جدول جو
جدول جو

معنی راوند - جستجوی لغت در جدول جو

راوند
ریوند، گیاهی از خانوادۀ ریواس با ساقۀ خزنده که مصرف دارویی داشته
تصویری از راوند
تصویر راوند
فرهنگ فارسی عمید
راوند
(وَ)
شهری است نزدیک کاشان و اصفهان که حمزه گفته است اصل آن راهاوند بمعنی خیر مضاعف است. (از معجم البلدان ج 4). نام قصبه ای است از بخش مرکزی شهرستان کاشان واقع در یازده هزارگزی شمال باختری کاشان، سر راه شوسۀ کاشان بقم. این قصبه در دامنۀ کوه واقع شده وهوای آن معتدل و جمعیت آن در حدود 1910 تن است. آب راوند از رودخانه نابر تأمین میشود ومحصول عمده آن غلات، میوه، خربزه و هندوانه است. پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است و زنان ببافتن قالی اشتغال میورزند. این قصبه دارای دبستان و چندین باب دکان و دو قهوه خانه سر راه شوسه میباشد. مزرعۀ اقبالیه جزء این قصبه است و آثار ابنیۀ قدیم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نجم الدین ابوبکر راوندی صاحب کتاب راحهالصدور از مردم این قصبه است و همو گوید: غذاهای ناموافق و هواهای نالایق اثر کرده بود، هر روزوهن و فتور در تن رنجور ظاهر میشد تا به راوند که منشاء اصلی بود رسیدم و روی عزیزان که غرض کلی بود بدیدم. (راحه الصدور ص 395). و در راوند که مسقطالرأس مؤلف این مجموعست، بزرگی یگانه و پیشوایی در این زمانه بود بهاءالدین ابوالعلاء که حسب و نسب و اموال موروث و مکتسب داشت... (راحه الصدور ص 393). مؤلف تاریخ قم گوید: این دیه راوند اکبربن ضحاک بیوراسف بنا کرد و بدان نزول فرمود و گویند که بیب بن جودرز چون خواست که بحضرت ملک رود از جی اصفهان بیرون آمد و به راوند نزول کرد و به آبه نزول فرمود... بنا و عمارت راوند و آبه بس بیکدیگر مانده است. (تاریخ قم ص 78).
ز ایزد رسدش بخت نه از تخت و نه از تاج
تا می چکند نهر ز راوند و ز آمو.
قاآنی.
و رجوع به المعرب جوالیقی ص 134 و 163 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
نام جاییست از توابعقزوین. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً نام ’رامند’ که بلوکیست در جنوب قزوین اشتباه شده است
لغت نامه دهخدا
راوند
(وَ)
ریسمانی که خوشه های انگور بر آن آویزند و جامه و فوطه و ازار و لنگی و مانند آن بر بالای وی اندازند. (ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا) ، ریوند. (ناظم الاطباء). لغتی است در ریوند چینی در تداول عامه. (منتهی الارب). ریوند را نیز گویند و آن دواییست مشهور ومعروف و گویند ریوند بیخ ریواس است و آن چینی و خراسانی می باشد، چینی را برای مردمان و خراسانی را برای دواب و چهارپایان دیگر استعمال کنند. خراسانی را راوندالدواب و چینی را راوند لحمی گویند. (از برهان). دوایی نباتیست زردرنگ مبرد بالعرض که باسهال گرمی جگر فرونشاند و مقوی قوت جاذبۀ جگر است، ریوند امالۀ همین است. (از تحفه المومنین) (غیاث اللغات). بیخ ریباس که بیخ جگری نیز نامند. (از مخزن الادویه). ریشه ای است معروف که جنس اعلای آن در چین و روم میروید برای جگر و رفع حرارت و دفع صفرا بی اندازه مؤثر است و بیشتر در شربتهای مسهلی بکار میرود. (از شعوری ج 2ورق 4). صاحب اختیارات بدیعی آرد: بپارسی ریوند گویند مؤلف گوید: بیخ ریواس است و صاحب منهاج گوید: دو نوع است چینی و خراسانی، خراسانی معروف به ود به راوندالدواب جهت چهارپایان مستعمل کنند و چینی جهت آدمیان. و بهترین آن چینی بود که خوب سحق کنند، برنگ زعفران بود و چون بشکند اندرون وی بطریق کوهان گاو بود و آن را ریوند طبی خوانند