جدول جو
جدول جو

معنی راستقان - جستجوی لغت در جدول جو

راستقان
(تِ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد که در هفت هزارگزی شمال باختری مانه و سیزده هزارگزی خاور شوسۀ عمومی بجنورد به پرسه سو واقع است. محلی است کوهستانی و سردسیر، و سکنۀ آن 518 تن است، آب آن از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داستان
تصویر داستان
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستیان
تصویر باستیان
قلعۀ مخصوص نگهداری ابزار جنگی
فرهنگ فارسی عمید
(چَ سِ)
مرتع. مرج. (مهذب الاسماء). مرعی. چراگاه. جای چریدن
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ راست، عادلها و صادقها، (ناظم الاطباء)، صدیقان، مقابل کژان، (از شرفنامۀ منیری) :
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان،
فردوسی،
راست شو تابراستان برسی
خاک شو تا بر آستان برسی،
اوحدی (از امثال وحکم)،
، قسط، عدل: ونصنع الموازین القسط، ما بنهیم ترازوها راستان، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 547)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
ناحیه ای است در شمال غربی هندوستان در راجپوتانا که سکنۀ آن 15947000 و پایتخت آن جی پور است
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
بصورت راستی. به طریق راستی
لغت نامه دهخدا
راست فعل، درستکار، صادق و متدین و امانت دار و صالح و پرهیزکار، (آنندراج)، کسی که کار به راستی و درستی میکند، درستکار و مقدس و عادل، (ناظم الاطباء)، درستکار و راست و دارای اعمال صالحه و بمعنی دیندار و مستقیم نیز آمده است، (شعوری ج 2) :
با عمل مرقول خود را راست کن
تا که گردی راستکار و راست بین،
ناصرخسرو،
این نه ملک پادشاه جملۀ مشرق بود ... ودادگر و راستکار بود، (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)،
گر چو ترازو شده ای راستکار
راستی دل بترازو گمار،
نظامی،
خواهی که رستگار شوی راستکار باش
تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی،
سعدی،
عالمی راستکار در پیش اسکندر به حجت زبان آوری میکرد، (مجالس سعدی ص 20)،
راستکاران بلند نام شوند
کژروان نیم پخت و خام شوند،
اوحدی مراغه ای،
تا تو باشی ز راستان مگذر
مکش از خط راستکاران سر،
اوحدی،
حکیم، راستکار، (منتهی الارب) (دهار)، رشید، متدین، مسد، راستکار، (منتهی الارب)، مسدّد، راستکار، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، خداوند صنعت و صنعتگر، (ناظم الاطباء)، کسی که در کار و صنعت خود ماهر باشد، (شعوری ج 2)
لغت نامه دهخدا
امین، درستکار، و رجوع به راستکار و درستکار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ شِ /شُ مَ / مُ)
توانستن کاری را.
لغت نامه دهخدا
(مِ اَ کَ)
استیقان چیزی یا بچیزی، بتحقیق دانستن آنرا. بی گمان شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بی گمان دانستن. بیقین دانستن. بیقین داشتن. بیقین کردن. یقین.
لغت نامه دهخدا
استحکام برآمدۀ برج مانندی که در قلعه میسازند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ فُ)
در گوسپندان جای گرفتن و شیر آنها خوردن، طلب گردآوری چیزی کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استمان
تصویر استمان
زنهار خواهی، پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقران
تصویر استقران
پر خونی، توانایی، همتاجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان
تصویر داستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
فرهنگ لغت هوشیار
بی گمانی به درستی دانستن، آورخواهی، آور کردن (آور یقین) بیقین دانستن بتحقیق دانستن چیزی را بی گمان شدن بی گمان دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی (گمان می رود همان پاسبان پارسی باشد) دستیار، باژ گیر، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستقان
تصویر بستقان
باغدار، باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار محکم متین، معتمد امین، مضبوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقاء
تصویر استقاء
آب از چاه بر کشیدن آب کشیدن، آب خواستن طلب آب، نوشاندن آب و شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکان
تصویر استکان
ظرفی که در آن چای میاشامند، پیاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتقان
تصویر احتقان
اماله کردن، گرفتگی سینه
فرهنگ لغت هوشیار
بنای مرتفعی که در قلعه سازند، قلعه ای که در آن اسلحه و ابزار جنگی ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستکار
تصویر راستکار
پرهیزکار، درستکار و مقدس و عادل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیقان
تصویر استیقان
((اِ))
به یقین دانستن، بی گمان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
درستکار، صحیح العمل، امانتدار، امین، باتقوا، متدین، عادل
متضاد: نادرستکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد