جدول جو
جدول جو

معنی راضعه - جستجوی لغت در جدول جو

راضعه
شیر دهنده، دایه
تصویری از راضعه
تصویر راضعه
فرهنگ فارسی عمید
راضعه
(ضِ عَ)
دختر شیرخواره. ج، رواضع. (مهذب الاسماء). مؤنث راضع یعنی مادۀ شیرخواره. (ناظم الاطباء). مؤنث راضع. ج، رواضع. (المنجد) ، دندانهای شیر کودک. ج، رواضع. (منتهی الارب) (از دهار). دندان شیر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
راضعه
دختر شیرخوار
تصویری از راضعه
تصویر راضعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رافعه
تصویر رافعه
(دخترانه)
مؤنث رافع بالا برنده، اوج دهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راضیه
تصویر راضیه
(دخترانه)
خشنود، خرسند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رابعه
تصویر رابعه
(دخترانه)
نام دختر اسماعیل بصری از زنان عارف و بسطار مشهور در قرن دوم که از او حکایتها و سخنان زیادی نقل شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راجعه
تصویر راجعه
مؤنث واژۀ راجع، دارای ارتباط، مرتبط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راضیه
تصویر راضیه
راضی، خوش و پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رایعه
تصویر رایعه
رایع، شگفت آور، زیاد، پربرکت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ مُ)
رضاعه. رضاعه. رضاع. رضاع. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رضاعه و رضاع شود
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
رائعه. رایعه. مؤنث رایع. (رائع). زنی که مردم از زیبائی و خوبی دیدار او بشگفت آیند. (از اقرب الموارد). رجوع به رایع و رائعه شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ عَ)
شکستگی سر که پوست و گوشت کفته باشد و خون نرود از وی. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافی که گوشت را پاره کند ولی به استخوان نرسد و خون از آن نیاید، در صورت آمدن خون آنرا دامیه گویند: الشجه الباضعه، والشجهالدامیه. (از اقرب الموارد). شکستگی سر که گوشت بشکافد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن جراحت سر که گوشت بشکافد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
باد پس پشت که باد دبور باشد یا میان دبور و جنوب. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَرْ رُهْ)
مصدر به معنی رضاع. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شیر مکیدن بچه مادر را. (منتهی الارب). شیر خوردن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 252) (دهار) (مصادر اللغۀ زوزنی). شیرخوارگی. (آنندراج). رجوع به رضاع شود، شیردادن. (دهار) (از یادداشت مؤلف) ، (از باب شرف یشرف) لئیم و بخیل گردیدن، و چون رضاعه به لاّمه ردیف کنند از باب کرم آید و گویند لؤم و رضع، ولی چون مفرد استعمال شود رضع از باب سمع و نیز ازباب فتح رضع گویند. (ناظم الاطباء). لئیم و بخیل شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لئیم شدن. (دهار). فرومایه شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
شصت یک ثالثه. جزء شصت یک ثالثه. یک شصتم ثالثه. و رابعه تقسیم شده است بشصت خامسه. ج، روابع، آهنگی در موسیقی چهارم، (اصطلاح طب). درجۀ رابعه، ربع. یک چهارم: کالشمس فی رابعهالنهار، چون آفتاب در نیمروزان
لغت نامه دهخدا
(ضِ بَ)
یکی راضب. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، رضبه. واحد راضب، یعنی یک درخت کنار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
تأنیث رادع. بازدارنده: و فیه قوه رادعه. ج، رادعات، روادع. (ناظم الاطباء) ، پیراهن پیسه بزعفران یا بدیگر بوی خوش. (منتهی الارب). ردیع: ثوب ردیع، مصبوغ بالزعفران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
اسم است از ارضاع به معنی شیر دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
دختر ثابت بن الفاکه بن ثعلبۀ انصاری از قبیلۀ بنی حطمه. ابن حبیب او را در زمرۀ کسانی که با پیغمبر بیعت کرده اند آورده است. (الاصابه قسم اول از جزء هشتم ص 78)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عیشه راضیه، یعنی مرضیه. یعنی زیست پسندیده و خوش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث راضی. عیشه راضیه، یعنی مرضیه. (ناظم الاطباء). زندگی که صاحب از آن خشنود باشد. (از المنجد). پسندیده. (مهذب الاسماء). و رجوع به راضی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فرزند را فا دایه دادن. (زوزنی). فرزند را فرا دایه دادن. (تاج المصادر بیهقی). بچه را به دایه دادن. (منتهی الارب). به دایه سپردن شیرخواره را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، شیر دادن کودک با کودک دیگر. (منتهی الارب). رضاع. (اقرب الموارد). شیر دادن بچه را با رضیعه، یعنی کودک شیرخوارۀ دیگری. (از متن اللغه) ، شیر دادن زن باردار کودک را. (اقرب الموارد). شیر دادن مادر آبستن کودک شیرخوارۀ خود را و آن بچه را که در شکم دارد مراضع گویند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(جِ عَ)
تأنیث راجع. رجوع به راجع شود، پارگین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ناقۀ دوم که از بهای ناقۀ اول مثل آن خریده باشند. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جِ عَ)
تب راجعه، عبارت است از بیماری عفونی که بواسطه یک عده میکرو ارگانیسم اسپیراله که اسپیرکت نامیده میشود عارض میگردد این اسپیرکت بوسیله شپش یا کنه به انسان انتقال می یابد. امروزه سه نوع تب راجعه داریم:اول تب راجعۀ جهانی 2- آسیائی و افریقائی 3- کنه ای. تب راجعۀ جهانی بیماریی است عفونی، واگیر و بومی و خصوصاً همه گیر که بعلت اسپیرکتارکورانتیس ابرمیر پیدا میشود شپش عامل انتقال این بیماری میباشد. (بیماری های واگیر ج 2 ص 105)
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
جایگاهی است در مکه، بنا بر قولی آبی است در سمت راست راه بنی عمیله، بنا بر قولی دیگر منزلی است در راه بصره بسوی مکه. بعضی گفته اند ضریه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واضعه
تصویر واضعه
مونث واضع و باغ، زن تباهکار مونث واضع، جمع واضعات
فرهنگ لغت هوشیار
شیرخوارگی شیر دادن شیر دان، پستانک شیر خوردن کودک از پستان مادر، شیر خوارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راضیه
تصویر راضیه
پسندیده، زندگی که صاحب آن خشنود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافعه
تصویر رافعه
دیلم، بالابر، شل دهن ول زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائعه
تصویر رائعه
مونث رائع شاهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابعه
تصویر رابعه
مونث رابع چهارمی، از نام های تازی دختر چهارم
فرهنگ لغت هوشیار
مونث راجع. یا تبهای راجعه تبهایی هستند که شبیه تبهای متناوبند با این تفاوت که نظم تبهای نوبه یی را ندارد و چند روزی مریض تب میکند و معالجه میشود مجددا پس از چند روز تب عارض میگردد این حمله تب چند مرتبه ادامه دارد. یا تب راجعه اختصاصا نوعی ناخوشی که بوسیله اسپیروکت در بدن انسان ایجاد میشود. عامل انتقال میکروب این بیماری شپش یا کنه است. مونث راجع بازگردنده تپ های بازگردنده پستاتپ، آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادعه
تصویر رادعه
خوشبوی پیراهن خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
مراضعت و مراضعه در فارسی: شیر دادن شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راضع
تصویر راضع
زفت، ناکس، گدا، زن پر شیر شیر خوار، بخیل خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مراضعه
تصویر مراضعه
((مُ ضَ عَ یا ض عِ))
شیر دادن
فرهنگ فارسی معین