جدول جو
جدول جو

معنی رازجوی - جستجوی لغت در جدول جو

رازجوی(غَ رَ / رِ دَ / دِ)
تفتیش کننده اسرار، (ناظم الاطباء)، جویندۀ راز، طلب کننده سر، جویای نهانی ها:
شنید این سخن مردم رازجوی
که ضحاک را زو چه آمد بر اوی،
فردوسی،
برهمن چنین داد پاسخ بدوی
که ای پاکدل مهتر رازجوی،
فردوسی،
از آن رازجویان پنهان پژوه
یکی را بخود خواند هاتف ز کوه،
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
تحقیق و پرسش از متهم یا مظنون دربارۀ موضوع اتهام
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ / دِ)
مخفف راه جوینده، جویندۀ راه، (ناظم الاطباء)، راه جوینده، (یادداشت مؤلف)، راه جو، خواهان راه، خواهان یافتن و سپردن راه، خواهان تسلط بر راه، شتابنده، تندرو راه شناس:
چو سیصد پرستار با ماهروی
برفتند شادان دل و راهجوی،
فردوسی،
از ایوان سوی پارس بنهاد روی
همی رفت شادان دل و راهجوی،
فردوسی،
سپاهی شتابنده و راهجوی
بسوی بیابان نهادند روی،
فردوسی،
ببستند اسبان جنگی دروی
هم اشتر عماری کش و راهجوی،
فردوسی،
جهانگیر با لشکر راهجوی
ز جده سوی مصر بنهاد روی،
فردوسی،
رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام
شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن،
منوچهری،
ابرسیر و بادگرد و رعدبانگ و برق جه
پیل گام و سیل بر و شخ نورد و راهجوی،
منوچهری،
کجا عزم راه آورد راهجوی
نراند چو آشفتگان پوی پوی،
نظامی،
- استر راهجوی، استر راه شناس:
صد اشتر همه مادۀ سرخ موی
صد استر همه بارکش راهجوی،
فردوسی،
- بارۀ راهجوی، اسب خواهان راه، مرکب راه شناس:
فرود آمد از بارۀ راهجوی
سوی شاه ضحاک بنهاد روی،
فردوسی،
فرود آمد از بارۀ راهجوی
سپرداسب و درع سیاوش بدوی،
فردوسی،
چو بشنید گشتاسب گفتار اوی
نشست از بر بارۀ راه جوی،
فردوسی،
همی گفت اکنون چه سازیم روی
درین دشت بی بارۀ راهجوی،
فردوسی،
و رجوع به تازی راهجوی شود،
- تازی راهجوی، اسب راهجوی، اسب راهشناس:
نشست از بر تازی راهجوی
سوی شاه ضحاک بنهاد روی،
فردوسی،
- راهجوی شدن، خواهان راه بودن، خواستار راه شدن، روی آوردن، روی نهادن:
کنون آن به آید که من راهجوی
شوم پیش یزدان پرازآب روی،
فردوسی،
، جویندۀ حقیقت، پیرو راه راست، (یادداشت مؤلف)، پیرو راه خرد و عقل، خردمند حقیقت جوی و دین و طریقت طلب هم معنی میدهد:
منم گفت آهسته و راهجوی
چه باید همی هرچه خواهی بگوی،
دقیقی،
بجستند و آن نامه از دست اوی
گشاد آنکه دانا بد و راهجوی،
فردوسی،
چنین گفت کای دانشی راهجوی
سخن زین نشان با شهنشاه گوی،
فردوسی،
نهادند مهر سکندر بروی
بجستند بینا یکی راهجوی،
فردوسی،
همان پرخرد موبد راهجوی
گو پرمنش کو بود شاهجوی،
فردوسی،
بدو گفت رو پیش دانا بگوی
که ای مرد نیک اختر راهجوی،
فردوسی،
و رجوع به راهجو شود،
- راهجوی بودن، جویای حقیقت بودن، در جستجوی حقیقت بودن، راه راست را جستجو کردن، حق پرست بودن، پیرو عقل و خرد بودن:
تو فرزندی و نیکخواه منی
ستون سپاهی و شاه منی
چو بیداردل باشی و راهجوی
که یارد نهادن بسوی تو روی،
فردوسی،
اگر نیکدل باشی و راهجوی
بود نزد هر کس ترا آبروی،
فردوسی،
، نگران و مضطرب، چاره اندیش، چاره جوی:
ز بالا به ایوان نهادند روی
پراندیشه مغز و روان راهجوی،
فردوسی،
همی شد خلیده دل و راهجوی
ز لشکر سوی دژ نهادند روی،
فردوسی،
سوی گرد تاریک بنهاد روی
همی شد خلیده دل و راهجوی،
فردوسی،
سوی مرز ایران نهادند روی
از اندیشگان خسته و راهجوی،
فردوسی،
، راهنما، بلد، (یادداشت مؤلف)، پیک، راه شناس:
بدان کاخ بهرام بنهاد روی
همان گور، پیش اندرون راهجوی،
فردوسی،
فرستاد شنگل یکی راهجوی
که آن اژدها را نماید بدوی،
فردوسی،
چو بشنید ازو تیز بنهاد روی
به پیش اندرون مردم راهجوی،
فردوسی،
وزآنجا سوی راه بنهاد روی
چنان چون بود مردم راهجوی،
فردوسی،
، سالک (در زبان عرفان)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
رجوع به بازجو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راهپوی
تصویر راهپوی
رهنورد، راه پیما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامجوی
تصویر نامجوی
کسی که طالب آوازه و شهرت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمجوی
تصویر رزمجوی
جوینده جنگ، رزمخواه، جنگجوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارجوی
تصویر کارجوی
جویای کار، بیکاری که کار طلبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهروی
تصویر راهروی
عمل راه رفتن، (تصوف) سلوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه جوی
تصویر راه جوی
جوینده راه، خواهان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادبوی
تصویر رادبوی
داربوی عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز جوی
تصویر باز جوی
باز جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازجای
تصویر بازجای
ماوی، مکان، مستقر، باقیمانده، من بعد، بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
پرس و جو از متهم، استنطاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
تفتیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
Inquisition, Interrogation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisition, interrogation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
การสอบสวน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
sorgulama
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
심문
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
尋問
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
חֲקִירָה , חֲקִירָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
पूछताछ
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
pemeriksaan, interogasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
uchunguzi, mahojiano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
Inquisition, Verhör
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisitie, ondervraging
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisición, interrogatorio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisizione, interrogatorio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inquisição, interrogatório
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
审问
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
inkwizycja, przesłuchanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
інквізиція , допит
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
инквизиция , допрос
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازجویی
تصویر بازجویی
অনুসন্ধান , জিজ্ঞাসাবাদ
دیکشنری فارسی به بنگالی