جدول جو
جدول جو

معنی رامشخواه - جستجوی لغت در جدول جو

رامشخواه
(فِ / فَ خَوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
شادی طلب. طربخواه. آنکه خواهان خوشی و شادی است، استراحت طلب. راحت طلب. آرامشخواه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزم خواه
تصویر رزم خواه
رزم خواهنده، رزم خواه، جنگجو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وام خواه
تصویر وام خواه
کسی که از دیگری پولی به قرض می خواهد، آنکه طلب خود را از وام دار می خواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نام خواه
تصویر نام خواه
آنکه خواهان نام و شهرت است، نامجو، نام خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رامشگاه
تصویر رامشگاه
جای آسودگی و آرامش، جای رامش، جای عیش وطرب
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ وَ)
قرض خواه. (آنندراج). آنکه وام گرفتن از کسی را درخواست می کند. (ناظم الاطباء). آنکه وام گرفتن خواهد. که از کسی وام دادن خواهد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مطالب. خواهنده. طلب کننده:
در آن دم که گرددشکم وامخواه
گلین دیگ بهتر که زرین کلاه.
امیرخسرو.
، محصل. آنکه ادای وام را از کسی میخواهد و طلب میکند. (ناظم الاطباء). بستانکار. طلبکار. فامخواه. وامده. که از بدهکار مطالبه کند. آنکه مطالبۀ وام دادۀ خود کند. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
و گر وام دارد کسی زین گروه
شده ست از بد وامخواهان ستوه.
فردوسی.
و گر وامخواهی بیاید ز راه
درم خواهد از مرد بی دستگاه.
فردوسی.
گویی از دو لب من بوسه تقاضا چه کنی
وامخواهی نبود کو به تقاضا نشود.
منوچهری.
از وام جهان اگر گیاهی است
می ترس که شوخ وامخواهی است.
نظامی.
کرم کن و بخر از دست وامخواهانم
که بر من از کرمت وام های بسیار است.
خاقانی.
- امثال:
حیض مرد دیدار وامخواه است
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
وام خواه. طلبکار. بستان کار. آنکه مطالبۀ وام خود کند. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه ازکسی وام گرفتن خواهد. دائن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
آرامش جوی
لغت نامه دهخدا
(گِ شُ دَ / دِ)
جنگ طلب. جنگ خواه. (فرهنگ ولف). کسی که آرزومند جنگ و نبرد باشد. (ناظم الاطباء). رزمجو. جنگجو. (فرهنگ فارسی معین). جنگ جوی. جنگاور. رزم آور:
چو خسرو بدید آن گزیده سپاه
سواران گردنکش و رزمخواه.
فردوسی.
چو دارا بیاورد لشکر براه
سپاهی نه بر آرزو رزمخواه.
فردوسی.
بدان تا میان دو رویه سپاه
بود گرد اسب افکن رزمخواه.
فردوسی.
بیامد بنزدیک ایران سپاه
خروشید کای مهتر رزمخواه.
فردوسی.
و رجوع به رزمجو شود.
، دلاور. پهلوان. (یادداشت مؤلف). کنایه از پهلوان. دلاور. بهادر:
فرستاده را گفت پیش سپاه
بگوی آنچه بشنیدی از رزمخواه.
فردوسی.
ندارم در ایران همی رزمخواه
کز ایدر شود پیش او با سپاه.
فردوسی.
قباد آمد آنگه بنزدیک شاه
بگفت آنچه بشنید از آن رزمخواه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ شِ کَ)
خواهان نام. نامجو. شهرت طلب. حریص شهرت. آرزومند اشتهارو معروفیت. جویای نام و شهرت و افتخار:
کدام است مرد از شما نامخواه
که آید پدید از میان سپاه.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(مِخوا / خا)
نام نواییست از موسیقی. (آنندراج) (انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی) (برهان) (فرهنگ نظام) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جایگاه رامش و طرب، انجمن و آرامگاه. (آنندراج) ، جای آسایش و فراغت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وامخواه
تصویر وامخواه
آنکه از کسی وام درخواست کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامشگاه
تصویر رامشگاه
جای رامش محل عیش و طرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامخواه
تصویر نامخواه
شهرت طلب، نامجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامخواه
تصویر فامخواه
آنکه از کسی وام گرفتن خواند داین، طلبکار بستانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمخواه
تصویر رزمخواه
رزمجو جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خواهان نام است طالب شهرت نامجو: کدام است مرد از شما نام خواه که آید پدید ازمیان سپاه. (دقیقی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فامخواه
تصویر فامخواه
((مْ خا))
وام خواه، بستانکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وام خواه
تصویر وام خواه
((خا))
قرض گیرنده، طلب کار
فرهنگ فارسی معین
بستانکار، داین، طلبکار
متضاد: بدهکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد