جدول جو
جدول جو

معنی راوندوز - جستجوی لغت در جدول جو

راوندوز
(وَ)
مرکز شهرستان راوندوز است که در مرز ایران و ترکیه و عراق قرار دارد و شهر تجارتی و همچنین مرکز رؤسای کرد میباشد. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اولدوز
تصویر اولدوز
(دخترانه)
ستاره، ستاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زراندوز
تصویر زراندوز
زراندوزنده، کسی که مال جمع می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه در موقع خوابیدن بر روی خود می اندازند مانند لحاف
فرهنگ فارسی عمید
پیروان عبدالله راوندی که بیشتر از طبقۀ کشاورز و متمایل به عقاید مزدک و تناسخ بودند و معتقد بودند امامت از آن فرزندان عباس عموی پیامبر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوند
تصویر راوند
ریوند، گیاهی از خانوادۀ ریواس با ساقۀ خزنده که مصرف دارویی داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوز
تصویر اندوز
اندوختن، پسوند متصل به واژه به معنای اندوزنده مثلاً مال اندوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوندی
تصویر راوندی
از مردم راوند، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون و راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
منسوب است به راوند که از قرای کاشان است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ریسمانی که خوشه های انگور بر آن آویزند و جامه و فوطه و ازار و لنگی و مانند آن بر بالای وی اندازند. (ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا) ، ریوند. (ناظم الاطباء). لغتی است در ریوند چینی در تداول عامه. (منتهی الارب). ریوند را نیز گویند و آن دواییست مشهور ومعروف و گویند ریوند بیخ ریواس است و آن چینی و خراسانی می باشد، چینی را برای مردمان و خراسانی را برای دواب و چهارپایان دیگر استعمال کنند. خراسانی را راوندالدواب و چینی را راوند لحمی گویند. (از برهان). دوایی نباتیست زردرنگ مبرد بالعرض که باسهال گرمی جگر فرونشاند و مقوی قوت جاذبۀ جگر است، ریوند امالۀ همین است. (از تحفه المومنین) (غیاث اللغات). بیخ ریباس که بیخ جگری نیز نامند. (از مخزن الادویه). ریشه ای است معروف که جنس اعلای آن در چین و روم میروید برای جگر و رفع حرارت و دفع صفرا بی اندازه مؤثر است و بیشتر در شربتهای مسهلی بکار میرود. (از شعوری ج 2ورق 4). صاحب اختیارات بدیعی آرد: بپارسی ریوند گویند مؤلف گوید: بیخ ریواس است و صاحب منهاج گوید: دو نوع است چینی و خراسانی، خراسانی معروف به ود به راوندالدواب جهت چهارپایان مستعمل کنند و چینی جهت آدمیان. و بهترین آن چینی بود که خوب سحق کنند، برنگ زعفران بود و چون بشکند اندرون وی بطریق کوهان گاو بود و آن را ریوند طبی خوانند و طبیعت آن گرم است و گویند معتدل است. شیخ الرئیس گوید: گرم است و خشک در دوم چون سحق کنند با سرکه و بر کلف روی مالند زایل گرداند. چون بیاشامند بادها را نافع بود و ضعف معده و درد گرده ومثانه و رحم و درد جگر و ورم سپرز و عرق النساء و نفث دم که در سینه بود وربو و فتق و فواق و خناق و خفقان و قرحۀ امعاء و اسهال و تبهای وابره و سموم و گزندگی جانوران شربتی در وی نیم درم بود تا دو درم و گویند از دانگی تا یک درم، چون بآب ضماد کنند ورمهای گرم مزمن بگدازاند. جالینوس گوید: نافع بود درد جگر و سپرز را و سدۀ جگرو امعاء بگشاید و خاصیت دارد در جگر و درد آن اگر چه مزمن شده باشد. ارساسیوس گوید: نافع بود جهت اسهال. شیخ الرئیس گوید، چون روغن وی بمالند جهت فخ که در عضله حادث شود و درد آن و امتداد آن نافع بود، سفین اندلسی گوید: مقوی اعضاء باطن بود و سده بگشاید و رطوبتهای فاسد بخشکاند و طبیعت پاک کند از بلغم لزج و خلط خام، و استسقاء را نافع بود و سنگ گرده و مثانه بریزاند و بغایت نافع بود جهت درد شانه، و بول براندو انواع اسهال که از سدۀ ماساریقا بود چون ناصر بود فعل وی اقوی بود و همچنین هلیلۀ کابلی جهت تنقیۀدماغ تنقیۀ تمام بود و ذهن را نیکو و صداع بلغمی را زایل گرداند و اگر ایارۀ لوغا و یاء کهن با وی اضافت کنند فعل وی قوی تر بود و نافع بود خواه با وی خواه تنها، مخدر فالج و علتها که از سردی دماغ بود و سودمند بود جهت قولنج بلغمی و ریحی و اطلاق طبیعت و تحلیل زماخ بکند و تب ربع و تب صفراوی را نافع بود. فولس گوید: بدن را پاک گرداند از همه حرارتها، و ورمهای گرم را نافع بود و درد جگر و سپرز را سود دهد. یوحنا گوید: ورم معده و شش و جگر را نافع بود و بواسیرو ناصور که بمقعد بود چون سحق کرده بر آن پاشند خاصه با انذروت، و گویند مضر بود و مصلح وی صمغ عربی بود و بدل آن نیم از راوند مدجرح بود و بوزن آن ورق گل سرخ و سنبل. رازی گوید: بدل آن در ضعف جگر و معده یک وزن و نیم آن ورق گل سرخ و سنبل. (از اختیارات بدیعی). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریرانطاکی ص 169 و روضات الجنات ص 54 و مخزن الادویه و منهاج السراج و بحر الجواهر و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود.
