جدول جو
جدول جو

معنی راطا - جستجوی لغت در جدول جو

راطا
نام طبیبی است، و صاحب الابنیه عن الحقائق الادویه مکرر از او روایت می آورد از جمله در باب لحوم در پایها (پاچه ها)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایا
تصویر رایا
(پسرانه)
آنکه خداوند به او توجه دارد، نام مردی از بنی اسرائیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رانا
تصویر رانا
(دخترانه)
مصحف رایای انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راما
تصویر راما
(پسرانه)
یکی از تجلیات وشنو در اساطیر هندی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راشا
تصویر راشا
(پسرانه)
راه عبور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راتا
تصویر راتا
(دخترانه)
نام فرشته ای است
فرهنگ نامهای ایرانی
در بدیع شعری که در هر کلمۀ آن یک حرف نقطه دار و یک حرف بی نقطه باشد مانند این بیت، برای مثال جان کند تازه غمزۀ جانان / می سزد جای وی میانۀ جان، فتنه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ وُ)
شحرور است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
ناوچه، مسبکه، و آن ظرفی است از آهن مانند نیمه قصبه ای که فلز ذوب شده را در آن ریزند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درخت پده است که بعربی غرب خوانند و آنرا هیچ ثمر نیست و صمغ آن بهترین بوده است و تا زخمی بپای آن نزنند و نشکافند صمغ از آن برنیاید، عصارۀ برگ آنرا بر گوشی که از آن ریم می آمده باشد بچکانند نافع بود. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم). مأخوذ از یونانی، درخت پده که به تازی غرب خوانند و صمغ و عصارۀ برگ آنرا در طب استعمال کنند. (ناظم الاطباء). درخت غرب است. (اختیارات بدیعی). بیونانی درخت غرب است. (تحفه). و در فهرست مخزن الادویه آمده است: اطا و اطاطاس، بیونانی درخت غرب است که بفارسی وشک نامند. و در مخزن الادویه ذیل غرب چنین است: بیونانی اطا و بشیرازی وزک و به اصفهانی وشک و در تنکابن و دیلم اوجا نامند. و صاحب الفاظ الادویه در ذیل اطا آرد: ارطی، و در ذیل ارطی نویسد: رومی، درخت زودک معروف، سپیدا. و ابن بیطار آرد: درخت غرب است به یونانی، و در غرب بیاوریم، و در ذیل غرب مینویسد: دیسقوریدوس در اول گوید: اطاء است و لکلرک آن را سل ترجمه کرده که بمعنی درخت غرب است. بنابراین نامهای گوناگون کلمه در لهجه های مختلف فارسی و زبانهای دیگرعبارت است از: اطاطاس، ارطی، وزک، زودک، وشک، سپیدا، اوجا، غرب. رجوع به غرب و دیگر مترادفات آن شود، اطالۀ زن، بچگان درازبالا آوردن وی یا زاییدن یک فرزند بلندبالا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فرزند زادن. (تاج المصادر بیهقی). زاییدن زن فرزندان دراز یا فرزنددراز. (از اقرب الموارد). اطوال. (اقرب الموارد).
- امثال:
ان القصیره قد تطیل، مثل برای کسی است که کار کاملی انجام دهد در حالی که قاصر باشد. (از اقرب الموارد).
- اطال الله بقأک، خدای بقای ترا دراز کناد، دعایی است: یا اخی و معتمدی اباالقاسم الحصیری اطال الله بقأک. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 216). و رجوع به ص 213 همان چاپ شود.
- اطال الله بقاؤه، هنگام دعا کردن برای کسی گویند، خدای بقای او را دراز کناد: سلطان معظم ابوشجاع فرخ زادبن ناصر لدین الله ، اطال الله بقاؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175). ابوالقاسم محمود ناصرلدین الله اطال الله بقاؤه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 132). همچنین با امیرالمؤمنین اطال الله بقاؤه بگویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). و رجوع به ص 241 همان چاپ شود. فخرالدوله و فلک الامه اطال الله بقائه را دام ایامه، این طریق نیکو سپرده. (تاریخ قم ص 7). رجوع به اطاله شود.
- اطال الله عمره، دعایی است چون اطال الله بقاؤه. رجوع به اطال الله بقاؤه و اطاله شود.
- اطاله دادن، طول دادن. امتداد دادن. بدرازا کشاندن. و صحیح طول دادن است. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالۀ زمان کردن، امهال کردن. طول دادن زمان. مهلت دادن. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطاله کردن، دراز کردن. بدرازا کشاندن. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالۀ کلام، اطناب سخن. سخن بدرازا کشاندن. طول دادن کلام. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالۀ کلام کردن، اطناب کردن در کلام. رجوع به اطالۀ کلام شود.
- اطالۀ لسان، زبان درازی. پرگویی. بسیار سخن گفتن. بدرازا کشاندن کلام. رجوع به اطاله و اطالت شود.
- اطالۀ لسان کردن، زبان درازی کردن. رجوع به اطالۀ لسان و اطاله و اطالت شود.
- اطالۀ مدت، تمدید مدت. دراز کردن مدت. رجوع به اطاله و اطالت شود
لغت نامه دهخدا
راجاه، راج معرب راجه یا مهرجاه لقب سلاطین غیرمسلمان هند، (النقود العربیه ص 134)، راجه، مهاراجه، مهاراجا، و رجوع به راجه و مهاراجه شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نمدار و تر و مرطوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
ملازم چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جزیره ای است متعلق به فرانسه در پلی نزی میان توبوائی و توآموتو در مجمع الجزائر سوسیته، مساحت آن 42 کیلومتر مربع و سکنۀ آن 200 تن است
لغت نامه دهخدا
رادی، دهش، (فرهنگ ایران باستان از اهنودکات یسنا 33 بند 104)
لغت نامه دهخدا
فرشته ای است، (فرهنگ ایران باستان ص 96)، یکی از ایزدان است، (فرهنگ ایران باستان ص 100)
لغت نامه دهخدا
شهری است در سوریه در کنار فرات که در حدود 8000 تن جمعیت دارد، و در جنب شهرهای قدیمی نیکوفوریون و کالینیکون و کونستانتینوپولیس واقع شده است، و در آغاز قرن نهم میلادی پایتخت هارون الرشید خلیفه بوده است
لغت نامه دهخدا
بمعنی راجه عموماً و لقب راجه های اودیپور که ملکی است بین مالوه و اجمیر و گجرات و رانا خصوصاً، (از آنندراج) (از غیاث اللغات)، راجۀ هند، (ناظم الاطباء)، حاکم، (ناظم الاطباء)، لقب راجۀ چیت پور، (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
انار که بعربی رمان خوانند، (برهان) (آنندراج)، انار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رقطاء. رجوع به رقطاء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ثمر درختی است به قدر فلفلی و در ترشی شبیه به زرشک و در افعال قریب بدان و شاید نوعی از آن باشد و اشتباه کرده کسی که آن را از زغال دانسته زیرا که زغال اسم فارسی قرانیا است به نون قبل از یاء مثناه تحتانیه. (مخزن الادویه). رجوع به قراقاط شود
لغت نامه دهخدا
اسم مردی که پسرانش بازر و بابل مراجعت کردند، (قاموس کتاب مقدس)
مردی از سبط راوبین و پسر لیخا، (از قاموس کتاب مقدس)
پسر شوبال بن یهودا، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
کسی که خداوند به او متوجه است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در سودان وسطی دارای عرض شمالی س126 و طول شرقی س43 1 واقع در کنار رود ’گولبی نکیندی’ که به خلیج ’نیجر’ میریزد، رود مزبور در عبور از این قصبه 40 گز پهنا و 6 گز ژرفا دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
در اساطیر هند، شخصی است که از تشخص و تجسم ’ویشنو’ معبود هندیان بوجود آمده است، او فرزند ’داسارات’ فرمانروای ’اود’ بوده و گویا با ’ویسوا میترا’ سفری برای مقابله با وحشیان کرده است، او ’سیتا’ را که از تجسم ’لاکهمی’ بوجود آمده بود با طرز سحرآمیزی بزنی اختیار کرد و بسوی سرزمین پدری خود روان شد، آنگاه که میبایست بجای پدر بر تخت نشیند، نامادری پیر او پسر خود ’بهاراتا’ را بر تخت سلطنت نشاند و از پسر درخواست که راما را بمدت 14 سال تبعید کند، بعد از مرگ ’داسارات’ با وجود کناره گیری بهاراتا از سلطنت، راما بر تخت فرمانروایی ننشست و بسیر و سیاحت پرداخت واز این رهگذر، شهرتی بسزا در زهد و مناعت نفس بدست آورد، او وقتی که بسراندیب مسافرت کرد حاکم سراندیب ’راوانا’ زن او ’سیتا’ را از دست او گرفت، راما برای رهایی زن خود با فرمانروای میمونها ’سون’ همدست شد و بدستیاری آنان ’راوانا’ را کشت و زن خویش را رهایی بخشید، آنگاه بسرزمین پدری خویش برگشت و بر تخت پادشاهی نشست و باجرای عدل و داد، و حق و حقیقت همت گماشت، در هندوستان منظومۀ مصور و بزرگ بنام ’رامایانا’ بزبان سنسکریت با شیوۀ شیوا و شاعرانه ای نوشته شده که حاوی شرح سفرهای راما در شبه قارۀ هند است و درحقیقت بمنزلۀ شاهنامه یا زبور هندوان میباشد، این کتاب علاوه بر اینکه از کتب مقدس هندوهاست، یکی از بهترین نمونه های آثار ادب باستانی هند بشمار می آید و بواسطۀ داشتن مضامین بلند و دل انگیز به بیشتر زبانهای اروپا ترجمه شده است، (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رطا
تصویر رطا
گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راطم
تصویر راطم
هم بایست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طراطاوس
تصویر طراطاوس
حمی غب تب غب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاوخ
تصویر قراطاوخ
سار سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاق
تصویر قراطاق
ترکی سیاکوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراطاط
تصویر قراطاط
ترکی قره طاط بنگرید به قره طاط قره طاط
فرهنگ لغت هوشیار
نرزا یونانی تازی گشته گیاهی است که برگش شبیه گندم است و تخمش شبیه گاو رس. توضیح با مراجعه بماخذی که در دست بود این گیاه شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسا
تصویر راسا
مستقیما، مستقلاً، جدا، شخصاً، علیحده
فرهنگ لغت هوشیار
از درختان بده درختی است که بر ندهد سهم تو او فکنده به پیکان بید برگ بر پیکر معاند تو لرزه چون بده (نزاری کهستانی)
فرهنگ لغت هوشیار
آزاد و رها، یله
فرهنگ گویش مازندرانی