جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با راهبردی

راهبری

راهبری
راه بریدن. عمل راهبر. راهروی. راه پیمایی. رهنوردی. پوییدن راه. رفتن راه، قطع طریق. راه زنی. دزدی. رجوع به راه بریدن شود
لغت نامه دهخدا

راهبری

راهبری
رهبری. عمل راهبر. هدایت و دلالت و راهنمایی. (ناظم الاطباء). دلاله. (دهار) :
ندهد خدای عرش درین خانه
راهت مگر به راهبری حیدر.
ناصرخسرو.
- راهبری کردن، رهبری کردن. رهبر و راهنما شدن: تخشیف، راهبری کردن کسی را. ختع، راهبری کردن در تاریکی شب. (منتهی الارب).
- راهبری نمودن، راهنمایی کردن و راه نمودن و هدایت کردن. (ناظم الاطباء).
- ، پند گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

راه بردن

راه بردن
برفتار آوردن، تحریک کردن، همراهی کردن، فهمیدن (مطلبی و مانند آن را)
فرهنگ لغت هوشیار

راه بردن

راه بردن
دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
راه بردن
فرهنگ فارسی عمید