جایی است در کرمان. مؤلف تاریخ سیستان گوید: و عمرو به بیابان کرمان آمد، چون به راشدی برسید محمد بن عمرو بیمار شد و آنجا فرمان یافت. (تاریخ سیستان ص 245)
جایی است در کرمان. مؤلف تاریخ سیستان گوید: و عمرو به بیابان کرمان آمد، چون به راشدی برسید محمد بن عمرو بیمار شد و آنجا فرمان یافت. (تاریخ سیستان ص 245)
ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 75هزارگزی خاوری اردکان و هزارگزی راه فرعی بیضا به زرقان که جمعیت آن 14 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 75هزارگزی خاوری اردکان و هزارگزی راه فرعی بیضا به زرقان که جمعیت آن 14 تن میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
پاره ده، پاره دهنده، رشوه ده، رشوه دهنده، مقابل مرتشی یعنی رشوه خوار و رشوه گیر، (از یادداشت مؤلف)، پاره دهنده، و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش یعنی دهنده و گیرنده و سعی کننده در میان آنها، (آنندراج) (منتهی الارب)، پاره و رشوه دهنده، (ناظم الاطباء)، رشوت دهنده، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات)، به عربی رشوت دهنده را گویند و رشوه زری است که در ازای فتوی دهند و ستانند و سرجوش دیگ طمع ارباب شرع انور است، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف)
پاره ده، پاره دهنده، رشوه ده، رشوه دهنده، مقابل مرتشی یعنی رشوه خوار و رشوه گیر، (از یادداشت مؤلف)، پاره دهنده، و فی الحدیث: لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش یعنی دهنده و گیرنده و سعی کننده در میان آنها، (آنندراج) (منتهی الارب)، پاره و رشوه دهنده، (ناظم الاطباء)، رشوت دهنده، (آنندراج) (فرهنگ نظام) (غیاث اللغات)، به عربی رشوت دهنده را گویند و رشوه زری است که در ازای فتوی دهند و ستانند و سرجوش دیگ طمع ارباب شرع انور است، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف)
یا رشکی سبزواری، مولانا شرف. مدتی در کاشان اقامت گزید و بعد به گیلان مهاجرت کرد و در آنجا درگذشت. بیت زیر از اوست: به عیب بیوفایی تا نگردد متهم یارم به هر کس می رسم شکر وفای یار می گویم. (از قاموس الاعلام ترکی). ورجوع به فرهنگ سخنوران و آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 81 ونگارستان سخن چ هندوستان ص 31 و الذریعه ج 9 بخش 2 شود
یا رشکی سبزواری، مولانا شرف. مدتی در کاشان اقامت گزید و بعد به گیلان مهاجرت کرد و در آنجا درگذشت. بیت زیر از اوست: به عیب بیوفایی تا نگردد متهم یارم به هر کس می رسم شکر وفای یار می گویم. (از قاموس الاعلام ترکی). ورجوع به فرهنگ سخنوران و آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 81 ونگارستان سخن چ هندوستان ص 31 و الذریعه ج 9 بخش 2 شود
حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (چ لیدن ص 539) آن را جزو طوایفی شمرده که در عهد پادشاهی هزارسف بلرستان آمده اند، و کیهان در جغرافیای سیاسی ص 74 گوید: شعبه یی از طایفۀ بابادی هفت لنگ بختیاری است
حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (چ لیدن ص 539) آن را جزو طوایفی شمرده که در عهد پادشاهی هزارسف بلرستان آمده اند، و کیهان در جغرافیای سیاسی ص 74 گوید: شعبه یی از طایفۀ بابادی هفت لنگ بختیاری است
