جدول جو
جدول جو

معنی راسین - جستجوی لغت در جدول جو

راسین
شهری است در ایالت ویسکانسن از ممالک متحدۀ آمریکا، که در کنار دریاچۀ میشیگان و در دهانۀ رود خانه روت و 56هزارگزی شیکاگو واقعست و برطبق آمار سال 1950 میلادی دارای 70749 تن جمعیت میباشد، در این شهر کارخانه های کاغذسازی، دباغی، ماهوت بافی و واگون سازی وجود دارد
لغت نامه دهخدا
راسین
ژان، شاعر فرانسوی (1639 - 1699م،) وی در شان پانی واقع در ناحیت فرته میلون بدنیا آمد و در پورروایال شاگرد گوشه نشینان گشت، پدر و مادرش میخواستند که او کشیش یا وکیل مرافعه گردد اما راسین شاعر از آب درآمد، در عروسی شاه قصیده ای گفت وپانصد لیره صله گرفت و مقارن این ایام با مولیر و بوالو آشنا گشت، راسین پس از تصنیف دو تراژدی متوسط بسال 1667 میلادی در بیست و هشت سالگی نخستین شاهکار خویش ’آن دروماک’ را نوشت و 6 تراژدی دیگر را که شش شاهکار بشمار است در ده سال نوشت ’فدر’ پرمایه ترین اثر او را مشتی حسود دستخوش هوی و هوس خود کردند و جمعی را پول دادند تا هنگام نمایش آن صفیر بزنند و از این راه اظهار نفرت و بیمیلی نمایند، اندوه و غضبی که از این کار در راسین راه یافت و نیز شغل وقایعنگاری شاه او را از تآتر روگردان کرد ولیکن مدتی بعد بخواهش مادام دومن تنون مؤسس پرورشگاه دختران نجیب زاده دوشاهکار یکی بنام استر و دیگری آتالی که موضوعشان از انجیل اقتباس شده است تصنیف کرد، (از تاریخ قرون جدید آلبر ماله ترجمه سید فخرالدین شادمان ص 236)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایین
تصویر رایین
(پسرانه)
نام سردار اردشیر دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامین
تصویر رامین
(پسرانه)
معشوقه ویس در منظومه ویس و رامین، نام یکی از سرداران ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادین
تصویر رادین
(پسرانه)
بخشنده، جوانمرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راتین
تصویر راتین
(پسرانه)
رادترین، نام یکی از سرداران اردشیر دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یاسین
تصویر یاسین
(پسرانه)
نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راستین
تصویر راستین
راستی، حقیقی، واقعی، برای مثال حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه / اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین (منوچهری - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاسین
تصویر یاسین
سی و ششمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۳ آیه، یس، حبیب نجّار، قلب قرآن، ریحانهالقرآن، دافعه. گفته اند که «یا» حرف ندا و «سین» مختصر کلمۀ سید و خطاب به حضرت رسول است. بعضی نیز گفته اند که تصغیر انسان و به معنی «یا انسان» است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رانین
تصویر رانین
شلوار، برای مثال چرا پیچد مگس دستار فوطه / چرا پوشد ملخ رانین دیبا (خاقانی - ۲۷)، نوعی زره که در قدیم هنگام جنگ بر تن می کردند و روی ران ها را می پوشانید
فرهنگ فارسی عمید
موضعی است ظاهراً بحدود موصل، و محل اقامت کردان آن نواحی، و شاید نیز صورتی از داسن باشد، رجوع به داسن شود، (از کتاب کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 176)
لغت نامه دهخدا
