ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوک، جام شراب، قدح، کنایه از شراب زلال و بی درد، کنایه از زلال
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاوَن، پالایه، پالوانه، تُرُشی پالا، راوک، جام شراب، قدح، کنایه از شراب زلال و بی دُرد، کنایه از زلال
کودک نزدیک بلوغ رسیده. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات). نزدیک رسیده به خواب دیدن. (مهذب الاسماء). کودک نزدیک رسیده به حد بلوغ که آلت او تحریک وشهوتش به جماع ظاهر شود. (از تعریفات). نزدیک شده به حلم و احتلام. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به مردی نزدیک شده. یافع. حوقل. ناهد. نوگوشاسب. مناهز. (یادداشت مؤلف). در شرف بلوغ چه پسر چه دختر. در آستانۀ بلوغ: چون مراهق گشت دخترطالبان بذل می کردند کابین گران. مولوی. اما روزه تأدیب آن است که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند. (النهایۀ طوسی از فرهنگ فارسی معین) ، در شرف فوت فرصت. در آستانۀ به پایان رسیدن وقت و مهلت و نزدیک به آخر وقت. گویند: صلی العصر مراهقاً، یعنی در واپسین فرصت و نزدیک به فوت شدن وقت نماز عصر و کذا دخل مکه مراهقاً. رجوع به منتهی الارب، متن اللغه و اقرب الموارد شود، آخر وقت حج در مکه درآینده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود، کسی که آخر وقت نماز خواند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی دوم شود
کودک نزدیک بلوغ رسیده. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات). نزدیک رسیده به خواب دیدن. (مهذب الاسماء). کودک نزدیک رسیده به حد بلوغ که آلت او تحریک وشهوتش به جماع ظاهر شود. (از تعریفات). نزدیک شده به حلم و احتلام. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به مردی نزدیک شده. یافع. حوقل. ناهد. نوگوشاسب. مناهز. (یادداشت مؤلف). در شرف بلوغ چه پسر چه دختر. در آستانۀ بلوغ: چون مراهق گشت دخترطالبان بذل می کردند کابین گران. مولوی. اما روزه تأدیب آن است که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند. (النهایۀ طوسی از فرهنگ فارسی معین) ، در شرف فوت فرصت. در آستانۀ به پایان رسیدن وقت و مهلت و نزدیک به آخر وقت. گویند: صلی العصر مراهقاً، یعنی در واپسین فرصت و نزدیک به فوت شدن وقت نماز عصر و کذا دخل مکه مراهقاً. رجوع به منتهی الارب، متن اللغه و اقرب الموارد شود، آخر وقت حج در مکه درآینده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به معنی قبلی شود، کسی که آخر وقت نماز خواند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به معنی دوم شود
پارسی تازی گشته راوک روان ناب دلت همره نزهتی باد دائم - کفت همدم باده ای باد راوک، پالانه، می ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه، کاسه شرابخوری
پارسی تازی گشته راوک روان ناب دلت همره نزهتی باد دائم - کفت همدم باده ای باد راوک، پالانه، می ظرفی که در آن شراب و شیر را صاف کنند پالونه، کاسه شرابخوری
رسیده برنا، تنگنماز کسی که در واپسین دم نماز بخواند پسر نزدیک به بلوغ: اما روزه تادیب آنست که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند، کسی که آخر وقت نماز خواند
رسیده برنا، تنگنماز کسی که در واپسین دم نماز بخواند پسر نزدیک به بلوغ: اما روزه تادیب آنست که کودک را چون مراهق شود به روزه بگیرند، کسی که آخر وقت نماز خواند