اقسام راوند:
- راوند ترکی، راوند جدید یا راوند نو. رجوع به ترکیب راوند جدید و راوند نو در همین لغت نامه و رسالۀ راوند ابن جلجل شود.
- راوند جدید یا نو، نوعی از راوند حقیقی که آن را راوند فارسی و راوند ترکی نام دهند. رجوع به رسالۀ راوند ابن جلجل شود.
- راوند چینی، راوند لحمی. نوعی از راوند قدیم که بهترین نوع راوندها باشد و در معالجۀ انسانی بکار رود و آن را ریوند چینی نیز نامند. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه و ناظم الاطباء و برهان شود.
- راوند حقیقی، ابن جلجل در رسالۀ خود سه راوند را حقیقی گفته: راوند چینی، راوند زنج، راوند ترکی. رجوع به رسالۀ مزبور شود.
- راوند خراسانی، راوندالدواب. راوندالخیل. که جهت چهارپایان بکار رود و پست تر از راوند چینی باشد. رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و مخزن الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و نیز رجوع به راوند و راوند خراسانی در ناظم الاطباء شود.
- راوندالخیل، راوندالدواب. راوند خراسانی. رجوع به ترکیب راوند خراسانی در همین لغت نامه شود.
- راوند دواب، راوندالدواب. ریوند دواب. راوند خراسانی را گویند که مخصوص چهارپایان است. رجوع به ترکیب راوند خراسانی در همین لغت نامه شود.
- راوند زنج یا زنجی، زبونترین نوع راوند که رنگ آن سیاه و براق است و ابن جلجل آن را یکی از انواع دوگانه راوند قدیم نامیده است. رجوع به ترکیب راوند قدیم در همین لغت نامه و تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- راوند سوریانی، ابن جلجل راوند را چهار قسم کرده و قسم چهار را سوریانی نام نهاده و گفته که جز در نام با سه قسم اول شریک نیست. و رجوع به راوند در هیمن لغت نامه شود.
- راوند شامی، ریوند شامی. همان راوندالخیل است. (از یادداشت مؤلف).
- راوند فارسی، راوند جدید یا نو. رجوع به ترکیب راوند جدید در همین لغت نامه شود.
- راوند قدیم، ابن جلجل راوند چینی و راوند زنجی را راوند قدیمی خوانده است. رجوع به ترکیب راوند چینی در همین لغت نامه شود.
- راوند لحمی، راوند چینی. (از برهان). رجوع به ترکیب راوند چینی شود.
