نام قصبه و مرکز بخش است در سرزمین بنگالۀ هند واقع در 326هزارگزی شمال باختری کلکته، اطراف این شهر باغهای زیبا و مرغزارهای فرح انگیز و دلگشا دارد، این قصبه در کنار راه آهن کلکته - اﷲآباد قرار گرفته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
نام قصبه و مرکز بخش است در سرزمین بنگالۀ هند واقع در 326هزارگزی شمال باختری کلکته، اطراف این شهر باغهای زیبا و مرغزارهای فرح انگیز و دلگشا دارد، این قصبه در کنار راه آهن کلکته - اﷲآباد قرار گرفته است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
ابوسعید ولید فرزند کثیر رانی، او از ربیعه بن ابی عبدالرحمان الرأی و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد، و ابوسعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دیگران از او روایت کرده اند. (ازاللباب فی تهذیب الانساب)
ابوسعید ولید فرزند کثیر رانی، او از ربیعه بن ابی عبدالرحمان الرأی و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد، و ابوسعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دیگران از او روایت کرده اند. (ازاللباب فی تهذیب الانساب)
راندن، سوق دادن، روانه کردن، اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی، کشتیرانی، کامرانی، هوسرانی، شهوترانی و غیره، که عمل حکمران و کشتیران و ... باشد، - اتوبوسرانی، عمل اتوبوسران، راندن اتوبوس، هدایت کردن اتوبوس، - ، فن راندن اتوبوس، فنون و قواعد راندن اتوبوس، - ، مؤسسۀ حمل مسافر بوسیلۀ اتوبوس، بنگاه مسافربری بااتوبوس، - اتومبیل رانی، عمل اتومبیل ران، کار رانندۀ اتومبیل، - ، فن راندن اتومبیل، و رجوع به اتوبوس رانی و راندن اتومبیل و راندن اتوبوس در ذیل راندن، در همین لغت نامه شود، ، انجام دادن، بکار بستن، عمل کردن: - حکمرانی، عمل حکمران، حکومت کردن، فرمانروایی، فرمان راندن، - شهوترانی، عمل شهوتران، هوسرانی، انجام دادن کار از روی شهوت و هوی و هوس، بوالهوسی، - ، زیاده روی کردن در امور جنسی، و رجوع به شهوت راندن در ذیل راندن و شهوت در همین لغت نامه شود، - عشرت رانی،عمل عشرت ران، خوشگذرانی، عیش رانی، و رجوع به عیشرانی و عشرت در همین لغت نامه شود، - عیش رانی، عشرت رانی، با خوشی و عیش زندگی کردن، رجوع به عیش رانی و عیش راندن و عیش در همین لغت نامه شود، - کامرانی، عمل کامران، کامیابی، کامگاری، شادکامی: چو بر بارگی کامرانیش داد بهم پهلوی پهلوانیش داد، سعدی، بشادی پی کامرانی گرفت، سعدی، خوشی و خرمی و کامرانی کسی خواهد که خواهانش تو باشی، فخرالدین عراقی، و رجوع به کام و ترکیبات آن شود، - کشتیرانی، عمل کشتیران، ، حمل کالا بوسیلۀ کشتی، حمل مسافر با کشتی، - ، فن راندن کشتی، و رجوع به کشتی راندن در ذیل راندن، و نیز مادۀ کشتی رانی در همین لغت نامه شود، - ملکرانی، حکومت، حکمرانی، فرمانروایی، سلطنت، فرمانفرمایی: از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملکرانی بانصاف زیست، سعدی، و رجوع به ملک و ملکرانی شود، - هوسرانی، شهوترانی، بوالهوسی، کارها از روی هوی و هوس کردن، ورجوع به ترکیبات مزبور در ردیف هر یک شود، ، منسوب و متعلق به ران و فخذ، (ناظم الاطباء)
راندن، سوق دادن، روانه کردن، اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی، کشتیرانی، کامرانی، هوسرانی، شهوترانی و غیره، که عمل حکمران و کشتیران و ... باشد، - اتوبوسرانی، عمل اتوبوسران، راندن اتوبوس، هدایت کردن اتوبوس، - ، فن راندن اتوبوس، فنون و قواعد راندن اتوبوس، - ، مؤسسۀ حمل مسافر بوسیلۀ اتوبوس، بنگاه مسافربری بااتوبوس، - اتومبیل رانی، عمل اتومبیل ران، کار رانندۀ اتومبیل، - ، فن راندن اتومبیل، و رجوع به اتوبوس رانی و راندن اتومبیل و راندن اتوبوس در ذیل راندن، در همین لغت نامه شود، ، انجام دادن، بکار بستن، عمل کردن: - حکمرانی، عمل حکمران، حکومت کردن، فرمانروایی، فرمان راندن، - شهوترانی، عمل شهوتران، هوسرانی، انجام دادن کار از روی شهوت و هوی و هوس، بوالهوسی، - ، زیاده روی کردن در امور جنسی، و رجوع به شهوت راندن در ذیل راندن و شهوت در همین لغت نامه شود، - عشرت رانی،عمل عشرت ران، خوشگذرانی، عیش رانی، و رجوع به عیشرانی و عشرت در همین لغت نامه شود، - عیش رانی، عشرت رانی، با خوشی و عیش زندگی کردن، رجوع به عیش رانی و عیش راندن و عیش در همین لغت نامه شود، - کامرانی، عمل کامران، کامیابی، کامگاری، شادکامی: چو بر بارگی کامرانیش داد بهم