهی الارب) (آنندراج) : آورده اند که راویه جریر و راویه نصیب و راویه کثیر و راویه جمیل وراویه احوص در مدینه گرد آمدند و هر یک ادعا داشتندکه شاعر او شاعرتر از دیگرانست... (از موشح ص 159)
لغت نامه دهخدا
(تَ چِ)
از روستاهای بخارا: و از آن جمله (روستاها) یکی نور بود و خرقان رود و وردانه و تراوچه. (تاریخ بخارا ص 5). در آن زمان هنوز شهربخارا نبود ولی روستاهای آن آباد بود مانند... و تراوچه. (خزاین العلوم از احوال و اشعار رودکی ص 62)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناوچه
تصویر ناوچه
کشتی کوچک جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوچه
تصویر گاوچه
چاهی فراخ و عمیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواچه
تصویر رواچه
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راویه
تصویر راویه
نقل کننده سخن و خبر از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راویه
تصویر راویه
مشک بزرگی که در آن آب را حمل و نقل کنند، چارپایی که مشک آب را بر آن بار کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناوچه
تصویر ناوچه
((چَ یا چِ))
کشتی جنگی کوچک
فرهنگ فارسی معین