جدول جو
جدول جو

معنی راهوان - جستجوی لغت در جدول جو

راهوان
راهبان، راهدار، پاسبان راه، (ناظم الاطباء)، راهبان، یعنی پاسبان راه، (از شعوری ج 2 ورق 11)، راهبان که به معنی محافظ راه باشد، (آنندراج)، پاسبان دشمن یا دزد، باج گیرنده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باشوان
تصویر باشوان
(پسرانه)
نام کوهی در بانه، آشیانه (نگارش کردی: باشوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردوان
تصویر اردوان
(پسرانه)
یاری کننده درستکاران، نام پادشاهان معروف اشکانی، از شخصیتهای شاهنامه، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغوان
تصویر ارغوان
(دخترانه)
نام درختی که گل و شکوفه سرخ رنگ می دهد.، گلی قرمزرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادمان
تصویر رادمان
(پسرانه)
دارمان، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راهبان
تصویر راهبان
نگه دارندۀ راه، نگهبان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهوار
تصویر راهوار
ویژگی اسب یا استر خوش راه و تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهگان
تصویر راهگان
چیزی که در راه پیدا می کنند، آنچه مفت به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهدان
تصویر راهدان
کسی که راهی را بلد است، دانندۀ راه، آشنا به راه، راهبر، راهنما، برای مثال هم او راهدان هم فرس راهوار / زهی شاه مرکب زهی شهسوار (نظامی۵ - ۷۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 33هزارگزی جنوب فرمهین و 12هزارگزی اراک، این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن سردسیر وسکنۀ آن 648 تن میباشد، آب ده از کاریز تأمین میشود و محصول آن چغندرقند و بنشن و لبنیات و انگور، و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است، کار دستی زنان بافتن قالی میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است بحجاز یا وادیی است، (منتهی الارب) (ازتاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(راهْ)
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 4500گزی شمال خاوری ارومیه و 2هزارگزی شمال شوسۀ گلمانخانه به ارومیه، محلی است که هوای آن معتدل مالاریایی و دارای 470 تن سکنه میباشد. آب راهوا از چشمه و شهرچای تأمین می شود و محصول عمده آن غلات و توتون و انگور و چغندر و حبوب است. پیشۀ مردم کشاورزی و صنایع دستی زنان کشبافی و جوراب بافیست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کوهی در سراندیب که آدم ابوالبشر بر آن فرود آمد، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، نام کوهی بجزیره سراندیب که گویند آدم بدانجاهبوط کرد و در آنجا معدن یاقوت است، و حجر راهونی منسوب بدان کوه است، بعضی آنرا رهون و بعضی راهوم ضبط کرده اند، (از یادداشت مؤلف)، بیرونی گوید: راهون مهبط آدم است و گمان میکنم معرب رونک باشد، در تقویت مهبط بودن آنجا گفته شده است که: گیاهانی در آنجا میرویند و پس از رویش کمی بالا میروند و دوباره سرشان را بسوی زمین پایین می آورند و مجدداً سر برمیکشند و بصورت گردن شتر درمی آیند واین جریان زاییدۀ سجده ای است که فرشتگان در این زمین به آدم کردند، ولی صاحبان نظریۀ اخیر نمیدانند که فرودگاه حضرت آدم غیر از سجده گاه اوست، (از التفهیم ص 43 و 44)، و رجوع به ص 88 همان کتاب شود، صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: و آدم چون از جهان بیرون رفت شیث او را بکوه سراندیب بگور کرد، همانجا که از بهشت بر آن افتاد، و آن را راهون گویند و حد آن هشتادفرسنگ است اندر هشتاد فرسنگ، (مجمل التواریخ و القصص ص 432)، اما کوهها که از آن دلیل قبله گرفته اند کوه لکام است بشام، و کوه راهون به سرندیب آنک آدم (ع) آنجا فرودآمد و نشان پایش آنجا ظاهر است، (مجمل التواریخ والقصص ص 466)، و رجوع به ص 472 همان کتاب شود
روستاییست در مجاورت منصوره در ساحل سند، (از معجم البلدان ج 4)
لغت نامه دهخدا
راهی میان دو رستۀ نخل که بقول ابوحنیفۀ دینوری به فارسی راشوان خوانند، در عربی از لحاظ شباهتی که در امتداد به راه (طریق) دارد طریقش گویند، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
کازرون در اصل سه ده بوده: نودر، دریست، راهبان، رجوع به فارسنامۀ ابن بلخی ص 145 و نزهه القلوب ج 2 ص 125 و 126 شود
لغت نامه دهخدا
رهبان، محافظ و نگاهبان راه، (ناظم الاطباء)، محافظ راه، (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 11) (ملخص اللغات حسن خطیب) : راهبانان بر سر کوه بنشاندند، (مجمل التواریخ و القصص)،
بهر راهی رباطی کرد و خانی
نشسته بر کنارش راهبانی،
(ویس و رامین)،
چو گفتار آن رادمردان شنید
سبک راهبان سوی یوسف دوید
چنین گفت با راهبان همچو باد
مر آن قوم را کن بگفتار شاد،
(یوسف و زلیخا)،
بدروازه آمد سبک راهبان
بگفتارشان برگ داد و زبان،
(یوسف و زلیخا)،
بپرسید از ایشان یکی راهبان
که با من بگویید نام و نشان،
(یوسف و زلیخا)،
