جدول جو
جدول جو

معنی رافسوند - جستجوی لغت در جدول جو

رافسوند
تنگه ای است در میان جزایر مولداء که ببحرمنجمد شمالی راه دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسون
تصویر افسون
(دخترانه)
طلسم، سحر و جادو، حیله و تزویر، سحرانگیزی، جاذبه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رافونه
تصویر رافونه
(دخترانه)
پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راوند
تصویر راوند
ریوند، گیاهی از خانوادۀ ریواس با ساقۀ خزنده که مصرف دارویی داشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رافونه
تصویر رافونه
پونه، گیاهی خوش بو با ساقۀ بسیار کوتاه و برگ هایی شبیه برگ نعناع اما کوچک تر که بیشتر در کنار جوی ها می روید و خام خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسون
تصویر افسون
حیله، تزویر، مکر، نیرنگ
دمدمه، کلماتی که جادوگران و عزائم خوانان هنگام جادو کردن به زبان می آورند، سحر، جادو
افسون کردن: حیله کردن، نیرنگ به کار بردن، سحر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
جزیره کوچکی است در مرز فنلاند روسیه و نزدیکی قصبۀ ’بیورنبورگ’ که بمنزلۀ لنگرگاه آن قصبه میباشد و هر روز چند کشتی در آن لنگر می اندازد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شهری است نزدیک کاشان و اصفهان که حمزه گفته است اصل آن راهاوند بمعنی خیر مضاعف است. (از معجم البلدان ج 4). نام قصبه ای است از بخش مرکزی شهرستان کاشان واقع در یازده هزارگزی شمال باختری کاشان، سر راه شوسۀ کاشان بقم. این قصبه در دامنۀ کوه واقع شده وهوای آن معتدل و جمعیت آن در حدود 1910 تن است. آب راوند از رودخانه نابر تأمین میشود ومحصول عمده آن غلات، میوه، خربزه و هندوانه است. پیشۀ مردم کشاورزی و دامپروری است و زنان ببافتن قالی اشتغال میورزند. این قصبه دارای دبستان و چندین باب دکان و دو قهوه خانه سر راه شوسه میباشد. مزرعۀ اقبالیه جزء این قصبه است و آثار ابنیۀ قدیم دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نجم الدین ابوبکر راوندی صاحب کتاب راحهالصدور از مردم این قصبه است و همو گوید: غذاهای ناموافق و هواهای نالایق اثر کرده بود، هر روزوهن و فتور در تن رنجور ظاهر میشد تا به راوند که منشاء اصلی بود رسیدم و روی عزیزان که غرض کلی بود بدیدم. (راحه الصدور ص 395). و در راوند که مسقطالرأس مؤلف این مجموعست، بزرگی یگانه و پیشوایی در این زمانه بود بهاءالدین ابوالعلاء که حسب و نسب و اموال موروث و مکتسب داشت... (راحه الصدور ص 393). مؤلف تاریخ قم گوید: این دیه راوند اکبربن ضحاک بیوراسف بنا کرد و بدان نزول فرمود و گویند که بیب بن جودرز چون خواست که بحضرت ملک رود از جی اصفهان بیرون آمد و به راوند نزول کرد و به آبه نزول فرمود... بنا و عمارت راوند و آبه بس بیکدیگر مانده است. (تاریخ قم ص 78).
ز ایزد رسدش بخت نه از تخت و نه از تاج
تا می چکند نهر ز راوند و ز آمو.
قاآنی.
و رجوع به المعرب جوالیقی ص 134 و 163 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
نام جاییست از توابعقزوین. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً نام ’رامند’ که بلوکیست در جنوب قزوین اشتباه شده است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عزیمت. (آنندراج). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمۀ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن کلماتی باشد مر عزایم خوانان و ساحران رابجهت مقاصد خود. (برهان). کلماتی که جادوگر و عزایم خوان بر زبان راند. (فرهنگ فارسی معین) ، افزون شدن شتران پراکنده. (ناظم الاطباء). افزون شدن ستوران و مال و متاع. (آنندراج) ، بزرگ منشی کردن. گردن کشی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از بخش ایذۀ شهرستان اهواز که در 9هزارگزی شمال باختری ایذه کنار راه مالرو ایذه واقعست. محلی است جلگه، گرمسیر، سکنۀ آن 108 تن از ایل بختیاری هستند و آب آن ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری، و صنایع دستی زنان گیوه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ رافض. (المنجد). جمع واژۀ رافض بمعنی شیعه. (از عیون الاخبار). رجوع به رافضی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پودنه را گویند. (آنندراج) (از فرهنگ سروری) (برهان) (شعوری ج 2 ورق 14) (ناظم الاطباء) :
رنج سکبا میکشد رافونه بهر روغنش
رنج ظلمت خضر بهر چشمۀ حیوان کشد.
احمد اطعمه (از فرهنگ سروری).
راقوته. راغوته. رجوع به راقوته شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام کوهی است که در شمال شهر کرج واقع شده است. مرغزار کتیو که از مشاهیر مرغزارهای عراق است بطول شش فرسنگ و عرض سه فرسنگ در شمال این کوه است و چشمه ای که به خسرو منسوب است در پای آن کوه واقع است. (نزهه القلوب مقالۀ سوم چ اروپا ص 195)
لغت نامه دهخدا
(اُ لِ)
یا آلسوند شهری از نروژ که در یکی از جزایر ساحلی اقیانوس اطلس قرار دارد. سکنۀ آن 18500 تن است، سخت خصومت شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج). سخت شدن در کار و در خصومت. (از اقرب الموارد) ، منکر شدن حق کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). انکار حق کسی. (از اقرب الموارد) ، به زمین چسبانیدن گور را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، یاری دادن بر انکار و بر انکار داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). یاری دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افسون زده. (بهارعجم) (آنندراج) :
افسونی چشم نیم مستی است
آن نرگس ذوالخمار جادو.
محسن تأثیر (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تْ وَ)
نام کوهی به اراک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
راوند. حمزۀ اصفهانی گوید: اصل کلمه راوند (شهرکی میان کاشان و اصفهان) راهاوند است بمعنی چیز مضاعف. (یادداشت مؤلف از معجم البلدان). رجوع به راوند در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(پُ اَ)
پرفریب. پردستان:
همی گفت و مژگان پر از آب کرد
پرافسون دل و لب پر از باد سرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ریسمانی که خوشه های انگور بر آن آویزند و جامه و فوطه و ازار و لنگی و مانند آن بر بالای وی اندازند. (ناظم الاطباء) (برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا) ، ریوند. (ناظم الاطباء). لغتی است در ریوند چینی در تداول عامه. (منتهی الارب). ریوند را نیز گویند و آن دواییست مشهور ومعروف و گویند ریوند بیخ ریواس است و آن چینی و خراسانی می باشد، چینی را برای مردمان و خراسانی را برای دواب و چهارپایان دیگر استعمال کنند. خراسانی را راوندالدواب و چینی را راوند لحمی گویند. (از برهان). دوایی نباتیست زردرنگ مبرد بالعرض که باسهال گرمی جگر فرونشاند و مقوی قوت جاذبۀ جگر است، ریوند امالۀ همین است. (از تحفه المومنین) (غیاث اللغات). بیخ ریباس که بیخ جگری نیز نامند. (از مخزن الادویه). ریشه ای است معروف که جنس اعلای آن در چین و روم میروید برای جگر و رفع حرارت و دفع صفرا بی اندازه مؤثر است و بیشتر در شربتهای مسهلی بکار میرود. (از شعوری ج 2ورق 4). صاحب اختیارات بدیعی آرد: بپارسی ریوند گویند مؤلف گوید: بیخ ریواس است و صاحب منهاج گوید: دو نوع است چینی و خراسانی، خراسانی معروف به ود به راوندالدواب جهت چهارپایان مستعمل کنند و چینی جهت آدمیان. و بهترین آن چینی بود که خوب سحق کنند، برنگ زعفران بود و چون بشکند اندرون وی بطریق کوهان گاو بود و آن را ریوند طبی خوانند و طبیعت آن گرم است و گویند معتدل است. شیخ الرئیس گوید: گرم است و خشک در دوم چون سحق کنند با سرکه و بر کلف روی مالند زایل گرداند. چون بیاشامند بادها را نافع بود و ضعف معده و درد گرده ومثانه و رحم و درد جگر و ورم سپرز و عرق النساء و نفث دم که در سینه بود وربو و فتق و فواق و خناق و خفقان و قرحۀ امعاء و اسهال و تبهای وابره و سموم و گزندگی جانوران شربتی در وی نیم درم بود تا دو درم و گویند از دانگی تا یک درم، چون بآب ضماد کنند ورمهای گرم مزمن بگدازاند. جالینوس گوید: نافع بود درد جگر و سپرز را و سدۀ جگرو امعاء بگشاید و خاصیت دارد در جگر و درد آن اگر چه مزمن شده باشد. ارساسیوس گوید: نافع بود جهت اسهال. شیخ الرئیس گوید، چون روغن وی بمالند جهت فخ که در عضله حادث شود و درد آن و امتداد آن نافع بود، سفین اندلسی گوید: مقوی اعضاء باطن بود و سده بگشاید و رطوبتهای فاسد بخشکاند و طبیعت پاک کند از بلغم لزج و خلط خام، و استسقاء را نافع بود و سنگ گرده و مثانه بریزاند و بغایت نافع بود جهت درد شانه، و بول براندو انواع اسهال که از سدۀ ماساریقا بود چون ناصر بود فعل وی اقوی بود و همچنین هلیلۀ کابلی جهت تنقیۀدماغ تنقیۀ تمام بود و ذهن را نیکو و صداع بلغمی را زایل گرداند و اگر ایارۀ لوغا و یاء کهن با وی اضافت کنند فعل وی قوی تر بود و نافع بود خواه با وی خواه تنها، مخدر فالج و علتها که از سردی دماغ بود و سودمند بود جهت قولنج بلغمی و ریحی و اطلاق طبیعت و تحلیل زماخ بکند و تب ربع و تب صفراوی را نافع بود. فولس گوید: بدن را پاک گرداند از همه حرارتها، و ورمهای گرم را نافع بود و درد جگر و سپرز را سود دهد. یوحنا گوید: ورم معده و شش و جگر را نافع بود و بواسیرو ناصور که بمقعد بود چون سحق کرده بر آن پاشند خاصه با انذروت، و گویند مضر بود و مصلح وی صمغ عربی بود و بدل آن نیم از راوند مدجرح بود و بوزن آن ورق گل سرخ و سنبل. رازی گوید: بدل آن در ضعف جگر و معده یک وزن و نیم آن ورق گل سرخ و سنبل. (از اختیارات بدیعی). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و تذکرۀ ضریرانطاکی ص 169 و روضات الجنات ص 54 و مخزن الادویه و منهاج السراج و بحر الجواهر و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود.
اقسام راوند:
- راوند ترکی، راوند جدید یا راوند نو. رجوع به ترکیب راوند جدید و راوند نو در همین لغت نامه و رسالۀ راوند ابن جلجل شود.
- راوند جدید یا نو، نوعی از راوند حقیقی که آن را راوند فارسی و راوند ترکی نام دهند. رجوع به رسالۀ راوند ابن جلجل شود.
- راوند چینی، راوند لحمی. نوعی از راوند قدیم که بهترین نوع راوندها باشد و در معالجۀ انسانی بکار رود و آن را ریوند چینی نیز نامند. رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه و ناظم الاطباء و برهان شود.
- راوند حقیقی، ابن جلجل در رسالۀ خود سه راوند را حقیقی گفته: راوند چینی، راوند زنج، راوند ترکی. رجوع به رسالۀ مزبور شود.
- راوند خراسانی، راوندالدواب. راوندالخیل. که جهت چهارپایان بکار رود و پست تر از راوند چینی باشد. رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی و مخزن الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و نیز رجوع به راوند و راوند خراسانی در ناظم الاطباء شود.
- راوندالخیل، راوندالدواب. راوند خراسانی. رجوع به ترکیب راوند خراسانی در همین لغت نامه شود.
- راوند دواب، راوندالدواب. ریوند دواب. راوند خراسانی را گویند که مخصوص چهارپایان است. رجوع به ترکیب راوند خراسانی در همین لغت نامه شود.
- راوند زنج یا زنجی، زبونترین نوع راوند که رنگ آن سیاه و براق است و ابن جلجل آن را یکی از انواع دوگانه راوند قدیم نامیده است. رجوع به ترکیب راوند قدیم در همین لغت نامه و تحفۀ حکیم مؤمن شود.
- راوند سوریانی، ابن جلجل راوند را چهار قسم کرده و قسم چهار را سوریانی نام نهاده و گفته که جز در نام با سه قسم اول شریک نیست. و رجوع به راوند در هیمن لغت نامه شود.
- راوند شامی، ریوند شامی. همان راوندالخیل است. (از یادداشت مؤلف).
- راوند فارسی، راوند جدید یا نو. رجوع به ترکیب راوند جدید در همین لغت نامه شود.
- راوند قدیم، ابن جلجل راوند چینی و راوند زنجی را راوند قدیمی خوانده است. رجوع به ترکیب راوند چینی در همین لغت نامه شود.
- راوند لحمی، راوند چینی. (از برهان). رجوع به ترکیب راوند چینی شود.
- راوند نو، راوند جدید. رجوع به ترکیب راوند جدیدشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راوند
تصویر راوند
ریسمانی که خوشه های انگور بر آن آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسون
تصویر افسون
عزیمت، حیله، مکر، نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسون
تصویر افسون
مکر، تزویر، سحر، جادو، فسون
فرهنگ فارسی معین
جادو، سحر، طلسم، عزیمت، فسون، تزویر، حیله، دوال، شعبده، مکر، نیرنگ، عشوه، قر، کرشمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افسون نمودن در خواب فریفتن مردم بود مگر آن افسون که به نامهای خدای عزوجل و به ایات قران بود. و چون افسونگر در خواب بیند که از آن وی را با شخصی دیگر در شفا و راحت پدید آمد، دلیل که از غم و راحت به کام دل رسد. اگر به خلاف این بیند، دلیل بر غم و اندوه بود. محمد بن سیرین
افسون نمودن به خواب کار باطل بود، چون به وقت افسون ذکر خدای عزوجل را نگوید. اگر افسون به قران و نامهای حق تعالی نمایند، دلیل که آن کس کاری نماید به حق و راستی و از آن وی را خیر و صلاح دو جهانی رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
ادمک، لولوی سر خرمن، مترسک
فرهنگ گویش مازندرانی