پهلوی پهلوانیش داد، سعدی، بشادی پی کامرانی گرفت، سعدی، خوشی و خرمی و کامرانی کسی خواهد که خواهانش تو باشی، فخرالدین عراقی، و رجوع به کام و ترکیبات آن شود، - کشتیرانی، عمل کشتیران، ، حمل کالا بوسیلۀ کشتی، حمل مسافر با کشتی، - ، فن راندن کشتی، و رجوع به کشتی راندن در ذیل راندن، و نیز مادۀ کشتی رانی در همین لغت نامه شود، - ملکرانی، حکومت، حکمرانی، فرمانروایی، سلطنت، فرمانفرمایی: از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملکرانی بانصاف زیست، سعدی، و رجوع به ملک و ملکرانی شود، - هوسرانی، شهوترانی، بوالهوسی، کارها از روی هوی و هوس کردن، ورجوع به ترکیبات مزبور در ردیف هر یک شود، ، منسوب و متعلق به ران و فخذ، (ناظم الاطباء)
نام قصبه ای است جزء جوانرود از بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 40 هزارگزی مغرب پاوه بین رودخانه سیروان و رودخانه مسره خیل و در کنار مرز عراق، ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای تن سکنه، 60 خانوار از طایفه ایناق جوانروددر آن قشلاق می کنند، از آب چشمه مشروب می شود، محصول آنجا لبنیات و شغل اهالی گله داری است راه آن مالرو وصعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام قصبه ای است جزء جوانرود از بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 40 هزارگزی مغرب پاوه بین رودخانه سیروان و رودخانه مسره خیل و در کنار مرز عراق، ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و دارای تن سکنه، 60 خانوار از طایفه ایناق جوانروددر آن قشلاق می کنند، از آب چشمه مشروب می شود، محصول آنجا لبنیات و شغل اهالی گله داری است راه آن مالرو وصعب العبور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهات کوهسار، کوهسار شامل چهار محله است: کوهسار، چناشک، قانچی و حاجی لر، سکنۀ آنجا افرادی خوش سیما و خوش بنیه و بیشتر آنها از ترکهای گریلی میباشند، مردم چناشک و قانچی با آنکه در یک جلگۀ تنگ و مسدود پرآب زیست میکنند و فقط زراعت برنج مختصری دارند، بلندقامت و تنومند و تندرست و خوش صورت تر از سکنۀ دربندهای خشک حدود ناردین هستند، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 115 و 116 و 172)
دهی است از دهات کوهسار، کوهسار شامل چهار محله است: کوهسار، چناشک، قانچی و حاجی لر، سکنۀ آنجا افرادی خوش سیما و خوش بنیه و بیشتر آنها از ترکهای گریلی میباشند، مردم چناشک و قانچی با آنکه در یک جلگۀ تنگ و مسدود پرآب زیست میکنند و فقط زراعت برنج مختصری دارند، بلندقامت و تنومند و تندرست و خوش صورت تر از سکنۀ دربندهای خشک حدود ناردین هستند، (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 115 و 116 و 172)
آن جزء از پشت ستور بارکش که در میان کمر و دم واقع شده. (ناظم الاطباء) ، آن قسمت از پالان که میان کمر و دم ستور بارکش را می پوشاند. (ناظم الاطباء). قسمتی از یراق اسب. (یادداشت مؤلف). نواری پهن که زیر دم خر و اسب و قاطر افتد. (از یادداشت مؤلف). تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور قرار گیرد. پاردم. تسمۀ چرمی که از دو سوی پالان را بهم متصل کند و بر روی دو ران ستور زیر دم ستور افتد. و رجوع به رانگی در همین لغت نامه شود. - دست برانکیش نمیرسد، مزاحی نزدیک بدشنام است که بجای دست بدامنش نمیرسد گویند. رانکی قسمی از ساز است که بر دو ران افتد. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 806). - رانکی کسی بو دادن، مذهب و دینی دیگر به نهانی گرفتن. (یادداشت مؤلف). - ، جاسوس بودن. (یادداشت مؤلف)
آن جزء از پشت ستور بارکش که در میان کمر و دم واقع شده. (ناظم الاطباء) ، آن قسمت از پالان که میان کمر و دم ستور بارکش را می پوشاند. (ناظم الاطباء). قسمتی از یراق اسب. (یادداشت مؤلف). نواری پهن که زیر دم خر و اسب و قاطر افتد. (از یادداشت مؤلف). تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور قرار گیرد. پاردم. تسمۀ چرمی که از دو سوی پالان را بهم متصل کند و بر روی دو ران ستور زیر دم ستور افتد. و رجوع به رانگی در همین لغت نامه شود. - دست برانکیش نمیرسد، مزاحی نزدیک بدشنام است که بجای دست بدامنش نمیرسد گویند. رانکی قسمی از ساز است که بر دو ران افتد. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 806). - رانکی کسی بو دادن، مذهب و دینی دیگر به نهانی گرفتن. (یادداشت مؤلف). - ، جاسوس بودن. (یادداشت مؤلف)