- راوند نو، راوند جدید. رجوع به ترکیب راوند جدیدشود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهری است نزدیک کاشان و اصفهان که حمزه گفته است اصل آن راهاوند بمعنی خیر مضاعف است. (از معجم البلدان ج 4). نام قصبه ای است از بخش مرکزی شهرستان کاشان واقع در یازده هزارگزی شمال باختری کاشان، سر راه شوسۀ کاشان بقم. این قصبه در دامنۀ کوه واقع شده وهوای آن معتدل و جمعیت آن در حدود 1910 تن است. آب راوند از رودخانه نابر تأمین میشود ومحصول عمده آن غلات، میوه، خربزه و هندوانه است. پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است و زنان ببافتن قالی اشتغال میورزند. این قصبه دارای دبستان و چندین باب دکان و دو قهوه خانه سر راه شوسه میباشد. مزرعۀ اقبالیه جزء این قصبه است و آثار ابنیۀ قدیم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نجم الدین ابوبکر راوندی صاحب کتاب راحهالصدور از مردم این قصبه است و همو گوید: غذاهای ناموافق و هواهای نالایق اثر کرده بود، هر روزوهن و فتور در تن رنجور ظاهر میشد تا به راوند که منشاء اصلی بود رسیدم و روی عزیزان که غرض کلی بود بدیدم. (راحه الصدور ص 395). و در راوند که مسقطالرأس مؤلف این مجموعست، بزرگی یگانه و پیشوایی در این زمانه بود بهاءالدین ابوالعلاء که حسب و نسب و اموال موروث و مکتسب داشت... (راحه الصدور ص 393). مؤلف تاریخ قم گوید: این دیه راوند اکبربن ضحاک بیوراسف بنا کرد و بدان نزول فرمود و گویند که بیب بن جودرز چون خواست که بحضرت ملک رود از جی اصفهان بیرون آمد و به راوند نزول کرد و به آبه نزول فرمود... بنا و عمارت راوند و آبه بس بیکدیگر مانده است. (تاریخ قم ص 78).
ز ایزد رسدش بخت نه از تخت و نه از تاج
تا می چکند نهر ز راوند و ز آمو.
قاآنی.
و رجوع به المعرب جوالیقی ص 134 و 163 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
نام جاییست از توابعقزوین. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً نام ’رامند’ که بلوکیست در جنوب قزوین اشتباه شده است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اندوزنده. (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء). جمعکننده. (شرفنامۀ منیری) (سروری) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء). حاصل کننده. (ناظم الاطباء) (شرفنامۀ منیری). در ترکیب به معنی اندوزنده آید. (فرهنگ فارسی معین) : ثواب اندوز، جاه اندوز، حکمت اندوز، دانش اندوز، سروراندوز، سیم اندوز، شرف اندوز، شکراندوز، شهرت اندوز، عفواندوز، عمل اندوز، غم اندوز، کین اندوز، عفواندوز، مال اندوز، مهراندوز، نام اندوز، نیکی اندوز.
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
عبدالله معروف به راوندی رئیس فرقۀراوندیه. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ص 272). رجوع به راوندیه و راوندی (عبدالله) در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
راوندیه. همان فرقۀ راوندیه است منسوب به عبدالله راوندی که درحبیب السیر راونده آمده است. رجوع به راوندیه در همین لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 272 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یحیی بن محمد بن اسحاق راوندی. پدر ابن راوندی معروف. وی بر طبق برخی از نوشته ها یهودی بوده و در تورات تحریفاتی وارد آورده است. لیکن با توجه باینکه نام پدر وی محمد بن اسحاق است گمان میرود این نسبت از جانب مخالفان پسرش باو داده شده باشد. (از خاندان نوبختی ص 89)
حیان بن بشر بن المخارق الضبی الاسدی راوندی. او در اصفهان قاضی بود و از ابویوسف قاضی و دیگران روایت کردو بسال 238 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام قطعه ای از قطعات دستگاه همایون در اصطلاح موسیقی. رجوع به مجمعالادوار هدایت نوبت سوم ص 100 و 201 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رامیان، این ناحیه در دشت قرار دارد و آب و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریایی است، دارای 270 تن سکنه می باشد که شیعی مذهبند و زبانشان فارسی و ترکی است، آب آنجا از چشمه سار و محصول برنج و غلات و توتون و سیگار و شغل اهالی گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس است راه آنجا مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُن)
سزار الکساندر. مارشال فرانسوی که در گرنوبل بسال 1795م. متولد و در سال 1871م. درگذشت. او در رام کردن و تسخیر قبیلۀ قابیلی الجزایر شرکت کرد و در سال 1851 بمقام وزارت جنگ فرانسه رسید
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از بلاد کردنشین عراق است. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی ص 20). مرکز فرهنگی و علمی قوم کرد در ولایت موصل عراق است. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتوو شمد و غیر آنها. (فرهنگ نظام). مقابل زیرانداز.
