جدول جو
جدول جو

معنی رازان - جستجوی لغت در جدول جو

رازان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی خرم آباد
تصویری از رازان
تصویر رازان
فرهنگ نامهای ایرانی
رازان
نام یکی از دهستانهای بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد است، این دهستان در خاور بخش واقع و محدود است از خاور بکوه سفره بخش دورود و ازباختر بدهستانهای قائد رحمت و دالوند از شمال به شهرستان بروجرد و از جنوب به دهستان سگوند، موقعیت طبیعی آن کوهستانی و جلگه یی و هوای آن سردسیر است، آب آن از رودآب کت و چشمه های مختلف مرتفعترین قلل جبال کوه های شاه نشین کلاه فرنگی، سوچ، آبکت تأمین میشود، مراتع مرغوبی در سینه و دامنۀ کوههای این دهستان وجوددارد که مورد استفادۀ گله داران میباشد، از 9 آبادی تشکیل گردیده و سکنۀ آن 1900 تن است، قراء مهم آن سرکرقه پایین آب کت بالا رازان ساکنان از طوایف آروان و بیرالوند هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایان
تصویر رایان
(دخترانه)
نام کوهی در حجاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غازان
تصویر غازان
(پسرانه)
قازان، پادشاه مغولی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قازان
تصویر قازان
(پسرانه)
پادشاه مغولی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بازان
تصویر بازان
(دخترانه)
بازنده، در حال باختن، پرنده شکاری، نام روستایی در کردستان، باز، جمع، (نگارش کردی: بازان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راژان
تصویر راژان
(دخترانه و پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی ارومیه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامان
تصویر رامان
(پسرانه)
نام وزیر کیقباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازان
تصویر نازان
(دخترانه)
فخرکننده، نازکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرازان
تصویر فرازان
(پسرانه)
مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، راز نگه دار، صاحب راز، کسی که در دربار عرایض و مطالب مردم را به عرض پادشاه می رسانید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازدان
تصویر رازدان
داننده راز، واقف بر اسرار، برای مثال چون شما رندم امین و رازدان / دام دیگرگون نهم در پیششان (مولوی - لغت نامه - رازدان)، خدای رازدان کس را ز مخلوق / نکرده ست آگه از راز مستر (ناصرخسرو - لغت نامه - رازدان)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
دهی از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج است. 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
منسوب به رازان
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دهی است جزء دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری طرخوران و 9هزارگزی راه مالرو عمومی. این ناحیه کوهستانی و سردسیر و دارای 375 تن سکنۀ فارسی زبان است. آب آن از قنات و محصولاتش: غلات، گردو، بادام و بنشن است. اهالی بکشاورزی و گله داری گذران می کنند و راه آن مالرو است. عده ای از آنجا جهت تأمین معاش برای کارگری بطهران می روند. مزارع مکان و روازک جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ابوالنجم بدربن صالح بن عبداﷲ رازانی صیدلانی فقیه شافعی از مردم رازان بروجرد است، (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
در حال طرازیدن
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جلوه کنان و خرامان. (برهان). در حال گرازیدن. رفتنی به تبختر: چون برفتی چنان به نیرو رفتی (پیغمبر صلوات اﷲ علیه) که گفتی پای از سنگ برمیگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی به نشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کندآوری. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
بگشتند گردلب جویبار
گرازان و تازان ز بهر شکار.
فردوسی.
برفتند هر دو گرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای.
فردوسی.
خجسته خواجۀ والا در آن زیبا نگارستان
گرازان روی سنبل ها و تازان زیر عرعرها.
منوچهری.
بعد از زمانی چون مستبشری و مستظهری گرازان و تازان و حلقه کنان به همان موضع فرودآمد. (راحه الصدور راوندی).
ز خیمه برون آمده خوبرویان
گرازان چو طاووس گرد مشارب.
(منسوب به برهانی)
لغت نامه دهخدا
(کِ / کُ)
بر وزن و معنی خرامان است و کرازانیدن بمعنی خرامانیدن و کرازیدن بمعنی خرامیدن باشد و به این معنی در فرهنگ جهانگیری به ضم اول و کاف فارسی هم آمده است. (برهان). اما صحیح به کاف پارسی است. (آنندراج). رجوع به گرازان شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 13هزارگزی جنوب آمل و یکهزارگزی غرب راه شوسۀ آمل به لاریجان با 340 تن سکنه. آب آن از تجرود هراز تأمین میشود و محصول آن برنج و مختصر غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
در حال گرازیدن جلوه کنان و خرامان: چون برفتی (پیغمبر ص) چنان بنیرو رفتی که گفتی پای از سنگ بر میگیرد و چنان رفتی که گفتی از فرازی بنشیب همی آید و چنان گرازان رفتی بکش و کند آوری
فرهنگ لغت هوشیار
در حال تاختن، بتاخت با سرعت (آن دیو سوار اندر وقت تازان برفت) (بیهقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یازان
تصویر یازان
آهنگ کنان، قصد کننده، متمایل
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کننده استغنا نماینده، فخر کننده: ببالا چو سرو و بدیدار ماه جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه (شا. لغ)، بالنده: دو تا گشت آن سرو نازان بباغ همان تیره گشت آن فروزان چراغ (شا. لغ)، ناز کنان عشوه کنان: (و او در عماری نشسته بود و خرامان و نازان همی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راذان
تصویر راذان
پارسی تازی گشته روزان نام جایی است در اسپهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرازان
تصویر مرازان
دو پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
راز دار، کسی که عرایض حاجتمندان را بعرض شاه و امیر میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره چتریان که دو ساله است (بعض گونه هایش پایا میباشد) و در سراسر نواحی بحرالروم و حبشه و ایران میروید. ارتفاع آن بین 1 تا 5، 1 است. برگهای متناوب و دارای بریدگی بسیار و دمبرگش شامل غلافی است که ساقه را فرا میگیرد. برگش معطر و طمعش مطبوع و کمی شیرین است رازیانج شمار شمره سونف باریان بسباس. یا رازیانه آبی کاکله. یا رازیانه دریایی کاکله. یا رازیانه رومی انیسون. یا رازیانه کاذب شوید شبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازان
تصویر بازان
تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
کم بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرازان
تصویر گرازان
((گُ))
خرامان، در حال خرامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزان
تصویر ارزان
کم بها، سزاوار، شایسته، پست، بی مایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تازان
تصویر تازان
در حال تاختن، به تاخت، باسرعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رازبان
تصویر رازبان
رازدار، در گذشته به کسی که عرایض حاجتمندان را به عرض شاه و امیر می رسانید می گفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازان
تصویر نازان
ناز کننده، نازکنان، در حال ناز کردن
فرهنگ فارسی معین