جدول جو
جدول جو

معنی رازلیق - جستجوی لغت در جدول جو

رازلیق
نام یکی از دهستانهای 6 گانه بخش مرکزی شهرستان سراب است که از شمال به کوه سبلان از جنوب به دهستان هریس از خاور به دهستان آغمیون از باختر به دهستان ینکجه محدود میباشد،
موقعیت طبیعی: در دامنۀ جنوبی کوه سبلان واقع است و هوای سالم و ییلاقی دارد، آب آن از چشمه سارها و رودهای کوچک محلی که از دامنۀ کوه سبلان سرچشمه میگیرد تأمین میشود ودارای مراتع خرم و فراوان است که محل ییلاق ایلات میباشد و محصول عمده دهستان غلات و حبوبات و محصول دامی روغن و پشم و پنیر است و شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است، از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل و جمعیت آن در حدود 16010 نفر است، قراء عمده آن اسفستان، فرگوش، رازلیق (مرکز دهستان) میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازلی
تصویر نازلی
(دخترانه)
دارای ناز و عشوه، پر عشوه، پرناز، ناز (فارسی) + لی (ترکی)، نام یکی از شهرهای ترکیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رازقی
تصویر رازقی
(دخترانه)
گیاهی بوته ای از خانواده زیتون با گلهای درشت و سفید و معطر شبیه گل یاس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جاثلیق
تصویر جاثلیق
رئیس روحانی نصاری، عالم و عابد ترسان، پیشوای عیسوی، رئیس اسقف ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسلیق
تصویر باسلیق
شاهرگ بازو، سیاهرگ بزرگی در بازو که در قدیم از آن خون می گرفتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزادیق
تصویر رزادیق
رستاق ها، روستاها، ده ها، جمع واژۀ رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وازلین
تصویر وازلین
مادۀ روغنی بی بو، بی رنگ و غیرسمّی که از نفت استخراج می شود و در تهیۀ مواد آرایشی و دارویی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
(زِ قی یَ)
جامۀ کتان سفید. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: کساه رازقیه. (اقرب الموارد) ، می. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رجوع به جاثلیق شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
شهری بود در پام فیلیه و جزایر کیانه (سی یانه) در نزدیک بغاز استانبول کنونی. درتاریخ روابط ایران و یونان در زمان اردشیر درازدست پادشاه هخامنشی به نام این شهر در معاهدۀ صلح سیمون اشاره شده است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
جزیره کوچکی است بطول ده هزارگز و حداکثر عرض 1600 گز بمساحت 14 هزارگز مربع در ساحل شمالی ایرلند، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع در 8000 گزی جنوب باختری زنجان، محلی کوهستانی و سردسیر است و سکنۀ آن 265 تن است که بزبان ترکی سخن میگویند، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه. سکنۀ آن 542 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رزداق. (ناظم الاطباء) (دهار) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رزداق، معرب روستا. روستاها: مرد به شهر آمد و طواف میکرد و در رزادیق و رساتیق میگشت. (سندبادنامه ص 304). رجوع به رزداق شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه، واقع در 19 هزارگزی خاوربخش و 7 هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز، کوهستانی، معتدل، دارای 444 تن سکنه، آب آن از رود ایشاق، محصول آنجا غلات و حبوبات، شغل اهالی آن زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه، در 14 هزارگزی جادۀ شوسۀ تبریز به میانه، در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 358 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
وازلین یا پترولئین یا چربی معدنی از تصفیۀ روغن های سنگین نفت امریکا که باقیماندۀ تقطیر در 360 درجه گرما میباشد به دست می آید و اغلب برای غلیظ کردن آن با کمی پارافین مخلوطش می کنند. وازلین جسمی است سفیدرنگ به غلظت پیه خوک. در بازارها وازلین های زرد یا قهوه ای رنگ نیز یافته میشود که به کار داروسازی نمیخورد. نور از آن عبور نمی کند و اندکی فلواورسانس دارد بخصوص اگر آن را ذوب کنند بی بو و بی مزه است ولی اغلب هنگامی که آن را گرم می کنند بوی کمی از آن استشمام میشوداگر مقدار کمی از آن را با میله ای بردارند بصورت رشته ای کشیده میشود. وزن مخصوص آن در 20 درجه حرارت 0/830 تا 0/900 است و در 38 تا 42 درجه ذوب میگردد. بین 360 و 445 زینه تقطیر و تبدیل به هیدروکربورهای جامد و مایع و بخار میشود در آب و الکل اتیلیک و گلیسرین غیرمحلول است در مخلوطی از یک قسمت اتر یا کلروفرم و نیم قسمت بنزین با سولفوردوکربن حل میشود. (از کارآموزی داروسازی ص 150 و 151 تألیف دکتر جنیدی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
برازق. جمع واژۀ برزیق. گروههای مردم، برکشیده، بالیده. رجوع به افراخته شود
لغت نامه دهخدا
آلت جنگ دریایی و از وسایل کشتیهای جنگی. ج، باسلیقات: و کان من معدات السفن الحربیه عندهم الزرد و الخود... و الباسلیقات و هی سلاسل فی رؤوسها رمانه حدید. (تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
معنی لغوی آن پادشاه عظیم است... و عجب که به ترکی هم باشلق بمعنی پادشاه و امیر و سردار است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) از یونانی باسیلیکوس بمعنی پادشاه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ناحیه ای است در سنجاغ سیروز از ولایت سالانیک و مرکب از 12 قریه است. سرزمینی حاصلخیز و دارای حبوب گوناگون است 10 جامع شریف و2 مدرسه و 13 کلیسا دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
باشلق، کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد، (یادداشت مؤلف)، روسری، پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند، کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جملۀ صور چهل و هشتگانه فلک، (برهان)، صورت نسر از صور فلکی، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
چربی معدنی از تصفیه روغنهای سنگین، جسمی است سفید رنگ بغلظت پیه خوک، و در ترکیب داروها و روغنهای طبی بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاثلیق
تصویر جاثلیق
ترسابد مهتر ترسایان یکی از درجات روحانیت مسیحیان
فرهنگ لغت هوشیار
کوچ کننده رحلت کننده کوچنده جمع راحلین، جمع راحل، راهیان فراروان فراپروازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازقیه
تصویر رازقیه
جامه بزرک، می راوچه جامه کتانی سفید، باده می شراب
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهرگی که بمحاذات محور بازو در زیر جلد قرار دارد و حجیم تر از سیاهرگ قیفال است و بدو سیاهرگ زند اسفل و میانی تقسیم میشود. این سیاهرگ مسیرش در زیر پوست در 3، 1 فوقانی بازو با چشم کاملا مشهود است شاهرگ دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلیه
تصویر ازلیه
اسری دیرینگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلیت
تصویر ازلیت
اسری دیرینگی دیرینگی قدم همیشگی هرگزی. جاودانی، ازلی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاق
تصویر ازلاق
لغزانیدن، نیکویی کردن، بخشیدن، به گناه برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازلین
تصویر وازلین
((زِ))
نوعی روغن که از آن برای تهیه بعضی داروها، پمادها و لوازم آرایشی استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رازقیه
تصویر رازقیه
((زِ یِ))
جامه کتانی سفید، باده، می، شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاثلیق
تصویر جاثلیق
((ثِ))
پیشوای ترسایان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار، سالار
فرهنگ فارسی معین