جدول جو
جدول جو

معنی راهوی - جستجوی لغت در جدول جو

راهوی
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، رهاو، برای مثال نکیسا در ترنّم جادوی ساخت / پس آنگه این غزل در راهوی ساخت (نظامی۲ - ۲۹۶)
تصویری از راهوی
تصویر راهوی
فرهنگ فارسی عمید
راهوی
(هََ)
رهاوی. نام پردۀ سرود. (شرفنامۀ منیری). مخفف رهاوی که یکی ازدوازده مقام موسیقی باشد. (فرهنگ خطی). نام مقامی است از موسیقی که رهاوی نیز گویند، لیکن بعضی گفته اندرهاوی قول عوام است. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نام مقامی است از موسیقی که به رهاوی و رهایی مشهور است. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف). نوایی معروف. (سروری). نام مقامی در موسیقی که رهاوی نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی، و بعضی نوشته اند که وقت آن بعد از طلوع است و بعضی نوشته اند که وقتش از صبح تا طلوع و بهندی آنرا راللت نامند. (غیاث اللغات) :
ره راهوی گرچه بیحد زدم
نوا در حجاز و نوا یافتم.
عنصری.
زده به بزم تو رامشگری بدولت تو
گهی چکاوک و گه راهوی، گهی قالوس.
منوچهری.
راه طاعت گیر و گوش هوش سوی علم دار
چند داری گوش سوی نوشخورد و راهوی.
ناصرخسرو.
غزلکهای خود همی خواندم
در نهاوند راهوی و عراق.
انوری.
راهوی کرده بعمدا پرده ای
تا بود پرده در پرده نیوش.
انوری.
نکیسا در ترانه جادویی ساخت
پس آنگه این غزل در راهوی ساخت.
نظامی (از آنندراج).
مطربا قولی بگو از راهوی
راه، راه راهوی است اندر صبوح.
عطار.
و رجوع به رهاوی شود
لغت نامه دهخدا
راهوی
یکی از آهنگهای موسیقی قدیم
تصویری از راهوی
تصویر راهوی
فرهنگ لغت هوشیار
راهوی
((هُ))
یکی از آهنگ های موسیقی قدیم
تصویری از راهوی
تصویر راهوی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهوی
تصویر شاهوی
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر هفتواد یکی از پهلوانان دوران اردشیر بابکان پادشاه ساسانی، نام یکی از راویان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راوی
تصویر راوی
راوی (Narrator) فیلم به شخص یا صدایی اشاره دارد که در فیلم ها و مستند ها برای تعریف داستان و رویدادهای اتفاقی که در صحنه ها اتفاق می افتد، استفاده می شود. او یک نقش حیاتی دارد که اطلاعات مهم، توضیحات، و در برخی موارد، نظرات و تحلیل های خود را به تصویر برده و به تماشاگران منتقل می کند.
نقش ویژه هایی که راوی فیلم می تواند ایفا کند:
1. توضیحات دیداری : راوی می تواند به تماشاگران توضیح دهد که اتفاقاتی چگونه رخ داده است، مثلاً مکان یا زمان صحنه ای خاص.
2. توضیحات داخلی شخصیت : او می تواند از دیدگاه شخصیت ها برخی اطلاعات ارائه دهد، مثلاً احساسات، افکار، و تصمیمات آنها را بیان کند.
3. پیش بینی رخدادها : راوی ممکن است به تماشاگران نشان دهد که چه چیزی در آینده قرار است بیافتد یا برای اینکه جلویی مانده ایم.
4. تحلیل و نظرات : او ممکن است به تحلیل ها، تفسیرها، یا حتی نظرات شخصی خود بپردازد که برای درک عمیق تر داستان یا تأثیرگذاری بهتر در تماشاگران مفید است.
5. جلوه های ویژه : در برخی موارد، راوی می تواند جلوه های ویژه ای از جمله خاطرات، سکانس های خاص، یا حتی تصاویر نشان دهد که ممکن است از طریق دیگر شخصیت ها نمایش داده نشوند.