و طبیعت آن گرم است و گویند معتدل است. شیخ الرئیس گوید: گرم است و خشک در دوم چون سحق کنند با سرکه و بر کلف روی مالند زایل گرداند. چون بیاشامند بادها را نافع بود و ضعف معده و درد گرده ومثانه و رحم و درد جگر و ورم سپرز و عرق النساء و نفث دم که در سینه بود وربو و فتق و فواق و خناق و خفقان و قرحۀ امعاء و اسهال و تبهای وابره و سموم و گزندگی جانوران شربتی در وی نیم درم بود تا دو درم و گویند از دانگی تا یک درم، چون بآب ضماد کنند ورمهای گرم مزمن بگدازاند. جالینوس گوید: نافع بود درد جگر و سپرز را و سدۀ جگرو امعاء بگشاید و خاصیت دارد در جگر و درد آن اگر چه مزمن شده باشد. ارساسیوس گوید: نافع بود جهت اسهال. شیخ الرئیس گوید، چون روغن وی بمالند جهت فخ که در عضله حادث شود و درد آن و امتداد آن نافع بود، سفین اندلسی گوید: مقوی اعضاء باطن بود و سده بگشاید و رطوبتهای فاسد بخشکاند و طبیعت پاک کند از بلغم لزج و خلط خام، و استسقاء را نافع بود و سنگ گرده و مثانه بریزاند و بغایت نافع بود جهت درد شانه، و بول براندو انواع اسهال که از سدۀ ماساریقا بود چون ناصر بود فعل وی اقوی بود و همچنین هلیلۀ کابلی جهت تنقیۀدماغ تنقیۀ تمام بود و ذهن را نیکو و صداع بلغمی را زایل گرداند و اگر ایارۀ لوغا و یاء کهن با وی اضافت کنند فعل وی قوی تر بود و نافع بود خواه با وی خواه تنها، مخدر فالج و علتها که از سردی دماغ بود و سودمند بود جهت قولنج بلغمی و ریحی و اطلاق طبیعت و تحلیل زماخ بکند و تب ربع و تب صفراوی را نافع بود. فولس گوید: بدن را پاک گرداند از همه حرارتها، و ورمهای گرم را نافع بود و درد جگر و سپرز را سود دهد. یوحنا گوید: ورم معده و شش و جگر را نافع بود و بواسیرو ناصور که بمقعد بود چون سحق کرده بر آن پاشند خاصه با انذروت، و گویند مضر بود و مصلح وی صمغ عربی بود و بدل آن نیم از راوند مدجرح بود و بوزن آن ورق گل سرخ و سنبل. رازی گوید: بدل آن در ضعف جگر و معده یک وزن و نیم آن ورق گل سرخ و سنبل. (از اختیارات بدیعی). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریرانطاکی ص 169 و روضات الجنات ص 54 و مخزن الادویه و منهاج السراج و بحر الجواهر و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود.
اقسام راوند:
- راوند ترکی، راوند جدید یا راوند نو. رجوع به ترکیب راوند جدید و راوند نو در همین لغت نامه و رسالۀ راوند ابن جلجل شود.
- راوند جدید یا نو، نوعی از راوند حقیقی که آن را راوند فارسی و راوند ترکی نام دهند. رجوع به رسالۀ راوند ابن جلجل شود.
- راوند چینی، راوند لحمی. نوعی از راوند قدیم که بهترین نوع راوندها باشد و در معالجۀ انسانی بکار رود و آن را ریوند چینی نیز نامند. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه و ناظم الاطباء و برهان شود.
- راوند حقیقی، ابن جلجل در رسالۀ خود سه راوند را حقیقی گفته: راوند چینی، راوند زنج، راوند ترکی. رجوع به رسالۀ مزبور شود.
- راوند خراسانی، راوندالدواب. راوندالخیل. که جهت چهارپایان بکار رود و پست تر از راوند چینی باشد. رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و مخزن الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و نیز رجوع به راوند و راوند خراسانی در ناظم الاطباء شود.
- راوندالخیل، راوندالدواب. راوند خراسانی. رجوع به ترکیب راوند خراسانی در همین لغت نامه شود.
- راوند دواب، راوندالدواب. ریوند دواب. راوند خراسانی را گویند که مخصوص چهارپایان است. رجوع به ترکیب راوند خراسانی در همین لغت نامه شود.
