جدول جو
جدول جو

معنی راهنوردی - جستجوی لغت در جدول جو

راهنوردی
(نَ وَ)
عمل راهنورد. راهپیمایی. رهنوردی. و رجوع به همین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
راهنوردی
عمل راهنورد
تصویری از راهنوردی
تصویر راهنوردی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راه نورد
تصویر راه نورد
ره نورد، آنکه راهی را طی می کند، راه پیما
فرهنگ فارسی عمید
(کَ پَ زَ دَ / دِ)
رهنورد. طی کننده راه. (فرهنگ نظام). راه پیما. رهرو. راهرو، تیزرونده که از سرعت گویا راه را مینوردد یعنی می پیچد. (رشیدی) :
پیش میشد شریک راه نورد
او بدنبال میدوید چو گرد.
نظامی.
، مرکب. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) :
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
، قاصد و پیک. (ناظم الاطباء). قاصد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) ، پیاده رو. (انجمن آرا). مسافری که پیاده حرکت کند. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) ، گدا و بی خانمان. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). و رجوع به ره نورد وراه پیما و راه رونده و راهرو شود
لغت نامه دهخدا
(رَهْ نَ وَ)
راه نوردی. عمل رهنورد. (یادداشت مؤلف). رجوع به رهنورد و راهنوردی شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 15 هزارگزی جنوب دورود و کنار راه مالرو و عمارت به خان آباد. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل. دارای 187 تن سکنه که شیعی مذهب و لری و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و اهالی بکشاورزی و گله داری امرار معاش می کنند و راه مالرو میباشد. چندین مزرعۀ بزرگ و کوچک جزو این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در استان دکن واقع در سنجاق احمدنگر، در 36هزارگزی شمال باختری احمدنگر، که در محل انشعاب راه آهن بمبئی - اﷲآباد، و بمبئی - مدرس قرار گرفته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ وَ)
هر چیز که راه در هم نوردد و پیچد و غلطد. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) ، قاصد. (آنندراج) ، اسب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان). کنایه از اسب. (انجمن آرا) :
رسول شاه و دستور برادر
هم او هم رهنوردش کوه پیکر.
(ویس و رامین).
به آخر بسته دارد رهنوردی
کزو در تک نیابد باد گردی.
نظامی.
رهنوردی که چون نبشتی راه
گوی بردی ز مهر و قرصۀ ماه.
نظامی.
رجوع به راهنورد شود، طی کننده راه. ره پیما. راه رونده. (از یادداشت مؤلف) ، رونده ای که به تندی و جلدی و اشتلم به راه رود خواه انسان باشد و یا حیوان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). رونده به چستی و چابکی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از پیادۀ تیزرو که راه نورد نیز گویند. (از انجمن آرا) :
که آمد سواری ز ایران چو گرد
به زیر اندرش بارۀ رهنورد.
فردوسی.
که اندام و مه تازش و چرخ گرد
زمین کوب و دریابر و رهنورد.
اسدی.
درآمد به هنجار ره رهنورد
ز زین گوهر آویخت گرز نبرد.
اسدی.
سپس برد یک کیسه دینار زرد
ابا توشه و بارۀ رهنورد.
اسدی.
همه ابر است هرچت رهنورد است
همه نور است هرچت رهگذار است.
مسعودسعد.
جبرئیل استاده چون اعرابئی اشترسوار
کز پی حاجش دلیل رهنوردان دیده اند.
خاقانی.
به جولان اندیشۀ رهنورد
ز پهلو به پهلو شده کرد کرد.
نظامی.
پیمبر بر آن خنگی رهنورد
برآورد از این آب گردنده گرد.
نظامی.
نشست از بر بارۀ رهنورد.
برآراست لشکر به رسم نبرد.
نظامی.
بشرطی که چون آید آن رهنورد
کشد گوهر سرخ و یاقوت زرد.
نظامی.
، باد. (یادداشت مؤلف) ، گدا و گدایی کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). رجوع به راه نورد در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راهنورد
تصویر راهنورد
رهرو، راهرو، راه پیما، طی کننده راه
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی ورزش، کوهپیمائی، بالا رفتن از کوه برای دست یافتن بر ارتفاعات و قلل آن
فرهنگ لغت هوشیار
ره پیما، راهرونده، چابکی پیاده تیزرو که راه نورد گویند، قاصد، اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهنورد
تصویر راهنورد
((نَ وَ))
مسافر، پیک، تندرونده، رهنورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهنورد
تصویر رهنورد
((رَ نَ وَ))
مسافر، پیک، تندرونده، راهنورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهبردی
تصویر راهبردی
استراتژیک، هدایتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رهنورد
تصویر رهنورد
مسافر
فرهنگ واژه فارسی سره
کوه پیمایی، کوه سپری، کوه گردی
فرهنگ واژه مترادف متضاد