نمونه های معروف از راوی فیلم:
- مستندات : در مستند ها، راوی معمولاً نقش گوینده و توضیح دهنده داستان را بازی می کند، و تمام اطلاعات و تحلیل ها را برای تماشاگران ارائه می دهد.
- فیلم های داستانی : در فیلم هایی که دارای روایت داخلی هستند، راوی ممکن است اطلاعات اضافی ارائه دهد که توسط شخصیت ها نمایش داده نمی شود، یا احساسات و تفسیرهای خود را از رویدادها بیان کند.
- مستندات طبیعت : در فیلم های مستند طبیعت، راوی می تواند جزئیاتی را در مورد حیات وحش، مناظر طبیعی، و رفتارهای حیوانات بیان کند که توسط دوربین ثبت شده اند.
نتیجه گیری:
راوی فیلم نقشی اساسی در ارتقای تجربه ی تماشاگران از فیلم ایفا می کند، او با نحوه ی روایت، توضیح، و تفسیر خود می تواند تأثیر زیادی بر تجربه ی تماشاگران داشته باشد و به داستان عمق و توجه بیشتری بدهد.
صدایی که در فیلم های مستند یا داستانی روی فیلم شنیده می شود و چیزی را روایت می کند. در فیلم های مستند، راوی معمولا فرد بی طرف و مطلعی است که اطلاعات تکمیلی را به تصویر می افزاید. در فیلم های داستانی او خودش معمولا درگیر قصه و ماجرای فیلم است.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از رهاوی
تصویر رهاوی
گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، رهاو، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
کوهی در سراندیب که آدم ابوالبشر بر آن فرود آمد، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام کوهی بجزیره سراندیب که گویند آدم بدانجاهبوط کرد و در آنجا معدن یاقوت است، و حجر راهونی منسوب بدان کوه است، بعضی آنرا رهون و بعضی راهوم ضبط کرده اند، (از یادداشت مؤلف)، بیرونی گوید: راهون مهبط آدم است و گمان میکنم معرب رونک باشد، در تقویت مهبط بودن آنجا گفته شده است که: گیاهانی در آنجا میرویند و پس از رویش کمی بالا میروند و دوباره سرشان را بسوی زمین پایین می آورند و مجدداً سر برمیکشند و بصورت گردن شتر درمی آیند واین جریان زاییدۀ سجده ای است که فرشتگان در این زمین به آدم کردند، ولی صاحبان نظریۀ اخیر نمیدانند که فرودگاه حضرت آدم غیر از سجده گاه اوست، (از التفهیم ص 43 و 44)، و رجوع به ص 88 همان کتاب شود، صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و آدم چون از جهان بیرون رفت شیث او را بکوه سراندیب بگور کرد، همانجا که از بهشت بر آن افتاد، و آن را راهون گویند و حد آن هشتادفرسنگ است اندر هشتاد فرسنگ، (مجمل التواریخ و القصص ص 432)، اما کوهها که از آن دلیل قبله گرفته اند کوه لکام است بشام، و کوه راهون به سرندیب آنک آدم (ع) آنجا فرودآمد و نشان پایش آنجا ظاهر است، (مجمل التواریخ والقصص ص 466)، و رجوع به ص 472 همان کتاب شود
روستاییست در مجاورت منصوره در ساحل سند، (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابوالحسن محمد بن بکر بن محمد بن جعفر بن راهب بن اسماعیل راهبی فرائضی از مردم نسف بود و از ابویعلی عبدالمؤمن بن خلف و محمد بن طالب و دیگران روایت دارد. و ابوالعباس مستغفری ازو روایت میکند. او به سال 385 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
منسوب است به راهب که نام اجدادی است. (از اسباب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
راهرو، راه نورد، رهنورد، راه پیما، که راه را بپیماید، که راه را بپوید، کنایه از اسب:
بفرمود تا برنهادند زین
برآن راه پویان باریک بین،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