- راوند زنج یا زنجی، زبونترین نوع راوند که رنگ آن سیاه و براق است و ابن جلجل آن را یکی از انواع دوگانه راوند قدیم نامیده است. رجوع به ترکیب راوند قدیم در همین لغت نامه و تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- راوند سوریانی، ابن جلجل راوند را چهار قسم کرده و قسم چهار را سوریانی نام نهاده و گفته که جز در نام با سه قسم اول شریک نیست. و رجوع به راوند در هیمن لغت نامه شود.
- راوند شامی، ریوند شامی. همان راوندالخیل است. (از یادداشت مؤلف).
- راوند فارسی، راوند جدید یا نو. رجوع به ترکیب راوند جدید در همین لغت نامه شود.
- راوند قدیم، ابن جلجل راوند چینی و راوند زنجی را راوند قدیمی خوانده است. رجوع به ترکیب راوند چینی در همین لغت نامه شود.
- راوند لحمی، راوند چینی. (از برهان). رجوع به ترکیب راوند چینی شود.
- راوند نو، راوند جدید. رجوع به ترکیب راوند جدیدشود
لغت نامه دهخدا
راوند
ریسمانی که خوشه های انگور بر آن آویزند
تصویری از راوند
تصویر راوند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باوند
تصویر باوند
(دخترانه)
اصیل، خانوادهایی معروف از کردها که در شمال ایران حکومتی پایه نهادند (نگارش کردی: باوهند)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اروند
تصویر اروند
(پسرانه)
نام رودی در ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساوند
تصویر ساوند
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریوند
تصویر ریوند
گیاهی از خانوادۀ ریواس با ساقۀ خزنده که مصرف دارویی داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاوند
تصویر خاوند
خداوند، خدا، ارباب، خواجه، سرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروند
تصویر اروند
تجربه، امتحان، آزمایش، رنج، حسرت، آرزو، سحر، جادو، فریب، برای مثال همه مر تو را بند و تنبل فروخت / به اروند چشم خرد را بدوخت (فردوسی - ۲/۳۳۷)، فر و شکوه، شوکت، تندی، تند و تیز، چالاک، نیرومند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زراوند
تصویر زراوند
گیاهی علفی با برگ هایی قلب مانند که مصرف دارویی دارد، چپقک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراوند
تصویر فراوند
چوب بزرگی که برای جلوگیری از بازشدن در، پشت آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاوند
تصویر پاوند
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پای بند، پای وند، چدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوندی
تصویر راوندی
از مردم راوند، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون و راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
راوندیه. همان فرقۀ راوندیه است منسوب به عبدالله راوندی که درحبیب السیر راونده آمده است. رجوع به راوندیه در همین لغت نامه و حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 272 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
قصبه ای از خواف به نیشابور. (مفاتیح العلوم)
لغت نامه دهخدا
(گَرْ را وَ)
شاخه ای از تیره پولادوند هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). رجوع به طایفۀ فولادوند شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
نام دوائی است که آن دو نوع می باشد یکی را زراوند طویل می گویند یمنی دراز و آن را شجره رستم و قثأالحیه میخوانند و آن نر باشد و از انگشت نر گنده تر. گرم است در سیم، خشک است در دویم. و دیگری را زراوندمدحرج خوانند یعنی مدور و آن ماده باشد و معروف است به شاهی. بهترین آن زرد زعفرانی باشد و آن گرم است در دویم و خشک است در سیم. (برهان). گیاهی است از طایفۀ بادرنجبویه و معطر و بر دو قسم: زراوند طویل و زراوند مدحرج که زراوند گرد باشد. (ناظم الاطباء). نام دوائی است و آن دو نوع می باشد یکی را طویل و دیگری را مدحرج یعنی مدور. (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث اللغات). و به اصفهانی آن را نخود الوندی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). گیاهی از ردۀ دولپه ای های بی گلبرگ که تیره خاصی بنام تیره زراوندها را می سازد. این تیره جزو تیره های نزدیک به اسفناجیان است گلهایش ارغوانی یا صورتی و برگهایش بی دندانه و ریز و ریشه اش کلفت و میوه اش کروی است. ارسطولوخیا. زهر زمین. (فرهنگ فارسی معین) : طویل است یعنی دراز و مدحرج است یعنی گرد و نوع سیم همچون شاخ رز است و طویل را نر گویند و مدحرج را ماده گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و بعضی طبیبان اندر این شراب سه درم سنگ زراوند گرد افزایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به ترجمه صیدنه و اختیارات بدیعی و لکلرک ج 2 ص 203 و بحر الجواهر و الفاظ الادویه و مخزن الادویه و تحفۀ حکیم مؤمن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
موبد موبدان بهرام گور و نیز پسر نرسی، وزیر او:
بود پیری بزرگ نرسی نام
هم لقب با برادر بهرام...
