راه گراینده. راهگذار. راهرو. (ارمغان آصفی). راهسنج. (بهار عجم). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء). که بسفر گراید. که بسفر گرایش داشته باشد. که به سیر و سیاحت بگراید. و رجوع به راهگرا شود
راه گراینده. راهگذار. راهرو. (ارمغان آصفی). راهسنج. (بهار عجم). مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء). که بسفر گراید. که بسفر گرایش داشته باشد. که به سیر و سیاحت بگراید. و رجوع به راهگرا شود
رهگرا. راهگرا. راهگرای. راهرو. عازم. (یادداشت مؤلف) : لشکر افغان و اوزبک که از قزلباش محسوب بودند بعد از قتل نادرشاه رهگرای قندهار گردیدند. (مجمل التواریخ گلستانه). رجوع به راه گرای شود
رهگرا. راهگرا. راهگرای. راهرو. عازم. (یادداشت مؤلف) : لشکر افغان و اوزبک که از قزلباش محسوب بودند بعد از قتل نادرشاه رهگرای قندهار گردیدند. (مجمل التواریخ گلستانه). رجوع به راه گرای شود