، مسافر، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، رصّاد، (یادداشت مؤلف) : ارصاد، راهبان نشانیدن، (ترجمان القرآن)، دزد و راهزن و قطاع الطریق، (ناظم الاطباء)، دزد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بصیغۀ تثنیه، نام دو رگ در باطن ذراع. (ناظم الاطباء). نام دو رگ بازو یا دو باطن هر دو زراع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
قریه ای است در شش فرسنگ و نیمی جنوب شهر خفر. (از فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان گرگان بخش خفر شهرستان جهرم. واقع در 18هزارگزی جنوب باختری باب انار و 3هزارگزی شمال راه عمومی سیمکان به خفر. محلی است کوهستانی و گرمسیر، و سکنۀ آن 79 تن میباشد. آب ده از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و برنج و خرما و مرکبات است. پیشۀ مردم کشاورزی و باغبانی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی رایگان، (از برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا)، رایگان، چیز مفت که درعوض و بدل آن چیزی نباید داد، (ناظم الاطباء)، این کلمه مرکب است از ’راه’ بمعنی طریق و ’گان’ که پسوند نسبت است و غالباً ’های’ آن به ’یاء’ مبدل شود و رایگان گویند، مانند شایگان که اصلش شاهگان است، و رجوع به رایگان شود، چیزی که در راه یابند، (ناظم الاطباء) (از برهان)، و رجوع به رایگان شود
لغت نامه دهخدا
رهوار، فراخ و نرم رو، فراخ و نرم پوی:
کجات آنهمه راهوار اشتران
عماری زرین و فرمانبران،
فردوسی،
برمیان شان حلقۀ بند کمر از شمس زر
زیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار،
فرخی،
در زغن هرگز نباشد فر اسب راهوار
گرچه باشد چون صهیل اسب آواز زغن،
منوچهری،
پیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوارایدون چو کبک و راسترو همچون کلنگ،
منوچهری،
نوان و خرامان شود شاخ بید
سحرگاه چون مرکب راهوار،
ناصرخسرو،
و در کمال حزن و ملال قطع مسافت میکردم که ناگاه در آن صحرا شخصی که بر اسبی فربه و راهوار سوار بود پیش آمد، (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 2 ص 374)، رهوج، راهوار، (دهار)، علج، راهوار رفتن اسب، (تاج المصادر بیهقی)، هملاج، اسب راهوار، (یادداشت مؤلف)، اسب لایق راه، (فرهنگ رشیدی)، مرکب فراخ گام تیز و شتاب رو و خوش راه، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از بهار عجم)، کنایه از مرکب فراخ گام باشد، (رشیدی)، مرکب فراخ رو، (شرفنامۀ منیری)، رهوار، (شرفنامۀ منیری)، اسب و شتر و استر خوشراه، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف)، مرکب سواری تندرو، (فرهنگ نظام) :
اگرندیدی کوهی بگشت بر یک خشت
یکی دو چشم بر آن راهوار خویش گمار،
بوحنیفه اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278)،
، نوعی از رفتار اسب که بسیار هموار بود، (آنندراج) (بهار عجم)، مقابل سک سک، (یادداشت مؤلف)، باد، (یادداشت مؤلف)، کنایه از معشوق با غنج و دلال، (لغت محلی شوشتر)، کوشا:
یکی گفتا همیشه راهواریم
که رامین را ز ویسه بازداریم،
(ویس و رامین)،
، طعام نرم و لذیذ، (لغت محلی شوشتر)، و رجوع به رهواری و راهواری و رهنوردی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است درایالات متحدۀ امریکا واقع در ایالت نیوجرسی و 60هزارگزی شمال شرقی (نتون) : این قصبه دارای کارخانه های کاغذسازی و چاپ خانه مجهز میباشد، جمعیت آن 21290 تن است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3) (وبستر جغرافیایی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راهبان
تصویر راهبان
محافظ و نگاهبان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
آهن پاره درازی که بردنباله تیغه کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فرو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهگان
تصویر راهگان
بمعنی رایگان، چیز مفت که در عوض و بدل آن جیزی نباید داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهدان
تصویر راهدان
راهنما راهبر هادی دلیل
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پرتو افکن تابا، شخانه خیز جایی در آسمان به گمان آن که شخانه (شهاب) از آن جا خاسته
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره پروانه واران و سر دسته ارغوانیها که در ارتفاعات پایین (بین 180 تا 900 متر) میروید و برای زینت نیز کاشته میشود اکوان. ارغوانی منسوب به ارغوان برنگ ارغوان سرخ مایل به بنفش رنگی سرخ که به بنفشی زند سرخی که به سیاهی زند قرمز تیره آتشگون فرفیری، گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجوان
تصویر ارجوان
معرب ارغوان، آتشگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهوار
تصویر راهوار
فراخ و نرم رو، اسب لایق راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهوار
تصویر راهوار
تندرو، رهوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهگان
تصویر راهگان
رایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باهمان
تصویر باهمان
شرکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تندرو، تیزرو، راه گستر، رهوار
متضاد: کندرو
فرهنگ واژه مترادف متضاد