شاه از او یک زمان نبودی دور
شاه را هم رفیق و هم دستور
سه پسر داشت اوی و هر پسری
بسر خویش عالم هنری
آنکه مه بود از آن سه فرزندش
نام کرده پدر زراوندش
شه عیارش یکی بصدکرده
موبد موبدان خود کرده.
(هفت پیکر چ وحید ص 121).
صاحب انجمن آرا و به پیروی او صاحب آنندراج در ذیل زراوند آرد: در اسکندرنامۀ نظامی گفته زراوند نام پهلوانی بوده و این مصرع از قول اوست: زراوند مازندرانی منم. ظاهرا تصحیفی شده و صحیح زریوند است. رجوع به زریوند و گنجینۀ گنجوی چ وحید ص 79 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
چوبی ضخیم که بر پشت در نهند تا گشوده نشود. چوب گنده ای باشد که در پس در اندازندتا در گشوده نگردد. (برهان). دریواس. فدرنگ. شجار. فردر. فردره. و ظاهراً این صورت مصحف پژاوند باشد
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
عبدالله معروف به راوندی رئیس فرقۀراوندیه. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ص 272). رجوع به راوندیه و راوندی (عبدالله) در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای است از مزارع بلوک قمصر کاشان’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 218)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب است به راوند که از قرای کاشان است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام قطعه ای از قطعات دستگاه همایون در اصطلاح موسیقی. رجوع به مجمعالادوار هدایت نوبت سوم ص 100 و 201 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یحیی بن محمد بن اسحاق راوندی. پدر ابن راوندی معروف. وی بر طبق برخی از نوشته ها یهودی بوده و در تورات تحریفاتی وارد آورده است. لیکن با توجه باینکه نام پدر وی محمد بن اسحاق است گمان میرود این نسبت از جانب مخالفان پسرش باو داده شده باشد. (از خاندان نوبختی ص 89)
حیان بن بشر بن المخارق الضبی الاسدی راوندی. او در اصفهان قاضی بود و از ابویوسف قاضی و دیگران روایت کردو بسال 238 هجری قمری درگذشت. (از لباب الانساب ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حمزلو بخش خمین شهرستان محلات، واقع در 15هزارگزی شمال خاوری خمین، این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 1030 تن سکنۀ فارسی و ترکی زبانست، آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، بنشن، پنبه، چغندرقند، انگور و بادام است، اهالی به کشاورزی و قالیچه بافی گذران می کنند و از طریق امیریه میتوان ماشین به آنجا برد، مزرعۀ قده جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
گیاهی از تیره ترشکها (هفت بند ها) که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و همه متعلق بنواحی معتدله خصوصا آسیای مرکزی و غربی هستند. گیاهی است پایا و دارای ساقه ای خزنده زیر زمینی و گلهای نر و ماده که در انتهای ساقه مجتمع شوند. از ساقه خزنده آن که به نام ریشه ریوند مرسوم است و همچنین برگهای آن استفاده طبی کنند گونه خوراکی این گیاه بنام ریواس مرسوم است راوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاوند
تصویر خاوند
صاحب، بزرگ خانه، صاحب ملک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاوند
تصویر پاوند
بندی که بر پای نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوند
تصویر فراوند
چوب گنده ای که در پس کوچه نهند تا در گشوده نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راوندی
تصویر راوندی
یکی از گوشه های همایون (راست پنجگاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاوند
تصویر قاوند
پارسی تازی گشته غاوند (قرلی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراوند
تصویر فراوند
((فَ وَ))
چوب بزرگی که پشت در می انداختند تا در باز نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروند
تصویر اروند
دجله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زراوند
تصویر زراوند
آرسطولوخیا
فرهنگ واژه فارسی سره