- امثال:
زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان، نظیر: آه ندارد با ناله سودا کند، یعنی بی نهایت بی چیز است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
قلعه ای است محکم در نزدیکی حلب. (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
بلوک مشجری است از نواحی حلب. (از معجم البلدان ج 4) (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ دیْ یَ)
اسم دیگر شیعۀ آل عباس یا عباسیه است که امامت را بارث بعد از رسول الله حق فرزندان عباس عم آن حضرت میدانستند و ایشان اصحاب عبدالله راوندی می باشند و باید دانست که این فرقه بهیچوجه به ابن راوندی مشهور نسبتی ندارند. از راوندیه جماعتی نیز به الوهیت منصور خلیفه عقیده داشتند. و همین جماعت هستند که سرانجام بنی عباس یعنی فرزندان محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب را بخلافت رساندند. این فرقه از بقایای کیسانیه هستند که بعد از فوت ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه در سال 98 هجری قمری با محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بیعت کردند. راوندیه در ولایات مختلف مخصوصاً بلاد شرق اسلامی نفوذ فوق العاده یافته آن بآن انتظار سرنگون شدن دولت اموی را داشتند و چون گمان ایشان این بود که با انجام سدۀ اول دولت امویان نیز باید سپری شود و پس از صد سال حق به حقدار برسد، در سال 101 نمایندگانی پیش محمد بن علی که لقب امام اختیار کرده و در قریۀ خمیمه از قراء شام ساکن بود فرستادند و با او بامامت و خلافت بیعت کردند، محمد امام نیز بزودی مبلغینی بعراق و خراسان فرستاد تا زشتی اعمال بنی امیه را بر مردم بفهمانند و آنان را بطرف بنی عباس بخوانند. در عهد او و پسرش ابراهیم امام دعات راوندی همه جا مخصوصاً در عراق و خراسان بفعالیت ضد اموی پرداختند و پس از مرگ محمد بن علی امام (124 هجری قمری) جامه های خود را سیاه کرده باسم مسوده معروف شدند. این جماعت که اکثرشان از دهقانان خراسان و نجیب زادگان ایرانی بودند بدستیاری ابومسلم خراسانی و ابوسلمه حفص بن سلیمان خلال همدانی سرانجام دولت اموی را در سال 132 هجری قمری برانداختند و در وقعۀ زاب غلبۀ عنصر ایرانی را بر عرب ثابت و افتتاح دورۀ جدیدی را در تاریخ خلافت و تمدن اسلامی اعلان کردند. فرقۀ بومسلمیه که معتقد به امامت ابومسلم خراسانی و حیات جاوید او بودند شعبه ای از راوندیه محسوب میشوند و همچنین بوکوکیه که شعبه ای از بومسلمیه است و نیز بسلمیه یا خلالیه که امامت را بعد از حسنین و محمد بن الحنفیه و... حق ابوسلمه وزیر و صاحب مؤسس خلافت عباسی میدانستند و همچنین رزامیه که شامل مقنعیه و مبیضه (سپیدجامگان) نیز هست و از معتقدان ابومسلم بودند و مسوده که قبلاً اشارتی رفت و هاشمیه که اصحاب ابوهاشم عبدالله بن محمد بن الحنفیه بودند و بعد از او امامت را بآل عباس منتقل میدانسته اند و هریریه که اصحاب ابوهریرۀ راوندی بودند و به امامت عباس، عم حضرت رسول و ابومسلم اعتقاد داشتند همگی از شعب راوندیه محسوب میشوند. (از خاندان نوبختی ص 64 و 65 و 252 و 256 و 259 و 263). و رجوع به فرق ص 46 و 47، مقالات اشعری ص 21، مفاتیح العلوم خوارزمی ص 23، تبصره ص 423، الکامل ابن اثیر وقایع سال 141، الفصل فی الملل والاهواء و النحل ج 4 ص 187، تاریخ اسلام ص 173 و 174، ضحی الاسلام ج 3 ص 221 و 292، مزدیسنا ص 19، حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 272، اعلام المنجد و تاریخ ادبیات تألیف دکتر صورتگر ص 17 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهرستانی است در شمال شرقی اربل عراق که 29005 تن جمعیت دارد. راوندوز دارای چهار ناحیه است: دیره حریر، بالک، براودوست، و مرکه سور. (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راندوو
تصویر راندوو
فرانسوی پیمان دیدار، دیدارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوندی
تصویر راوندی
یکی از گوشه های همایون (راست پنجگاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوند
تصویر راوند
ریسمانی که خوشه های انگور بر آن آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بمعنی (اندوزنده) آید: مال اندوز، نیز در ترکیب بمعنی (اندوخته) آید: ظلمت اندوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتو و شمد و غیر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه که به هنگام خواب به روی خود اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
لحاف
فرهنگ واژه فارسی سره