موضعی به قرب شروان، شاه اسماعیل صفوی حملات خود را بر شروان و گرجستان از آنجا آغاز کرد، رجوع به حبیب السیر ج دوم ص 338 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 9000گزی جنوب علیشاه عوض، این ده در جلگه واقع شده و هوای آن معتدل است، جمعیت آن 274 تن و محصول عمده اش غلات و انگور و میوه و پیشۀ مردم کشاورزی است، آب ده از قنات تأمین میشود، راه مالرو دارد، و از طریق آردان ماشین نیز میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
شهری است (بناحیت کرمان) میان سیرگان و بم، جاییست سردسیر که هوای درست دارد وآباد و با نعمت بسیار، و آبهای روان بسیار است، (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
رام، رامتین، نام عاشق ویسه، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نام عاشق ویس، (ناظم الاطباء)، نام عاشق ویس است و قصۀ ویس و رامین مشهور است، (برهان)، همان رام عاشق ویس که واضع چنگ نیز بوده است نه غیر او، و سامانی گوید: رامین مرکب است از ’رام’ بمعنی طرب و ’ین’ و معنی ترکیبی آن طربناک است، (از رشیدی)، نام عاشق ویس که داستان عشق آن دو را فخرالدین اسعد گرگانی (متوفای 466 هجری قمری) در سال 446 یا بعد از آن سال از پهلوی بنظم پارسی درآورده است و خلاصۀ داستان عشق ویس و رامین چنین است: رامین، جوانیست زیباروی و خوش اندام، که شیفتۀ لذت و زیبایی است، چنگ نیکو مینوازد و سرود خوش میگوید و حتی بعقیدۀ فخرالدین گرگانی وی واضع چنگ است:
نشان است این که چنگ بافرین کرد
که او را نام چنگ رامتین کرد،
طبع عاشق پیشۀ اوست که با یک نگاه دلبسته و مفتون ویس میگرددو برای رسیدن بوصال فارغ از خیال ننگ و نام تا نقشۀ قتل برادر پیش میرود و در هجر یار قرار و آرام از کف میدهد و شکوۀ هجران آغاز می نهد، ویس نیز دختری است از شاهزادگان که بر سنت باستانی ایران نامزد برادر خود (ویرو) است اما موبد پیری که قاتل پدر اوست برسرزمین آنان لشکر میکشد و ویس را که دختری زیبا و نورسیده است از مادر و برادر خود جدا میسازد و بزور وعنف بعنوان همسری بسوی کاخ خود می آورد، اینجاست که دایۀ ویس پا در میان میگذارد و طلسم و جادو بر آن دو بکار می بندد و از این راه او را از شوهر پیر و قاتل پدرش بیش از پیش بیزار میسازد و تجمل زندگی و فرمانروایی شوهر سالخورده را در نظر او ناچیز مینماید تادختر دل بعشق رامین بندد، ویس که دختری عفیف و پاکدامان و کمروست ابتدا از این پیشنهاد دایه بشدت خشمگین میشود و زبان طعن و سرزنش میگشاید و تندی میکند، از طرفی دیگر می ترسد به ننگ جاوید آلوده شود و از بهشت، که آخرین نقطۀ امید اوست نیز محروم ماند، از سوی دیگر می اندیشد از کجا که رامین بدو وفادار بماند؟ واز اینهمه سوز و گداز جز کام دل راندن قصدی داشته باشد؟ و میترسد که عشق رامین فقط جنبۀ کامجویی یا دشمنی و بدخواهی داشته باشد، اما دایه که در کار خود سخت استاد و مصر است از طرفی زیبایی و جوانی رامین رادر نظرش می آورد و از سوی دیگر زشتی عمل را در چشم وی بسیار ناچیز و بی اهمیت جلوه گر میسازد سرانجام افسون دایه در ویس کارگر میافتد و او دل بعشق رامین میبندد و در ضمن میخواهد انتقام پدر از شوهر پیر بگیرد، و وقتی که شوهر سالخورده برای نخستین بار از این ماجرای غم انگیز آگاهی مییابد او را سرزنش میکند، و آنگاه که شوهر نیمه شب او را درخوابگاه رامین می یابد می گوید که از ستمهای شوهر با یزدان راز و نیاز میکردم ! وشوهر نیز ناچار این عشوه را از وی میخرد! و دروغش را راست می پندارد! ولی کار بجایی میرسد که موبد بر طبق سنت قدیم دست بآزمایش ایزدی ’ور’ میزند و آتش ایزدی روشن میکنند که ویس از آن بگذرد تا اگر گناهکار است طعمه زبانۀ آتش گردد