مخفف راه جوینده، جویندۀ راه، (ناظم الاطباء)، راه جوینده، (یادداشت مؤلف)، راه جو، خواهان راه، خواهان یافتن و سپردن راه، خواهان تسلط بر راه، شتابنده، تندرو راه شناس:
چو سیصد پرستار با ماهروی
برفتند شادان دل و راهجوی،
فردوسی،
از ایوان سوی پارس بنهاد روی
همی رفت شادان دل و راهجوی،
فردوسی،
سپاهی شتابنده و راهجوی
بسوی بیابان نهادند روی،
فردوسی،
ببستند اسبان جنگی دروی
هم اشتر عماری کش و راهجوی،
فردوسی،
جهانگیر با لشکر راهجوی
ز جده سوی مصر بنهاد روی،
فردوسی،
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن،
منوچهری،
ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه
پیل گام و سیل بر و شخ نورد و راهجوی،
منوچهری،
کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی،
نظامی،
- استر راهجوی، استر راه شناس:
صد اشتر همه مادۀ سرخ موی
صد استر همه بارکش راهجوی،
فردوسی،
- بارۀ راهجوی، اسب خواهان راه، مرکب راه شناس:
فرود آمد از بارۀ راهجوی
سوی شاه ضحاک بنهاد روی،
فردوسی،
فرود آمد از بارۀ راهجوی
سپرداسب و درع سیاوش بدوی،
فردوسی،
چو بشنید گشتاسب گفتار اوی
نشست از بر بارۀ راه جوی،
فردوسی،
همی گفت اکنون چه سازیم روی
درین دشت بی بارۀ راهجوی،
فردوسی،
و رجوع به تازی راهجوی شود،
- تازی راهجوی، اسب راهجوی، اسب راهشناس:
نشست از بر تازی راهجوی
سوی شاه ضحاک بنهاد روی،
فردوسی،
- راهجوی شدن، خواهان راه بودن، خواستار راه شدن، روی آوردن، روی نهادن:
کنون آن به آید که من راهجوی
شوم پیش یزدان پرازآب روی،
فردوسی،
، جویندۀ حقیقت، پیرو راه راست، (یادداشت مؤلف)، پیرو راه خرد و عقل، خردمند حقیقت جوی و دین و طریقت طلب هم معنی میدهد:
منم گفت آهسته و راهجوی
چه باید همی هرچه خواهی بگوی،
دقیقی،
بجستند و آن نامه از دست اوی
گشاد آنکه دانا بد و راهجوی،
فردوسی،
چنین گفت کای دانشی راهجوی
سخن زین نشان با شهنشاه گوی،
فردوسی،
نهادند مهر سکندر بروی
بجستند بینا یکی راهجوی،
فردوسی،
همان پرخرد موبد راهجوی
گو پرمنش کو بود شاهجوی،
فردوسی،
بدو گفت رو پیش دانا بگوی
که ای مرد نیک اختر راهجوی،
فردوسی،
و رجوع به راهجو شود،
- راهجوی بودن، جویای حقیقت بودن، در جستجوی حقیقت بودن، راه راست را جستجو کردن، حق پرست بودن، پیرو عقل و خرد بودن:
تو فرزندی و نیکخواه منی
ستون سپاهی و شاه منی
چو بیداردل باشی و راهجوی
که یارد نهادن بسوی تو روی،
فردوسی،
اگر نیکدل باشی و راهجوی
بود نزد هر کس ترا آبروی،
فردوسی،
، نگران و مضطرب، چاره اندیش، چاره جوی:
ز بالا به ایوان نهادند روی
پراندیشه مغز و روان راهجوی،
فردوسی،
همی شد خلیده دل و راهجوی
ز لشکر سوی دژ نهادند روی،
فردوسی،
سوی گرد تاریک بنهاد روی
همی شد خلیده دل و راهجوی،
فردوسی،
سوی مرز ایران نهادند روی
از اندیشگان خسته و راهجوی،
فردوسی،
، راهنما، بلد، (یادداشت مؤلف)، پیک، راه شناس:
بدان کاخ بهرام بنهاد روی
همان گور، پیش اندرون راهجوی،
فردوسی،
فرستاد شنگل یکی راهجوی
که آن اژدها را نماید بدوی،
فردوسی،
چو بشنید ازو تیز بنهاد روی
به پیش اندرون مردم راهجوی،
فردوسی،
وزآنجا سوی راه بنهاد روی
چنان چون بود مردم راهجوی،
فردوسی،
، سالک (در زبان عرفان)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
مسافرت و سیاحت. (ناظم الاطباء). عمل راهرو. طی طریق. راه پیمایی. راه نوردی، سلوک. (یادداشت مؤلف) :
جفا نه پیشۀ درویشی است و راهروی
بیار باده که این سالکان نه مرد رهند.