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز در 16هزارگزی جنوب رامهرمز و 6هزارگزی خاوری راه رامهرمز به خلف آباد، این ده در دشتی گرمسیر و مالاریایی واقع شده است و سکنۀ آن 100 تن میباشد، آب آن از چشمۀ تأمین میشود و محصول عمده اش: غلات، برنج، کنجد، بزرک، و شغل اهالی کشاورزی است و خود از طایفۀ بیگدلی هستند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز در 16هزارگزی جنوب رامهرمز و 6هزارگزی خاوری راه رامهرمز به خلف آباد، این ده در دشتی گرمسیر و مالاریایی واقع شده است و سکنۀ آن 100 تن میباشد، آب آن از چشمۀ تأمین میشود و محصول عمده اش: غلات، برنج، کنجد، بزرک، و شغل اهالی کشاورزی است و خود از طایفۀ بیگدلی هستند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است. منطقه ای کوهستانی و گرمسیر است و سکنۀ آن 300 تن است که سنی اند و بلهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ باباجانی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان که در 15000گزی شمال باختری ده شیخ و 2000گزی دسردی واقع است. منطقه ای کوهستانی و گرمسیر است و سکنۀ آن 300 تن است که سنی اند و بلهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ باباجانی هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
از دهات دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 182هزارگزی جنوب کهنوج و 10هزارگزی مغرب راه مالرو انگهران به منوجان واقع است کوهستانی و گرمسیر است و 80 تن سکنه دارد، آبش از قنات تأمین می شود و محصولش غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
از دهات دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت، در 182هزارگزی جنوب کهنوج و 10هزارگزی مغرب راه مالرو انگهران به منوجان واقع است کوهستانی و گرمسیر است و 80 تن سکنه دارد، آبش از قنات تأمین می شود و محصولش غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
صاحب چهارمقاله نظامی عروضی نام این شاعر در شمار شعرای آل ناصر دین یعنی غزنویان می آورد و چنین میگوید: جز در این موضع از متن در هیچیک ازکتب تذکره و تاریخ نام این شاعر برده نشده است و ازبعضی قصاید مسعودسعد مفهوم میشود که راشدی از شعرای دربار سلطان ابوالمظفر و ظهیرالدوله رضی الدین ابراهیم بن مسعود بن محمود غزنوی (450- 492 هجری قمری) بوده است. از جمله قصیده ای گفته بوده که مطلعش این است: رونده شخصی قلعه گشا و صفدر پناه عسکر و آرایش معسکر. و هم مسعود در قصیدۀ جوابیۀ خود او را بحسن نظم و نثر میستاید و در قصیدۀ دیگر مرتبۀ راشدی را دون مرتبۀ خویش شمرده گوید: خدایگانا دانی که بندۀ تو چه کرد بشهر غزنین با شاعران چیره زبان هر آن قصیده که گفتیش راشدی یکماه جواب گفتم به زآن بدیهه هم به زبان اگر نه بیم بودی شها بحق خدای که راشدی را بفکندمی ز نام و ز نان. و در تذکره ها نامی از این شاعر نیست و دیوان او نیز دیده نشده است. رجوع به چهارمقاله ص 113 حاشیۀ دکتر معین شود هشام بن ابراهیم. از علمای علم رجال بود. (از ریحانه الادب ج 2)