واگر بیگناهست خرمن آتش بر وی مانند آتش ابراهیم باشد، ولی ویس و رامین چون از بام کوشک شعلۀ آتش را میبینند فرار را بر قرار ترجیح میدهند واز این داوری ایزدی سر باز میزنند و به ری میگریزند، سرانجام یک شب ویس که از کنار شوهر نهانی بخوابگاه رامین میرود و تا صبح در کنار وی میخسبد چون شوهر آگاه میشود و رسوایی راه میاندازد، ویس بدو قول میدهد که دیگر از این رسوایی دست بردارد! ولی باز دروغ میگوید و بفرمان عشق پا فراتر مینهد و با رامین نقشۀ قتل موبد سالخورده را میکشد تا بفراغت از یکدیگر کام گیرند ولی روزگار بزحمت آندو راضی نمیشود و موبد کهنسال بدون جنگ و خونریزی درمیگذرد و دست رامین بخون موبد آغشته نمی گردد، (از مزدیسنا صص 443- 446) (مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب صص 75- 82)، بیشتر شاعران نام دو دلداده را در ادبیات ایران آورده اند وبرخی از کسان هم خواندن این داستان را برای دختران ناروا شمرده اند:
ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس
رطل زیبد در چنین حالی اگر صهبا زنیم،
سنایی،
اگر خود آب حیوانی تو شیرین
نه مهرت سیر گرددهمچو رامین،
نظامی،
یا ز لیلی بشنود مجنون کلام
یا فرستد ویس رامین را پیام،
(مثنوی)،
چه حاجت است بگل عیش ویس و رامین را
میان خسرو و شیرین شکر کجا باشد،
سعدی،
گرمنش دوست ندارم همه کس دارددوست
تا چه ویسست که در هر طرفش رامینست،
سعدی،
هودج ویس به منزلگه رامین بردند
پایۀ سلطنت شاه به رامین دادند،
خواجوی کرمانی،
شکوفه موبد است و ابر دایه
صبا رامین و ویس دلستان گل،
خواجوی کرمانی،
چو روی دوست بود گو بهار و لاله مروی
چه حاجتست بگل بزم ویس و رامین را،
خواجوی کرمانی،
با رخ بستان فروز ویس گلندام
کس نبرد نام گل به مجلس رامین،
خواجوی کرمانی،
شمع از جانبازی پروانه آمد سرفراز
ویس از دل بردن رامین مثل شد در جهان،
قاآنی،
بذل و کف رادش، کرم و طبع جوادش
این ویسه و رامینی وآن دعد و ربابی،
قاآنی،
بلبل خواند حدیث ویسه و رامین
صلصل خواند حدیث وامق و عذرا،
سروش اصفهانی،
و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 94 و یشتها ج 1 ص 573 و فهرست مزدیسنا و تاریخ گزیده ص 103 شود
استرآبادی، حسن بن حسین بن محمد بن رامین استرآبادی، فقیه شافعی بود، او از عبداﷲ محمد بن حمید شیرازی روایت کرد و ابوبکر خطیب ازو روایت داد، (ازتاج العروس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
راین، نام بلوک و قصبه ای است در جنوب شرقی کرمان بین این شهر و بلوک ساردوئیه و قصبۀ خبیص در شمال آن قرار گرفته است، (المضاف الی بدایع الازمان ذیل ص 18) : فخرالدین عباس را با چند امیر دیگر ... بکرمان فرستادند از جهت استخلاص ولایت خبیص و اندوگرد و رایین، (المضاف الی بدایع الازمان ص 18)، و رجوع به راین و سرزمینهای خلافت شرقی ص 330 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام درخت هندی است. (الفاظ الادویه ص 130)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نی)
شلوار. (ناظم الاطباء). شلوار که بعربی رانان گویند. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث اللغات). جنسی از پوشش. (شرفنامۀ منیری). شلوار و ران پوش. شعوری گوید: درکلمه رانین یاء برای نسبت و نون برای تأکید نسبت است. (ج 2 ورق 11). اما گفتۀ او بر اساسی نیست و ’ین’ علامت نسبت است. پوششی خاص از کمر بپایین بدو شاخ و هر شاخه یکی از دو ران را پوشاند. شلوار:
قبا و جامه و رانینش برتن
ز سرما پاک بفسرده چو آهن.