حافظ.
نیست این راستی و راهروی
که چنان راست که گویی نشوی.
جامی
لغت نامه دهخدا
(راهْ)
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 4500گزی شمال خاوری ارومیه و 2هزارگزی شمال شوسۀ گلمانخانه به ارومیه، محلی است که هوای آن معتدل مالاریایی و دارای 470 تن سکنه میباشد. آب راهوا از چشمه و شهرچای تأمین می شود و محصول عمده آن غلات و توتون و انگور و چغندر و حبوب است. پیشۀ مردم کشاورزی و صنایع دستی زنان کشبافی و جوراب بافیست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مخفف راهوار. (شرفنامۀ منیری). اسب تیزرو و فراخ گام:
بود در معرض فضلم پیاده میل در میدان
کسی کو زیر ران خود ز دعوی راهور دارد.
(از مؤلف شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در استان دکن واقع در سنجاق احمدنگر، در 36هزارگزی شمال باختری احمدنگر، که در محل انشعاب راه آهن بمبئی - اﷲآباد، و بمبئی - مدرس قرار گرفته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است درایالات متحدۀ امریکا واقع در ایالت نیوجرسی و 60هزارگزی شمال شرقی (نتون) : این قصبه دارای کارخانه های کاغذسازی و چاپ خانه مجهز میباشد، جمعیت آن 21290 تن است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (وبستر جغرافیایی)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به راهون که نام کوهی است در جزیره سراندیب، (یادداشت مؤلف)،
- حجر راهونی، منسوب به راهون که نام کوهی است در جزیره سراندیب، (یادداشت مؤلف)، حجر بزادی، یاقوت رنگین سبز و سیاه، (از دزی ج 1 ص 81)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شرف الدین ابوزکریا یحیی رهاوی حنفی. او راست: حاشیه ای بر شرح المنار تصنیف ابن مسلک. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی و وقت سراییدن آن از صبح تا طلوع است و به هندی آن را للت گویند. (از غیاث اللغات). نام نوایی از موسیقی. (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ جهانگیری). آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است. سوز و گداز و ناله و ندبه ندارد، بلکه به پیر تجربه دیده شبیه است که می خواهد آب خنکی بر دل داغدیدۀ مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست، پس برای اینکه آسوده زیست کنیم، باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامۀ حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توأم است سهل و آسان باشد. (فرهنگ فارسی معین). نام آوازی که آن را در حصن رهاو که از حصون قدیمۀ روم بوده صاحب صوتی وضع کرده منسوب به رهاو بوده از این روی رهاوی خواندند و به راهوی که مقلوب آن است نیز معروف شده. (از آنندراج) (از انجمن آرا). نام یکی از دو فرع مقامۀ زیرافکند باشد. (یادداشت مؤلف) :
کبک غزلخوان مگر پرده رهاوی گرفت.
ورنه چرا چاک زد لالۀ صوفی شعار.
شمس طبسی.
لاجرم از سهم آن بربط ناهید را
بند رهاوی برفت رفت بریشم ز تاب.
خاقانی.