صاحب چهارمقاله نظامی عروضی نام این شاعر در شمار شعرای آل ناصر دین یعنی غزنویان می آورد و چنین میگوید: جز در این موضع از متن در هیچیک ازکتب تذکره و تاریخ نام این شاعر برده نشده است و ازبعضی قصاید مسعودسعد مفهوم میشود که راشدی از شعرای دربار سلطان ابوالمظفر و ظهیرالدوله رضی الدین ابراهیم بن مسعود بن محمود غزنوی (450- 492 هجری قمری) بوده است. از جمله قصیده ای گفته بوده که مطلعش این است: رونده شخصی قلعه گشا و صفدر پناه عسکر و آرایش معسکر. و هم مسعود در قصیدۀ جوابیۀ خود او را بحسن نظم و نثر میستاید و در قصیدۀ دیگر مرتبۀ راشدی را دون مرتبۀ خویش شمرده گوید: خدایگانا دانی که بندۀ تو چه کرد بشهر غزنین با شاعران چیره زبان هر آن قصیده که گفتیش راشدی یکماه جواب گفتم به زآن بدیهه هم به زبان اگر نه بیم بودی شها بحق خدای که راشدی را بفکندمی ز نام و ز نان. و در تذکره ها نامی از این شاعر نیست و دیوان او نیز دیده نشده است. رجوع به چهارمقاله ص 113 حاشیۀ دکتر معین شود هشام بن ابراهیم. از علمای علم رجال بود. (از ریحانه الادب ج 2)
ای کاش. چه خوب بود که. کاج. لیت. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). کلمه تمنی است که آرزو باشد و بمعنی تأسف و افسوس و حسرت هم آمده است. (برهان). کلمه تمنا در اصل کاش که بود، هاء مختفی که در آخر کاف بیانی بود بسبب کسر کاف بیاء تحتانی بدل کرده کاشکی مینویسند. (جواهر الحروف) (غیاث) : کاشکی سیدی من آن بتمی تا چو تب خاله گرد آن لبمی. خفاف. مرا کاشکی این خرد نیستی گر آگاهی روز بد نیستی. فردوسی. که ای کاشکی ایزد دادگر ندادی مرا این خرد وین هنر. فردوسی. کاشکی خسرو غزنین سوی غزنین رودی که ره غزنین خرّم شد و غزنین خرّم. فرخی. پس از وفات تو از کاشکی چه خیزدمان چو در حیات تو سودی نبودمان ز مگر. مسعودسعد. کاشکی امروز سه قدح دیگر از آن [از شراب بیافتمی. (نوروزنامه). و کاشکی بر دل بیرحم تو اعتمادی دارمی. (سندبادنامه ص 75). کاشکی هرگز ترا ندیدمی و از تو کلیچه نخریدمی. (سندبادنامه ص 209). چند بازی بر بساط آرزو نرد امید چند کاری در زمین کاشکی تخم اگر. معزی. کاشکی چاره ای در آن بودی که زما چشم بدنهان بودی. نظامی. مرا خود کاشکی مادر نزادی وگر زادی بخورد سگ ندادی. نظامی. مرا کاشکی بودی آن دسترس که نگذارمی حاجت کس بکس. نظامی. باز میجویددلم ناکشته تخم کاشکی یک تخم هرگز کشته ای. عطار. کاشکی گرد رخت سرمۀ چشمم بودی که ندانم که دمی گرد وصالت بینم. عطار کاشکی صد چشم ازین بیخواب تر بودی مرا تا تأمل کردمی در منظر زیبای تو. سعدی (خواتیم). ای کاشکی میان منستی و دلبرم پیوندی این چنین که میان من و غم است. سعدی (طیبات). کاشکی خاک بودمی در راه تا مگر سایه بر من افکندی. سعدی (طیبات). آن کاو (کو) ترا به سنگدلی کرد رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی. حافظ. ز تو هر لحظه ام از نو غمی زاد مرا ای کاشکی مادر نمیزاد. جامی
ای کاش. چه خوب بود که. کاج. لیت. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). کلمه تمنی است که آرزو باشد و بمعنی تأسف و افسوس و حسرت هم آمده است. (برهان). کلمه تمنا در اصل کاش که بود، هاء مختفی که در آخر کاف بیانی بود بسبب کسر کاف بیاء تحتانی بدل کرده کاشکی مینویسند. (جواهر الحروف) (غیاث) : کاشکی سیدی من آن بتمی تا چو تب خاله گرد آن لبمی. خفاف. مرا کاشکی این خرد نیستی گر آگاهی روز بد نیستی. فردوسی. که ای کاشکی ایزد دادگر ندادی مرا این خرد وین هنر. فردوسی. کاشکی خسرو غزنین سوی غزنین رودی که ره غزنین خرّم شد و غزنین خرّم. فرخی. پس از وفات تو از کاشکی چه خیزدمان چو در حیات تو سودی نبودمان ز مگر. مسعودسعد. کاشکی امروز سه قدح دیگر از آن [از شراب بیافتمی. (نوروزنامه). و کاشکی بر دل بیرحم تو اعتمادی دارمی. (سندبادنامه ص 75). کاشکی هرگز ترا ندیدمی و از تو کلیچه نخریدمی. (سندبادنامه ص 209). چند بازی بر بساط آرزو نرد امید چند کاری در زمین کاشکی تخم اگر. معزی. کاشکی چاره ای در آن بودی که زما چشم بدنهان بودی. نظامی. مرا خود کاشکی مادر نزادی وگر زادی بخورد سگ ندادی. نظامی. مرا کاشکی بودی آن دسترس که نگذارمی حاجت کس بکس. نظامی. باز میجویددلم ناکشته تخم کاشکی یک تخم هرگز کشته ای. عطار. کاشکی گرد رخت سرمۀ چشمم بودی که ندانم که دمی گرد وصالت بینم. عطار کاشکی صد چشم ازین بیخواب تر بودی مرا تا تأمل کردمی در منظر زیبای تو. سعدی (خواتیم). ای کاشکی میان منستی و دلبرم پیوندی این چنین که میان من و غم است. سعدی (طیبات). کاشکی خاک بودمی در راه تا مگر سایه بر من افکندی. سعدی (طیبات). آن کاو (کو) ترا به سنگدلی کرد رهنمون ای کاشکی که پاش به سنگی برآمدی. حافظ. ز تو هر لحظه ام از نو غمی زاد مرا ای کاشکی مادر نمیزاد. جامی
ابوالقاسم عبدالله بن موسی بن رامک نیشابوری رامکی ساکن بغداد، که از عبدالله بن احمد بن حنبل و ابومسلم کجی و دیگران حدیث شنید و حاکم ابوعبدالله از او روایت دارد. او در سال 743 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
ابوالقاسم عبدالله بن موسی بن رامک نیشابوری رامکی ساکن بغداد، که از عبدالله بن احمد بن حنبل و ابومسلم کجی و دیگران حدیث شنید و حاکم ابوعبدالله از او روایت دارد. او در سال 743 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
آن جزء از پشت ستور بارکش که در میان کمر و دم واقع شده. (ناظم الاطباء) ، آن قسمت از پالان که میان کمر و دم ستور بارکش را می پوشاند. (ناظم الاطباء). قسمتی از یراق اسب. (یادداشت مؤلف). نواری پهن که زیر دم خر و اسب و قاطر افتد. (از یادداشت مؤلف). تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور قرار گیرد. پاردم. تسمۀ چرمی که از دو سوی پالان را بهم متصل کند و بر روی دو ران ستور زیر دم ستور افتد. و رجوع به رانگی در همین لغت نامه شود. - دست برانکیش نمیرسد، مزاحی نزدیک بدشنام است که بجای دست بدامنش نمیرسد گویند. رانکی قسمی از ساز است که بر دو ران افتد. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 806). - رانکی کسی بو دادن، مذهب و دینی دیگر به نهانی گرفتن. (یادداشت مؤلف). - ، جاسوس بودن. (یادداشت مؤلف)
آن جزء از پشت ستور بارکش که در میان کمر و دم واقع شده. (ناظم الاطباء) ، آن قسمت از پالان که میان کمر و دم ستور بارکش را می پوشاند. (ناظم الاطباء). قسمتی از یراق اسب. (یادداشت مؤلف). نواری پهن که زیر دم خر و اسب و قاطر افتد. (از یادداشت مؤلف). تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور قرار گیرد. پاردم. تسمۀ چرمی که از دو سوی پالان را بهم متصل کند و بر روی دو ران ستور زیر دم ستور افتد. و رجوع به رانگی در همین لغت نامه شود. - دست برانکیش نمیرسد، مزاحی نزدیک بدشنام است که بجای دست بدامنش نمیرسد گویند. رانکی قسمی از ساز است که بر دو ران افتد. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 806). - رانکی کسی بو دادن، مذهب و دینی دیگر به نهانی گرفتن. (یادداشت مؤلف). - ، جاسوس بودن. (یادداشت مؤلف)