رهبان، محافظ و نگاهبان راه، (ناظم الاطباء)، محافظ راه، (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 11) (ملخص اللغات حسن خطیب) : راهبانان بر سر کوه بنشاندند، (مجمل التواریخ و القصص)، بهر راهی رباطی کرد و خانی نشسته بر کنارش راهبانی، (ویس و رامین)، چو گفتار آن رادمردان شنید سبک راهبان سوی یوسف دوید چنین گفت با راهبان همچو باد مر آن قوم را کن بگفتار شاد، (یوسف و زلیخا)، بدروازه آمد سبک راهبان بگفتارشان برگ داد و زبان، (یوسف و زلیخا)، بپرسید از ایشان یکی راهبان که با من بگویید نام و نشان، (یوسف و زلیخا)، ، مسافر، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، رصّاد، (یادداشت مؤلف) : ارصاد، راهبان نشانیدن، (ترجمان القرآن)، دزد و راهزن و قطاع الطریق، (ناظم الاطباء)، دزد، (آنندراج)
رهبان، محافظ و نگاهبان راه، (ناظم الاطباء)، محافظ راه، (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 11) (ملخص اللغات حسن خطیب) : راهبانان بر سر کوه بنشاندند، (مجمل التواریخ و القصص)، بهر راهی رباطی کرد و خانی نشسته بر کنارش راهبانی، (ویس و رامین)، چو گفتار آن رادمردان شنید سبک راهبان سوی یوسف دوید چنین گفت با راهبان همچو باد مر آن قوم را کن بگفتار شاد، (یوسف و زلیخا)، بدروازه آمد سبک راهبان بگفتارشان برگ داد و زبان، (یوسف و زلیخا)، بپرسید از ایشان یکی راهبان که با من بگویید نام و نشان، (یوسف و زلیخا)، ، مسافر، (ناظم الاطباء) (آنندراج)، رَصّاد، (یادداشت مؤلف) : ارصاد، راهبان نشانیدن، (ترجمان القرآن)، دزد و راهزن و قطاع الطریق، (ناظم الاطباء)، دزد، (آنندراج)
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 33هزارگزی جنوب فرمهین و 12هزارگزی اراک، این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن سردسیر وسکنۀ آن 648 تن میباشد، آب ده از کاریز تأمین میشود و محصول آن چغندرقند و بنشن و لبنیات و انگور، و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است، کار دستی زنان بافتن قالی میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 33هزارگزی جنوب فرمهین و 12هزارگزی اراک، این ده در دشت قرار گرفته و هوای آن سردسیر وسکنۀ آن 648 تن میباشد، آب ده از کاریز تأمین میشود و محصول آن چغندرقند و بنشن و لبنیات و انگور، و پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است، کار دستی زنان بافتن قالی میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
قریه ای است در شش فرسنگ و نیمی جنوب شهر خفر. (از فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان گرگان بخش خفر شهرستان جهرم. واقع در 18هزارگزی جنوب باختری باب انار و 3هزارگزی شمال راه عمومی سیمکان به خفر. محلی است کوهستانی و گرمسیر، و سکنۀ آن 79 تن میباشد. آب ده از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و برنج و خرما و مرکبات است. پیشۀ مردم کشاورزی و باغبانی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است در شش فرسنگ و نیمی جنوب شهر خفر. (از فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان گرگان بخش خفر شهرستان جهرم. واقع در 18هزارگزی جنوب باختری باب انار و 3هزارگزی شمال راه عمومی سیمکان به خفر. محلی است کوهستانی و گرمسیر، و سکنۀ آن 79 تن میباشد. آب ده از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و برنج و خرما و مرکبات است. پیشۀ مردم کشاورزی و باغبانی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
راهبان، راهدار، پاسبان راه، (ناظم الاطباء)، راهبان، یعنی پاسبان راه، (از شعوری ج 2 ورق 11)، راهبان که به معنی محافظ راه باشد، (آنندراج)، پاسبان دشمن یا دزد، باج گیرنده، (ناظم الاطباء)
راهبان، راهدار، پاسبان راه، (ناظم الاطباء)، راهبان، یعنی پاسبان راه، (از شعوری ج 2 ورق 11)، راهبان که به معنی محافظ راه باشد، (آنندراج)، پاسبان دشمن یا دزد، باج گیرنده، (ناظم الاطباء)
