جدول جو
جدول جو

معنی رافضه - جستجوی لغت در جدول جو

رافضه
(فِ ضَ)
تأنیث رافض. رجوع به رافض شود. زن ترک کننده چیزی. (فرهنگ نظام) ، ابل رافضه، شتران بچرا شده با راعی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشترانی که هر روز به آب آیند. (مهذب الاسماء) ، گروهی از لشکریان که قائد و راهبر خود را ماندند و ترک دادند و بازگشتند از وی. ج، روافض. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به روافض شود، مردمان حق گذارنده. ج، روافض. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
رافضه
(فِ ضَ)
شیعه. (عیون الاخبار). فرقه ای از یاران شیعه است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). جماعتی از شیعیان که با زید بن علی بن حسین (رض) بیعت کردند، سپس به او گفتند ازشیخین تبرا کن، او خودداری کرد و گفت آنان وزیران جد من بودند، پس او را رفض کردند یعنی ترک گفتند و بدان نام نامیده شدند. (از متن اللغه) (منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). خوارزمی گوید: امامیه، و از آنرو آنان را رافضه گویند که رفض یعنی ترک کردند زید بن علی را. (مفاتیح العلوم خوارزمی). و رجوع به عیون الاخبار ج 2 حاشیۀ ص 153 و فرق ص 54 و تبصره ص 370 و 418 و تلبیس ابلیس ص 103 و مقالات اشعری ص 16 و منهاج السراج ج 1 ص 8، 171 و فهرست کتاب البیان و التبین و فهرست عقدالفرید و موشح ص 369 و ضحی الاسلام ص 131، 137، 275 و عیون الاخبار فهرست ج 4 و ترجمه الملل والنحل ص 165، ص 18 و 19 ضمیمۀ همان کتاب و شیعه رافضی و روافض و رافضون در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
رافضه
رهنمودی، رها کننده کسی که فرمانده خود را رها کند و تنها بگذارد به ویژه به پیروان زید بن علی بن حسین گفته می شود که نخست به او گرویدند و سپس پیمان شکستند. مونث رافض، گروهی که پیشوای خویش را رها کنند و از او باز گردد
فرهنگ لغت هوشیار
رافضه
((فِ ض))
مؤنث رافض، گروهی که به پیشوای خویش پشت کرده و او را ترک کنند
تصویری از رافضه
تصویر رافضه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رافعه
تصویر رافعه
(دخترانه)
مؤنث رافع بالا برنده، اوج دهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رافض
تصویر رافض
ترک کننده، واگذارنده، دور کننده، دوراندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رافه
تصویر رافه
گیاهی بیابانی شبیه موسیر که پخته و بریان کردۀ آن خورده می شود
انجدان، گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگیان، انگژد، انگدان، انگوژه، انگژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رافضی
تصویر رافضی
در اصطلاح اهل سنت، شیعه زیرا شیعه رای صحابه را در بیعت با ابوبکر و عمر رد کردند و امامت را بعد از حضرت رسول خاص علی بن ابی طالب دانستند
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
تارک و ماننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد). ترک کننده چیزی. (ناظم الاطباء). ترک کننده. (فرهنگ نظام) :
من ترا اندر دو عالم حافظم
طاغیان را از حدیثت رافضم.
مولوی.
، اندازنده آنکه می اندازد: رفض الشی ٔ، انداخت آن چیز را. ج، رافضون، رفضه، و رفّاض. (از المنجد). مرد سنگ انداز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
اذا بالحجاریااعلقن طنت
بمیثاء لا یألوک رافضها صخراً.
باهلی (از منتهی الارب).
، شتر بچرا شده با راعی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جنس گیاهی است از اقسام نخلیات که از برگ نوعی از آن نخ محکم مشهوری ساخته میشود. و این گیاه بخصوص در ماداگاسکار کاشته میشود. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
گیاهی باشد مانند سیر که آن را بریان کرده بخورند. (آنندراج) (انجمن آرا) (شعوری ج 2ورق 14) (از فرهنگ سروری) (از فرهنگ رشیدی). گیاهی است مانند سیر که بریان کرده بخورندش. (شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ مجهول). نباتیست مانند سیر کوهی و بویی ناخوش دارد. (فرهنگ اسدی). گیاهی است مانند سیر برادر پیاز و آن را بریان کرده بخورند بغایت لذید باشد. (برهان). یندق اوتی. (فرهنگ نعمه الله) :
ز عدل و رأفتش امکان آن نیست
که بادی بگذرد بر باد رافه.
شمس فخری (از رشیدی).
ترسم که روز بگذرد و ژاژ بررسد
و ز خانه آب رافه نیارد مرا حکیم.
ابوالعباس عباسی (از اسدی).
و رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1165 شود، بزباز. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). انجدان است که صمغ آن حلتیت است. (از برهان). انگدان. (یادداشت مؤلف). طرثوث. (دهار).
- شکوفۀ رافه، نکعه. (منتهی الارب).
، بیخ درخت انجدان. (برهان) ، بمعنی گناه است. (شعوری ج 2ورق 14) :
که تأدیب فلک نبود گزافه
که صادر می شده زو جرم و رافه.
میرنظمی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جمع واژۀ رائض، بمعنی کره اسب رام و مسخر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). جمع واژۀ رائض بمعنی رام و دست آموز. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ ضَ)
رجل قبضه رفضه، مردی که می گیرد چیزی را و می ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را می گیرد و می ماند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به گروهی از لشکر زید بن علی که او را ترک کردند. در اصطلاح فرقۀ سنی هر شیعه رافضی است. چه، ایمان به سه نفر از خلفاءراشدین را ترک کرده است. (فرهنگ نظام) :
گر مشکلی بپرسی زو گویدت که این را
جز رافضی نگوید کاین رافضی است این هین.
ناصرخسرو.
گر بدین مشغول گشتم لاجرم
رافضی گشتستم و گمراه نام.
ناصرخسرو.
نام نهی اهل علم و حکمت را
رافضی و قرمطی و معتزلی.
ناصرخسرو.
ور بپرسیش یکی مشکل گویدت بخشم
سخن رافضیان است که آوردی باز.
ناصرخسرو.
از قوت تو روح ظهیرالدین بوبکر
بر رافضیان تاختن آرد بسوی قم.
سوزنی.
اگر معتقدتر از تو شنیدیم هیچ میر
پس اعتقاد رافضیان رسم و سان ماست.
خاقانی.
زان فقاعی که سنت عمر است
رافضی نیستم چرا نخورم.
خاقانی.
بیست و پنجسال رافضی بوده را بیست و پنجسال مجبری کفایت است. (النّقض ص 39). چنانکه ملحد گوید: کار باطن دارد رافضی گوید: کار تقیه دارد و علی، همواره تقیه کرد. (نقض الفضائح ص 98).
رافضی را نگر که رفض خرد
کرد و بیرون نهاد پای از حد
گفت در مدحت علی سخنان
که نیاید جز از دروغ زنان
هست قدر علی از آن اعلی
که رسد فهم رافضی آنجا
خود علی را چه ننگ از آن افزون
کش ستایش کنند مشتی دون
دون مگو وز دون بسی دون تر
در کمی از کم از کم افزونتر
همچنان رافضی بدان دغلی
چون کند مدح و آفرین علی
آید از مدح او علی را عار
ز آفرینش بود علی را بار
رافضی بس دنی علی عالیست
میل چون از مناسبت خالیست
با تو گویم حکایتی دریاب
کز تأمل بدان رسی بجواب.
جامی (از تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 570).
باز آنچه به رافضی بودن و شیعی بودن فردوسی در روایات قدیم و جدید هست بنشر این گونه مطالب کمک کرده است. (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی ص 367). و رجوع به رافضه و روافض در همین لغت نامه و رافضی در آنندراج و غیاث اللغات و ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
منسوب به رافضه. و رافضه گروهی از لشکری که سردار خود را بگذارند. (از المنجد) (آنندراج). و رجوع به رافضه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ضی ی)
منسوب است به رافضه که جماعتی از شیعیانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ ضی یَ)
تأنیث رافضی. رجوع به رافضی شود
لغت نامه دهخدا
(فِ قَ)
شهری است که بنایش متصل به رقه است هر دو شهر مذکور در کنار فرات واقع شده و میانشان سیصد ذراع فاصله است. شهر رافقه دو سور داردو میان این دو فصیلی حایل شده و در عین حال هم مربوط به هم دیگر وهم مربوط به رقه هستند و این آخری در ایام تاتارها خراب شده است. و از آن زمان تاکنون رافقه را ’رقه’ نامند. (از معجم البلدان ج 4 و انساب سمعانی). صاحب مجمل التواریخ بنای آن را به منصور نسبت داده است. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 332 شود. وسامی گوید: قصبه ای بود در روبروی شهر قدیمی رقه و در محل رقۀ کنونی، که منصور خلیفه عباسی آن را بسال 155 هجری قمری بنا کرده است. این قصبه بعدها وسعت پیداکرده و بمرور زمان با ویرانه شدن رقه، بازار و صادرات و واردات آن به رافقه منتقل گردیده و از اینروی نام ’رقه’ بدین قصبه اطلاق گشته و نام ’رافقه’ متروک شده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به الوزراء و الکتاب ص 210 و لغت ’رقه’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ)
زن فیرنده بناز خرامان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ هََ)
مؤنث رافه. رجوع به رافه شود، نرم و آسان سیر. (منتهی الارب). شب نرم و آسان سیر. ج، روافه. (ناظم الاطباء) : بینی و بینک لیله رافهه و لیال روافه، ابل رافهه، شتری که هر روزه هر وقتی که بخواهد وارد آب شود. ج، روافه. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث رافی، زن رفوگر. (از المنجد). و رجوع به رافی و راف شود
لغت نامه دهخدا
(رَفْ فا ضَ)
قومی که گیاه رفوض را می چرانند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رفوض شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ضَ)
زمین پست و پرنشیب. منه: ارض خافضهالسقیاء، یعنی زمین که آب دادنش سهل میباشد. (منتهی الارب) ، جاره. کسره دهنده، زن ختانه. (منتهی الارب). زنی که خ تنه زنان کند، فرودآورنده، منه: خافضه رافعه (قرآن 3/56) ، یعنی برمیدارد قومی را بسوی جنت و فرود می آورد قومی را در آتش
لغت نامه دهخدا
فرشته همراه فرشته ای که با آدم به زمین آمد، بی دست و پا ناتوان، پره بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافیه
تصویر رافیه
لاتینی تازی گشته کویک افریکایی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافنه
تصویر رافنه
خرامنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافض
تصویر رافض
تارک و مانده، ترک کننده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافه
تصویر رافه
تن آسان مرد، آسان و فراخ زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافقه
تصویر رافقه
مونث رافق نرمی مهربانی، نیکوکار نکوکردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافعه
تصویر رافعه
دیلم، بالابر، شل دهن ول زبان
فرهنگ لغت هوشیار
رهاگر نامی که روشگرایان (اهل سنت) بر پیشواییان (امامیه) نهاده اند هر فرد از پیروان زید بن علی بن حسین (ع) که سپس بیعت او را شکستند، در نزد اهل سنت هر یک از افراد شیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافده
تصویر رافده
چوب پل تیر بالای پل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خافضه
تصویر خافضه
خروهه بر (خروهه بری ختنه زنان)، زرمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافض
تصویر رافض
((فِ))
ترک کننده، رهاکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رافضی
تصویر رافضی
((فِ))
ترک کننده، اصطلاح سنّییان درباره شیعه به علت ترک رأی صحابه در بیعت با ابوبکر و عمر
فرهنگ فارسی معین