رجوع به راهوی شود
لغت نامه دهخدا
موبد بزرگ زمان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی، آنگاه که ماهوی سوری آسیابان را بکشتن یزدگرد میفرستاد رادوی او را اندرز میدهد و از کار زشت برحذر میدارد، فردوسی در این باره چنین آورده است:
یکی موبدی بود رادوی نام
بجان از خرد برنهاده لگام
بماهوی گفت ای بداندیش مرد
چرا دیو چشم ترا خیره کرد،
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2995)
لغت نامه دهخدا
از راویان قسمتی از شاهنامه است و فردوسی حکایت شطرنج از گفتۀ وی روایت کرده است و محتمل است که این کلمه مبدل ماهوی باشد و یا بالعکس، رجوع به مزدیسنا ص 387 و ماهوی شود:
چنین گفت فرزانه شاهوی پیر
ز شاهوی پیر این سخن یاد گیر،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
مرزبان مرو معاصر یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی، هنگامی که یزدگرد از سپاه عرب شکست خورد به سوی او رفت و از وی یاری خواست ولی او نسبت به یزدگرد خیانت ورزید:
پیاده شد از اسب ماهوی زود
بدان کهتری بندگیها فزود،
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2990)،
فرخزادچون روی ماهوی دید
سراسر سپاهش رده برکشید،
(شاهنامه ایضاً)،
بدو گفت ماهوی کای پهلوان
مرا شاه چشم است و روشن روان،
(شاهنامه ایضاً ص 2991)،
چو ماهوی بدبخت خود کامه شد
ازو نزد بیژن یکی نامه شد،
(شاهنامه ایضاً)،
و رجوع به ماهو و ماهوی سوری و ماهویه و مجمل التواریخ و القصص ص 84 و 284 شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ وی)
در لغت به معنی امر مربوط به اساس و ریشه و ذات هرچیز و هرکار را گویند مثلاً بحث ماهوی یعنی بحث مربوط به اصل کار نه فروع آن. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- دادگاه ماهوی، (اصطلاح حقوقی) در مقابل فرجام (دیوان کشور) به کار رفته است و شامل مرحلۀ نخستین و پژوهش می باشد. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به ماهیت شود.
- رسیدگی ماهوی، در مقابل رسیدگی فرجامی به کار رود و شامل رسیدگیهای دادگاه نخستین و پژوهش است.
- ، قسمتی از رسیدگی دادگاههای ماهوی که موجب فصل خصومت بطور مستقیم (کلاً یا بعضاً) می باشد. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
ابوالحسن محمد بن اسحاق بن ابراهیم حنظلی راهویی، در مرو دیده بر جهان گشود و در نیشابور بزرگ شد و در خراسان از پدر خود و دیگران حدیث شنید، راهویی به شام و عراق و مصر و حجاز مسافرت کرد ودرین سفرها از احمد بن حنبل و ابن شرقی و دیگران حدیث شنید، عبدالباقی بن قانع و ابوحامد بن شرقی و دیگران ازو روایت دارند، او در راه مکه بدست قرمطیان بسال 297 هجری قمری کشته شد، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به اسحاق بن ابراهیم معروف به ابن راهویه، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
منسوب به شهر رهاء. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان) (ناظم الاطباء). رجوع به رهاء شود، منسوب به قبیلۀ رهاء. (ناظم الاطباء) (از انساب سمعانی). رجوع به رهاء شود
لغت نامه دهخدا
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهپوی
تصویر راهپوی
رهنورد، راه پیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهروی
تصویر راهروی
عمل راه رفتن، (تصوف) سلوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهور
تصویر راهور
راه سپر، فراخ گام تند رو و خوش راه (اسب استر و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبان اسبان، آب آورنده، نقل کننده سخن، بازگوینده سخن از کسی، روایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاوی
تصویر رهاوی
((رَ))
آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، رهاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهی
تصویر راهی
عازم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راوی
تصویر راوی
باز گوینده ، گوینده
فرهنگ واژه فارسی سره