بر وزن و معنی رایگان، (از برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا)، رایگان، چیز مفت که درعوض و بدل آن چیزی نباید داد، (ناظم الاطباء)، این کلمه مرکب است از ’راه’ بمعنی طریق و ’گان’ که پسوند نسبت است و غالباً ’های’ آن به ’یاء’ مبدل شود و رایگان گویند، مانند شایگان که اصلش شاهگان است، و رجوع به رایگان شود، چیزی که در راه یابند، (ناظم الاطباء) (از برهان)، و رجوع به رایگان شود
بر وزن و معنی رایگان، (از برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا)، رایگان، چیز مفت که درعوض و بدل آن چیزی نباید داد، (ناظم الاطباء)، این کلمه مرکب است از ’راه’ بمعنی طریق و ’گان’ که پسوند نسبت است و غالباً ’های’ آن به ’یاء’ مبدل شود و رایگان گویند، مانند شایگان که اصلش شاهگان است، و رجوع به رایگان شود، چیزی که در راه یابند، (ناظم الاطباء) (از برهان)، و رجوع به رایگان شود
حافظ راز، سرنگهدار، نگهدارندۀ راز، صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند، (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) : بگفتند با رازبان راز خویش نمودند انجام و آغاز خویش، فردوسی
حافظ راز، سِرنگهدار، نگهدارندۀ راز، صاحب راز، کسی را نیز گویند که سخن ارباب حاجت را بعرض سلاطین رساند، (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2 ص 11) : بگفتند با رازبان راز خویش نمودند انجام و آغاز خویش، فردوسی
پارسای ترسایان. ج، رهابین، رهابنه، رهبانون. (ناظم الاطباء). فی الفارسی اصله روهبان، مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان. (تاج العروس). ترسکار. ظاهراً معرب از رهبان فارسی. (یادداشت مؤلف). زاهد ترسایان. (شرفنامۀ منیری). زاهدپرهیزکار باشد و وجه تسمیه اش محافظت کننده نیکی و سیرت نیک باشد، چه ره به معنی نیک، و ’بان’ به معنی محافظت کننده است چنانکه باغبان و گله بان. (از برهان) .ج راهب (عربی) یعنی از خدا بترس، و آن لقب روحانیون عیسوی است. ترسا مقابل همین کلمه است. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 150). پارسای ترسایان. برخی آن را مفرد و برخی جمع واژۀ راهب و برخی به هردو معنی نوشته اند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : اندر وی (اندر شهرها از ناحیت جزیره) رهبانان اند. (حدود العالم). سکوبا و قسیس و رهبان روم همه سوگواران آن مرز و بوم. فردوسی. برفتند از آن سوگواران بسی سکوبا و رهبان ز هر در کسی. فردوسی. سکوبا و رهبان سوی شهریار برفتند با هدیه و با نثار. فردوسی. عاقل دانست کو چه گفت و لیکن رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل. ناصرخسرو. به امید آن عالم است ای برادر شب و روز بی خواب و باروزه رهبان. ناصرخسرو. انجیل آغاز کرد بلبل بر گل چون ز بنفشه بدید حالت رهبان. مختاری غزنوی. نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک نقش عیسی در نگارستان رهبان کن رها. خاقانی. رخ صبح قندیل عیسی فروزد تن ابر زنجیر رهبان نماید. خاقانی. طبال نفیر آهنین کوس رهبان کلیسیای افسوس. نظامی. به خود بس زار گریم تا گه روز ز من رهبان و زاهد زاری آموز. نظامی. فرس می راند تا رهبان آن دیر که راند از اختران با او بسی سیر. نظامی. اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری چو دیارت نمی ماند چه رهبانی چه رهبانی. خواجو (از شرفنامۀ منیری). چو زلفت نیز زناری به صد سال نه رهبان و نه راهب می نماید. عطار. یک سال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند. (تذکرهالاولیاء عطار). هین مکن خود را خصی رهبان مشو زانکه عفت هست شهوت را گرو. مولوی. چو رهبان شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین عیسی گرفت. تاج مآثر (از شرفنامۀ منیری). ، جمع واژۀ راهب. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ راهب. و رهبان به معنی مفرد نیز آید. ج، رهابین، رهبانون، رهابنه. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). رجوع به راهب شود
پارسای ترسایان. ج، رَهابین، رَهابِنَه، رُهبانون. (ناظم الاطباء). فی الفارسی اصله روهبان، مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان. (تاج العروس). ترسکار. ظاهراً معرب از رَهبان فارسی. (یادداشت مؤلف). زاهد ترسایان. (شرفنامۀ منیری). زاهدپرهیزکار باشد و وجه تسمیه اش محافظت کننده نیکی و سیرت نیک باشد، چه ره به معنی نیک، و ’بان’ به معنی محافظت کننده است چنانکه باغبان و گله بان. (از برهان) .ج ِ راهب (عربی) یعنی از خدا بترس، و آن لقب روحانیون عیسوی است. ترسا مقابل همین کلمه است. (فرهنگ لغات شاهنامه ص 150). پارسای ترسایان. برخی آن را مفرد و برخی جَمعِ واژۀ راهب و برخی به هردو معنی نوشته اند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) : اندر وی (اندر شهرها از ناحیت جزیره) رهبانان اند. (حدود العالم). سکوبا و قسیس و رهبان روم همه سوگواران آن مرز و بوم. فردوسی. برفتند از آن سوگواران بسی سکوبا و رهبان ز هر در کسی. فردوسی. سکوبا و رهبان سوی شهریار برفتند با هدیه و با نثار. فردوسی. عاقل دانست کو چه گفت و لیکن رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل. ناصرخسرو. به امید آن عالم است ای برادر شب و روز بی خواب و باروزه رهبان. ناصرخسرو. انجیل آغاز کرد بلبل بر گل چون ز بنفشه بدید حالت رهبان. مختاری غزنوی. نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک نقش عیسی در نگارستان رهبان کن رها. خاقانی. رخ صبح قندیل عیسی فروزد تن ابر زنجیر رهبان نماید. خاقانی. طبال نفیر آهنین کوس رهبان کلیسیای افسوس. نظامی. به خود بس زار گریم تا گه روز ز من رهبان و زاهد زاری آموز. نظامی. فرس می راند تا رهبان آن دیر که راند از اختران با او بسی سیر. نظامی. اگر رَهبان این راهی و گر رُهبان این دیری چو دیارت نمی ماند چه رَهبانی چه رُهبانی. خواجو (از شرفنامۀ منیری). چو زلفت نیز زناری به صد سال نه رهبان و نه راهب می نماید. عطار. یک سال رهبانی چند بفرستادند تا با دانشمندان بحث کنند. (تذکرهالاولیاء عطار). هین مکن خود را خصی رهبان مشو زانکه عفت هست شهوت را گرو. مولوی. چو رهبان شد اندر لباس کبود بنفشه مگر دین عیسی گرفت. تاج مآثر (از شرفنامۀ منیری). ، جَمعِ واژۀ راهب. (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ راهب. و رهبان به معنی مفرد نیز آید. ج، رهابین، رهبانون، رهابنه. (از متن اللغه) (از منتهی الارب). رجوع به راهب شود
خداوند راه. (ناظم الاطباء) (برهان). راهرو. (شرفنامۀ منیری). نگهبان و حافظ راه. (ناظم الاطباء) : گرفته راه امید نشسته رهبان عقل که کاروان سخاش نگسلد از کاروان. مسعودسعد. رهبان و رهبرند در این عالم و در آن نه آبشان بکار و نه کاری به آبشان. خاقانی. اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری چودیارت نمی ماند چه رهبانی چه رهبانی. خواجو (از شرفنامۀ منیری). ، راهروی (؟). (شرفنامۀ منیری)
خداوند راه. (ناظم الاطباء) (برهان). راهرو. (شرفنامۀ منیری). نگهبان و حافظ راه. (ناظم الاطباء) : گرفته راه امید نشسته رهبان عقل که کاروان سخاش نگسلد از کاروان. مسعودسعد. رهبان و رهبرند در این عالم و در آن نه آبشان بکار و نه کاری به آبشان. خاقانی. اگر رَهبان این راهی و گر رُهبان این دیری چودیارت نمی ماند چه رَهبانی چه رُهبانی. خواجو (از شرفنامۀ منیری). ، راهروی (؟). (شرفنامۀ منیری)
رهبان. مصدر به معنی رهب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به رهب شود رهبان. مصدر به معنی رهب. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رهب شود
رَهَبان. مصدر به معنی رَهَب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجوع به رهب شود رُهبان. مصدر به معنی رَهَب. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رَهَب شود