جدول جو
جدول جو

معنی رافضون - جستجوی لغت در جدول جو

رافضون
(فِ)
جمع واژۀ رافض. (المنجد). جمع واژۀ رافض بمعنی شیعه. (از عیون الاخبار). رجوع به رافضی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رافونه
تصویر رافونه
(دخترانه)
پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رافونه
تصویر رافونه
پونه، گیاهی خوش بو با ساقۀ بسیار کوتاه و برگ هایی شبیه برگ نعناع اما کوچک تر که بیشتر در کنار جوی ها می روید و خام خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تافتون
تصویر تافتون
نوعی نان ضخیم که در تنور می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافرون
تصویر کافرون
صد و نهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۹ آیه، جحد، عباده
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
جمع واژۀ کافردر حالت رفعی: قل یا ایهاالکافرون. (قرآن 1/109)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سورۀ صد و نهمین از قرآن و تعداد آیات آن شش است، و چنین آغاز میشود: قل یا ایهاالکافرون
لغت نامه دهخدا
دشنه. بلسک. خنجر. (دزی ج 2 ص 204)
لغت نامه دهخدا
نوعی از عنب الثعلب است، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دشت بیل بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه که در 27هزارگزی شمال اشنویه و هزارگزی باختر ارابه رو آغ بلاغ واقع است، محلی است دره و سردسیر سالم، دارای 62 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
رشقون، قریه ای است در ایالت وهران از الجزایر که در نزدیکی مصب رود طفنه قرار دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)، و رجوع بهمین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ راصد در حالت رفع. رجوع به راصد شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ رانع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رانع شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ راشد در حال رفع. رجوع به راشد و راشدین شود.
- خلفای راشدون یا راشدین، چهار خلیفۀ اول اند و تاریخ خلافت آنان بترتیب عبارتست از: ابوبکر (11-13 هجری قمری). عمر (13-23هجری قمری). عثمان (23- 35 هجری قمری). علی (35-40 هجری قمری). رجوع به اعلام المنجد و نیز رجوع به خلفاء راشدون و راشدین شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ راکب در حال رفع. رجوع به راکب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پودنه را گویند. (آنندراج) (از فرهنگ سروری) (برهان) (شعوری ج 2 ورق 14) (ناظم الاطباء) :
رنج سکبا میکشد رافونه بهر روغنش
رنج ظلمت خضر بهر چشمۀ حیوان کشد.
احمد اطعمه (از فرهنگ سروری).
راقوته. راغوته. رجوع به راقوته شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
طایفه ای از عرب که بقزوین سکونت گزیده اند. مستوفی گوید:اصلشان از عرب است از نسل رافع بن خدیج انصاری. در عهد خلفای گذشته بقزوین آمدند و ساکن گشتند در میان ایشان علمای عالی مرتبه بودند. (تاریخ گزیده ص 845)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
قزوینی. چنانکه در تاریخ گزیده چ لندن 1910م. ص 798 آمده او امام الدین است. رجوع به رافعی قزوینی امام الدین شود
لغت نامه دهخدا
(ظُرْ را)
جمع واژۀ ظرّاف
لغت نامه دهخدا
ده کوچکیست از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان، این ده در 40هزارگزی خاوری سعیدآباد وسر راه مالرو بلورد - امیرآباد واقع است و دارای 14تن جمعیت میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
رنگون، نام بندرو شهر و مرکز برمانی جنوبی میباشد و در 1040هزارگزی کلکته در طول شرقی \’15 س53 93 و عرض شمالی \’4 46 16 قرار گرفته است، این شهر دارای بتکدۀ بزرگ و نامی و مدارس و بیمارستانها و درمانگاهها و کارخانه ها و تیمارستان و 737000 تن جمعیت میباشد، فاصله این شهر تا دریا 40هزار گز است که کشتی ها از راه رودخانه کالای بازرگانی باین شهر حمل میکنند، رانگون دارای تجارت مهم میباشد، (از لاروس) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ راکع در حال رفع: الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون. (قرآن 55/5). الراکعون الساجدون الاّمرون بالمعروف. (قرآن 112/9). رجوع به راکع شود
لغت نامه دهخدا
(دُن)
سزار الکساندر. مارشال فرانسوی که در گرنوبل بسال 1795م. متولد و در سال 1871م. درگذشت. او در رام کردن و تسخیر قبیلۀ قابیلی الجزایر شرکت کرد و در سال 1851 بمقام وزارت جنگ فرانسه رسید
لغت نامه دهخدا
(پُ اَ)
پرفریب. پردستان:
همی گفت و مژگان پر از آب کرد
پرافسون دل و لب پر از باد سرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فِ)
حافظین. جمع واژۀ حافظ، فرشتگان نگهبان و نویسندگان اعمال
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
رو به افزایش. دائم التزاید. روزافزون:
شرم چرا داشت باید ای عجب او را
زان کرم و فضل روزروز برافزون.
فرخی.
جاوید زیادی بشادکامی
شادیت برافزون و غم بنقصان.
فرخی.
تا بقیامت براین نهاد و نسق باد
روز برافزون به فر و رونق و زینه.
سوزنی.
زانکه بر حسن برافزونی و برکاست نیی
من بعشق تو برافزونم و برکاست نیم.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 378)
لغت نامه دهخدا
باسیون، سعله است، (تحفۀحکیم مؤمن)، سعد را گویند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ ضی یَ)
تأنیث رافضی. رجوع به رافضی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از یافکون
تصویر یافکون
بر می گردانند دروغ می گویند
فرهنگ لغت هوشیار
دروندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظرافون
تصویر ظرافون
جمع ظراف، زیرکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافتون
تصویر تافتون
نانی که بر دیواره تنور پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسخون
تصویر راسخون
جمع راسخ، پایدارها استواران جمع راسخ راسخین
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راشد، راست یابان راشد در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) راشدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافدان
تصویر رافدان
دو رودان (دجله فرات)
فرهنگ لغت هوشیار