جدول جو
جدول جو

معنی رانچی - جستجوی لغت در جدول جو

رانچی
نام قصبه و مرکز بخش است در سرزمین بنگالۀ هند واقع در 326هزارگزی شمال باختری کلکته، اطراف این شهر باغهای زیبا و مرغزارهای فرح انگیز و دلگشا دارد، این قصبه در کنار راه آهن کلکته - اﷲآباد قرار گرفته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رانکی
تصویر رانکی
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، پاردم، قشقون، پال دم
فرهنگ فارسی عمید
ران. نعت فاعلی از ریشه ’رنو’ و اعلال شدۀ آن ’ران’ می باشد. شخص پیوسته نگرنده بسوی چیزی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ران (نن شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ماربین است که در بخش سدۀ شهرستان اصفهان واقع است و 650 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
ابوسعید ولید فرزند کثیر رانی، او از ربیعه بن ابی عبدالرحمان الرأی و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد، و ابوسعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دیگران از او روایت کرده اند. (ازاللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
ملکه و زن راجه، (ناظم الاطباء)، زن حاکم هندوان را خوانند، (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
راندن، سوق دادن، روانه کردن، اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی، کشتیرانی، کامرانی، هوسرانی، شهوترانی و غیره، که عمل حکمران و کشتیران و ... باشد،
- اتوبوسرانی، عمل اتوبوسران، راندن اتوبوس، هدایت کردن اتوبوس،
- ، فن راندن اتوبوس، فنون و قواعد راندن اتوبوس،
- ، مؤسسۀ حمل مسافر بوسیلۀ اتوبوس، بنگاه مسافربری بااتوبوس،
- اتومبیل رانی، عمل اتومبیل ران، کار رانندۀ اتومبیل،
- ، فن راندن اتومبیل، و رجوع به اتوبوس رانی و راندن اتومبیل و راندن اتوبوس در ذیل راندن، در همین لغت نامه شود،
، انجام دادن، بکار بستن، عمل کردن:
- حکمرانی، عمل حکمران، حکومت کردن، فرمانروایی، فرمان راندن،
- شهوترانی، عمل شهوتران، هوسرانی، انجام دادن کار از روی شهوت و هوی و هوس، بوالهوسی،
- ، زیاده روی کردن در امور جنسی، و رجوع به شهوت راندن در ذیل راندن و شهوت در همین لغت نامه شود،
- عشرت رانی،عمل عشرت ران، خوشگذرانی، عیش رانی، و رجوع به عیشرانی و عشرت در همین لغت نامه شود،
- عیش رانی، عشرت رانی، با خوشی و عیش زندگی کردن، رجوع به عیش رانی و عیش راندن و عیش در همین لغت نامه شود،
- کامرانی، عمل کامران، کامیابی، کامگاری، شادکامی:
چو بر بارگی کامرانیش داد
بهم پهلوی پهلوانیش داد،
سعدی،
بشادی پی کامرانی گرفت،
سعدی،
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی خواهد که خواهانش تو باشی،
فخرالدین عراقی،
و رجوع به کام و ترکیبات آن شود،
- کشتیرانی، عمل کشتیران،
، حمل کالا بوسیلۀ کشتی، حمل مسافر با کشتی،
- ، فن راندن کشتی، و رجوع به کشتی راندن در ذیل راندن، و نیز مادۀ کشتی رانی در همین لغت نامه شود،
- ملکرانی، حکومت، حکمرانی، فرمانروایی، سلطنت، فرمانفرمایی:
از آن بهره ورتر در آفاق کیست
که در ملکرانی بانصاف زیست،
سعدی،
و رجوع به ملک و ملکرانی شود،
- هوسرانی، شهوترانی، بوالهوسی، کارها از روی هوی و هوس کردن، ورجوع به ترکیبات مزبور در ردیف هر یک شود،
،
منسوب و متعلق به ران و فخذ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ران که نسبت اجدادی است، (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است جزء جوانرود از بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 40 هزارگزی مغرب پاوه بین رودخانه سیروان و رودخانه مسره خیل و در کنار مرز عراق، ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای تن سکنه، 60 خانوار از طایفه ایناق جوانروددر آن قشلاق می کنند، از آب چشمه مشروب می شود، محصول آنجا لبنیات و شغل اهالی گله داری است راه آن مالرو وصعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهات کوهسار، کوهسار شامل چهار محله است: کوهسار، چناشک، قانچی و حاجی لر، سکنۀ آنجا افرادی خوش سیما و خوش بنیه و بیشتر آنها از ترکهای گریلی میباشند، مردم چناشک و قانچی با آنکه در یک جلگۀ تنگ و مسدود پرآب زیست میکنند و فقط زراعت برنج مختصری دارند، بلندقامت و تنومند و تندرست و خوش صورت تر از سکنۀ دربندهای خشک حدود ناردین هستند، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 115 و 116 و 172)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آن جزء از پشت ستور بارکش که در میان کمر و دم واقع شده. (ناظم الاطباء) ، آن قسمت از پالان که میان کمر و دم ستور بارکش را می پوشاند. (ناظم الاطباء). قسمتی از یراق اسب. (یادداشت مؤلف). نواری پهن که زیر دم خر و اسب و قاطر افتد. (از یادداشت مؤلف). تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور قرار گیرد. پاردم. تسمۀ چرمی که از دو سوی پالان را بهم متصل کند و بر روی دو ران ستور زیر دم ستور افتد. و رجوع به رانگی در همین لغت نامه شود.
- دست برانکیش نمیرسد، مزاحی نزدیک بدشنام است که بجای دست بدامنش نمیرسد گویند. رانکی قسمی از ساز است که بر دو ران افتد. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 806).
- رانکی کسی بو دادن، مذهب و دینی دیگر به نهانی گرفتن. (یادداشت مؤلف).
- ، جاسوس بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رانکی. پاردم. (آنندراج) :
وسمه بر ابرو چو کشیدی شلف (زن بدکاره)
رانگی اشتر خورده علف.
؟ (ازآنندراج).
و رجوع به رانکی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رانکی
تصویر رانکی
تسمه عقب پالان که بر ران چارپا قرار گیرد پار دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانی
تصویر رانی
سوق دادن، روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانکی
تصویر رانکی
((نَ))
تسمه عقب پالان که بر ران چهارپا قرار گیرد، پاردم
رانکی کسی بودن: کنایه از منحرف شدن از جاده عفاف یا دیانت
فرهنگ فارسی معین
بند کفل اسب که از جنس تسمه ای چرمی است و از زیر دم به پالان
فرهنگ گویش مازندرانی
اندچی
فرهنگ گویش مازندرانی