(ویس و رامین).
قبا و موزه و رانین و دستار
برنگ نیل کرده بود هموار.
(ویس و رامین).
چون رودکی بدین بیت رسید امیر (امیر نوح سامانی) چنان منفعل گشت که از تخت فرودآمد و بی موزه پای در رکاب خنگ نوبتی آورد و روی به بخارا نهاد چنانکه رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند. (چهار مقالۀ عروضی ص 33).
مرا که طوطی نظمم درین چنین وحلی
چو جوزه پای بگل در نباشد آخر شین
مگر چو بط و همایم کند کرامت تو
بچه بزیور مسحی و زینت رانین.
انوری (از آنندراج).
چرا پیچد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانین دیبا.
خاقانی.
گر ملخ را نیست بر پا موزۀ زرین سار
ران او رانین دیبا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
چنگ ارچه ببر دارد پیراهن ابریشم
رانین پلاسین هم بسیار همی پوشد.
خاقانی.
گفت تخت من بیاورید فرمود آورد و بر زمین نهاد و گفت موزه و رانین را فراگیرید. (تاریخ طبرستان). چون فرودآمدی آن کلاه و قبا و موزه و رانین به بنده ای از ترک و تازیک بخشیدی. (تاریخ طبرستان). اگررسولان بیگانه بر خوان حاضر بودی قبا و موزه و رانین پوشیدی وگرنه لباچهاء ملمع. (تاریخ طبرستان)، زرهی که در روز جنگ رانها را بپوشاند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). شلواری که سپاهیان وقت سواری پوشند زیر موزه و آن مرکب است از ’ران’ + ’ین’. (فرهنگ رشیدی). سلاحی که مبارزان هنگام جنگ بر رانها پوشند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(س سِ)
از بنادر هند واقع در 35 هزارگزی بمبئی در دریای عمان و دارای حدود ده هزار تن جمعیت است
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ورزقان و یک هزار و پانصد گزی ارابه رو تبریز به اهر، جلگه و معتدل و دارای 634 تن سکنه است، آب از چشمه و رود خانه اهر دارد، محصول آن غلات و سیب زمینی و چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است، دارای دو معدن آب گرم برای امراض جلدی است، محل سکنای طایفۀ ایل یاغ بستلو، و دارای دستۀ ژاندارمری و محضر رسمی ازدواج و طلاق است، راه ارابه رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ یِ)
لغت هندی است و معنای آن کیمیای بدن باشد و کتب رساین کتابهایی باشد در معاجین و تراکیب. (بحر الجواهر). ابوریحان بیرونی در بحث از سحر و... گوید: فنی دیگر است که مخصوص هنداست و رساین نامیده می شود و آن اسمی است مشتق از رس بمعنای طلا، و اطلاق شود به صنعتی که مربوط به معجونها و ترکیبات داروهاست که بیشتر آن داروهای گیاهی میباشند و پندارند آن به بیماران که از شفای وی ناامیدی حاصل شده تندرستی آرد و جوانی را به پیران فرتوت برگرداند چنانکه از حیث هوش و حواس و جماع و... همچون جوانان گردند. رجوع به ماللهند ص 92 و 39 و 93 شود
لغت نامه دهخدا
مقابل کج، مقابل خم، (آنندراج)، مستقیم، راست:
ز فرزند زهرا و حیدر گرفتم
من این سیرت راستین محمد،
ناصرخسرو،
در هر قدم که می نهد آن سرو راستین
حیف است اگر بدیده نروبند راه را،
سعدی،
، واقعی، حقیقی:
ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین
ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین،
دقیقی،
همه مهتران خواندند آفرین
برآن نامور مهتر راستین،
فردوسی،
زود کن ما را خبر ده تا کی آید نزد ما
شهریار شهریاران پادشاه راستین،
فرخی،
ای شه پاکیزه دین ای پادشاه راستین
ای مبارک خدمت تو خلق را امیدوار،
فرخی،
شاهنشه زمانه ملک زاده بوسعید
مسعود با سعادت و سلطان راستین،
فرخی،
حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه
اینت بغض آشکارا اینت جهل راستین،
منوچهری،
در دل اعدای ملک تو زیادت کرد رنج
شادی تطهیر این شهزادگان راستین،
عبدالواسع جبلی،
کو آصف جم گو بیا ببین
بر تخت سلیمان راستین،
انوری (از آنندراج)،
بمهد راستین و حامل بکر
بدست و آستین باد مجرا،
خاقانی،
زین کلک من که سحر طرازی است راستین
دست زمانه راست طرازی بر آستین،
خاقانی،
شهری و دل در آستین بر درش آستان نشین
اینت مسیح راستین درد نشان کیست او،
خاقانی،
من نه خاقانیم که خاقانم
تا کله دار راستین باشم،
خاقانی،
آن بود شاه راستین که و را
بر سر تخت خسروی گاه است،
سیف اسفرنگ،
بنشین کج و راست گو که نبود
همتا شه روح راستین را،
مولوی،
، واقع حال و حقیقت احوال، (شعوری ج 2 ص 11)، صادق، صادقه، (یادداشت مؤلف)، کردگار، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جایگاهی است و گویا در همدان باشد، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
اونه، بطول یک اون، یک ذراع، و اون واحد طول بوده است در قدیم در فرانسه، برابریک متر و هشتاد و هشت یا یک ذراع، (دزی ج 1 ص 496)
لغت نامه دهخدا
ابن عیزاربن هارون بن عمران بروایت مجمل التواریخ پدر الیاس پیغمبر است، رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 141 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
شتران لاغر (واحد آن نیامده). (منتهی الارب). مجهوده از ابل، سالهای قحطناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاسین
تصویر یاسین
نام یکی از سوره های قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسخین
تصویر راسخین
جمع راسخ، پایدارها استواران جمع راسخ راسخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسیه
تصویر راسیه
استوار ایستا، کوه استوار
فرهنگ لغت هوشیار
شلوار، زرهی که در روز جنگ بدان رانها را می پوشاندند. توضیح: بعضی این کلمه را بکسر نون خوانند مرکب از: ران یین (نسبت) ولی چون در تازی) رانان (و) رانین (بصیغه تثنیه آمده صحیح آنست که به فتح نون خوانده شود و قول انوری نیز موید این تلفظ است:) حسام دولت و دین ای خدای داده ترا جمال احمد وجود علی و خلق حسین اگر چه بط و همایم کند کرامت تو بچه ک بزیور (بزینت) مسحی و زینت رانین (دیوان انوری چاپ تبریز ص 255 با مقابله با نسخه خطی کتابخانه دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
رشینه (در فارسی) یونانی زمج هم آوای رنج (صمغ) زنگباری (گویش شیرازی) انگم کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسین
تصویر یاسین
یس، نام یکی از سوره های قرآن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانین
تصویر رانین
((نَ یا نِ))
شلوار، نوعی زره، که هنگام جنگ ران ها را با آن می پوشانیدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره