جدول جو
جدول جو

معنی رارین - جستجوی لغت در جدول جو

رارین
أقوده سازی راه ها به مدفوع انسانی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رایین
تصویر رایین
(پسرانه)
نام سردار اردشیر دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامین
تصویر رامین
(پسرانه)
معشوقه ویس در منظومه ویس و رامین، نام یکی از سرداران ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادین
تصویر رادین
(پسرانه)
بخشنده، جوانمرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راتین
تصویر راتین
(پسرانه)
رادترین، نام یکی از سرداران اردشیر دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارین
تصویر سارین
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی رفسنجان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارین
تصویر نارین
(دخترانه)
منسوب به نار، تر و تازه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارین
تصویر بارین
(دخترانه)
بارندگی، بارش (نگارش کردی: بارین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارین
تصویر یارین
(دخترانه)
خوشحالی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرارین
تصویر پرارین
(دخترانه)
خوب و نیکو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پارین
تصویر پارین
پارینه، پارسالی، سال گذشته، سال پیش، کهنه، دیرینه، قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تارین
تصویر تارین
تار، تیره، تاریک برای مثال ای خواجه من جام می ام چون سینه را غمگین کنم؟ / شمع و چراغ خانه ام چون خانه را تارین کنم؟ (مولوی - لغت نامه - تارین)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارین
تصویر دارین
دنیا و آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رانین
تصویر رانین
شلوار، برای مثال چرا پیچد مگس دستار فوطه / چرا پوشد ملخ رانین دیبا (خاقانی - ۲۷)، نوعی زره که در قدیم هنگام جنگ بر تن می کردند و روی ران ها را می پوشانید
فرهنگ فارسی عمید
ملکۀ سکاها است، مؤلف ایران باستان آرد: دیودور از قول کتزیاس تمجید زیاد از ملکۀ سکاها و زارین کرده و گوید: ... او این ملت را از قید رقیت مردمان مجاور خلاصی داد، شهرهای زیاد بساخت و اخلاق مردم خود را ملایم کرد، بشکرانۀ این کارها سکاها پس از مرگ ملکه مقبره ای برای او ساختند بشکل هرم ... روی آن، مجسمۀ بزرگی ازطلا نصب کرده و آن را تعظیم و تکریم میکردند چنانکه پهلوانی را کنند، (ایران باستان ج 1 ص 212 و 214)
لغت نامه دهخدا
پارینه، منسوب بسال گذشته، پارسالین:
گاو آمد و خورد دفتر پارین را،
ظهوری،
خرقۀ پارین ترا بکار نیاید
کوه موقر کجا و کاه محقر،
قاآنی
لغت نامه دهخدا
رام، رامتین، نام عاشق ویسه، (غیاث اللغات) (آنندراج)، نام عاشق ویس، (ناظم الاطباء)، نام عاشق ویس است و قصۀ ویس و رامین مشهور است، (برهان)، همان رام عاشق ویس که واضع چنگ نیز بوده است نه غیر او، و سامانی گوید: رامین مرکب است از ’رام’ بمعنی طرب و ’ین’ و معنی ترکیبی آن طربناک است، (از رشیدی)، نام عاشق ویس که داستان عشق آن دو را فخرالدین اسعد گرگانی (متوفای 466 هجری قمری) در سال 446 یا بعد از آن سال از پهلوی بنظم پارسی درآورده است و خلاصۀ داستان عشق ویس و رامین چنین است: رامین، جوانیست زیباروی و خوش اندام، که شیفتۀ لذت و زیبایی است، چنگ نیکو مینوازد و سرود خوش میگوید و حتی بعقیدۀ فخرالدین گرگانی وی واضع چنگ است:
نشان است این که چنگ بافرین کرد
که او را نام چنگ رامتین کرد،
طبع عاشق پیشۀ اوست که با یک نگاه دلبسته و مفتون ویس میگرددو برای رسیدن بوصال فارغ از خیال ننگ و نام تا نقشۀ قتل برادر پیش میرود و در هجر یار قرار و آرام از کف میدهد و شکوۀ هجران آغاز می نهد، ویس نیز دختری است از شاهزادگان که بر سنت باستانی ایران نامزد برادر خود (ویرو) است اما موبد پیری که قاتل پدر اوست برسرزمین آنان لشکر میکشد و ویس را که دختری زیبا و نورسیده است از مادر و برادر خود جدا میسازد و بزور وعنف بعنوان همسری بسوی کاخ خود می آورد، اینجاست که دایۀ ویس پا در میان میگذارد و طلسم و جادو بر آن دو بکار می بندد و از این راه او را از شوهر پیر و قاتل پدرش بیش از پیش بیزار میسازد و تجمل زندگی و فرمانروایی شوهر سالخورده را در نظر او ناچیز مینماید تادختر دل بعشق رامین بندد، ویس که دختری عفیف و پاکدامان و کمروست ابتدا از این پیشنهاد دایه بشدت خشمگین میشود و زبان طعن و سرزنش میگشاید و تندی میکند، از طرفی دیگر می ترسد به ننگ جاوید آلوده شود و از بهشت، که آخرین نقطۀ امید اوست نیز محروم ماند، از سوی دیگر می اندیشد از کجا که رامین بدو وفادار بماند؟ واز اینهمه سوز و گداز جز کام دل راندن قصدی داشته باشد؟ و میترسد که عشق رامین فقط جنبۀ کامجویی یا دشمنی و بدخواهی داشته باشد، اما دایه که در کار خود سخت استاد و مصر است از طرفی زیبایی و جوانی رامین رادر نظرش می آورد و از سوی دیگر زشتی عمل را در چشم وی بسیار ناچیز و بی اهمیت جلوه گر میسازد سرانجام افسون دایه در ویس کارگر میافتد و او دل بعشق رامین میبندد و در ضمن میخواهد انتقام پدر از شوهر پیر بگیرد، و وقتی که شوهر سالخورده برای نخستین بار از این ماجرای غم انگیز آگاهی مییابد او را سرزنش میکند، و آنگاه که شوهر نیمه شب او را درخوابگاه رامین می یابد می گوید که از ستمهای شوهر با یزدان راز و نیاز میکردم ! وشوهر نیز ناچار این عشوه را از وی میخرد! و دروغش را راست می پندارد! ولی کار بجایی میرسد که موبد بر طبق سنت قدیم دست بآزمایش ایزدی ’ور’ میزند و آتش ایزدی روشن میکنند که ویس از آن بگذرد تا اگر گناهکار است طعمه زبانۀ آتش گردد واگر بیگناهست خرمن آتش بر وی مانند آتش ابراهیم باشد، ولی ویس و رامین چون از بام کوشک شعلۀ آتش را میبینند فرار را بر قرار ترجیح میدهند واز این داوری ایزدی سر باز میزنند و به ری میگریزند، سرانجام یک شب ویس که از کنار شوهر نهانی بخوابگاه رامین میرود و تا صبح در کنار وی میخسبد چون شوهر آگاه میشود و رسوایی راه میاندازد، ویس بدو قول میدهد که دیگر از این رسوایی دست بردارد! ولی باز دروغ میگوید و بفرمان عشق پا فراتر مینهد و با رامین نقشۀ قتل موبد سالخورده را میکشد تا بفراغت از یکدیگر کام گیرند ولی روزگار بزحمت آندو راضی نمیشود و موبد کهنسال بدون جنگ و خونریزی درمیگذرد و دست رامین بخون موبد آغشته نمی گردد، (از مزدیسنا صص 443- 446) (مقدمۀ ویس و رامین چ محجوب صص 75- 82)، بیشتر شاعران نام دو دلداده را در ادبیات ایران آورده اند وبرخی از کسان هم خواندن این داستان را برای دختران ناروا شمرده اند:
ما چو وامق او چو عذرا ما چو رامین او چو ویس
رطل زیبد در چنین حالی اگر صهبا زنیم،
سنایی،
اگر خود آب حیوانی تو شیرین
نه مهرت سیر گرددهمچو رامین،
نظامی،
یا ز لیلی بشنود مجنون کلام
یا فرستد ویس رامین را پیام،
(مثنوی)،
چه حاجت است بگل عیش ویس و رامین را
میان خسرو و شیرین شکر کجا باشد،
سعدی،
گرمنش دوست ندارم همه کس دارددوست
تا چه ویسست که در هر طرفش رامینست،
سعدی،
هودج ویس به منزلگه رامین بردند
پایۀ سلطنت شاه به رامین دادند،
خواجوی کرمانی،
شکوفه موبد است و ابر دایه
صبا رامین و ویس دلستان گل،
خواجوی کرمانی،
چو روی دوست بود گو بهار و لاله مروی
چه حاجتست بگل بزم ویس و رامین را،
خواجوی کرمانی،
با رخ بستان فروز ویس گلندام
کس نبرد نام گل به مجلس رامین،
خواجوی کرمانی،
شمع از جانبازی پروانه آمد سرفراز
ویس از دل بردن رامین مثل شد در جهان،
قاآنی،
بذل و کف رادش، کرم و طبع جوادش
این ویسه و رامینی وآن دعد و ربابی،
قاآنی،
بلبل خواند حدیث ویسه و رامین
صلصل خواند حدیث وامق و عذرا،
سروش اصفهانی،
و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 94 و یشتها ج 1 ص 573 و فهرست مزدیسنا و تاریخ گزیده ص 103 شود
استرآبادی، حسن بن حسین بن محمد بن رامین استرآبادی، فقیه شافعی بود، او از عبداﷲ محمد بن حمید شیرازی روایت کرد و ابوبکر خطیب ازو روایت داد، (ازتاج العروس) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان حومه بخش غربی شهرستان رفسنجان، واقع در 41 هزارگزی جنوب رفسنجان، و35 هزارگزی جنوب راه شوسۀ رفسنجان به یزد، این ده 27 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دیهی است جزء دهستان دشتابی بخش بویین، شهرستان قزوین، واقع در 36 هزارگزی شمال باختر بویین و 24 هزارگزی راه عمومی، جلگه و آب و هوای آب معتدل است، یکصد تن سکنه دارد، آب آن از قنات و محصولات عمده آن غلات و چغندرقند و شغل اهالی آن زراعت و گلیم و جاجیم بافی است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 9000گزی جنوب علیشاه عوض، این ده در جلگه واقع شده و هوای آن معتدل است، جمعیت آن 274 تن و محصول عمده اش غلات و انگور و میوه و پیشۀ مردم کشاورزی است، آب ده از قنات تأمین میشود، راه مالرو دارد، و از طریق آردان ماشین نیز میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
شهری است (بناحیت کرمان) میان سیرگان و بم، جاییست سردسیر که هوای درست دارد وآباد و با نعمت بسیار، و آبهای روان بسیار است، (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خواشید، بخش ششتمدشهرستان سبزوار که در 32 هزارگزی باختر ششتمد و 6هزارگزی باختر راه شوسه سبزوار به کاشمر واقع است، کوهستانی، معتدل و دارای 676 تن سکنه است آب مشروب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است راه مالرو دارد، این ده را در اصطلاح محلی فیده سرا نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
راین، نام بلوک و قصبه ای است در جنوب شرقی کرمان بین این شهر و بلوک ساردوئیه و قصبۀ خبیص در شمال آن قرار گرفته است، (المضاف الی بدایع الازمان ذیل ص 18) : فخرالدین عباس را با چند امیر دیگر ... بکرمان فرستادند از جهت استخلاص ولایت خبیص و اندوگرد و رایین، (المضاف الی بدایع الازمان ص 18)، و رجوع به راین و سرزمینهای خلافت شرقی ص 330 شود
لغت نامه دهخدا
اسکله ای است در بحرین که از هندوستان مشک به آنجا آورند و کسی را که اهل دارین باشد، ’داری’ میخوانند، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نی)
شلوار. (ناظم الاطباء). شلوار که بعربی رانان گویند. (از برهان) (رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (غیاث اللغات). جنسی از پوشش. (شرفنامۀ منیری). شلوار و ران پوش. شعوری گوید: درکلمه رانین یاء برای نسبت و نون برای تأکید نسبت است. (ج 2 ورق 11). اما گفتۀ او بر اساسی نیست و ’ین’ علامت نسبت است. پوششی خاص از کمر بپایین بدو شاخ و هر شاخه یکی از دو ران را پوشاند. شلوار:
قبا و جامه و رانینش برتن
ز سرما پاک بفسرده چو آهن.
(ویس و رامین).
قبا و موزه و رانین و دستار
برنگ نیل کرده بود هموار.
(ویس و رامین).
چون رودکی بدین بیت رسید امیر (امیر نوح سامانی) چنان منفعل گشت که از تخت فرودآمد و بی موزه پای در رکاب خنگ نوبتی آورد و روی به بخارا نهاد چنانکه رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند. (چهار مقالۀ عروضی ص 33).
مرا که طوطی نظمم درین چنین وحلی
چو جوزه پای بگل در نباشد آخر شین
مگر چو بط و همایم کند کرامت تو
بچه بزیور مسحی و زینت رانین.
انوری (از آنندراج).
چرا پیچد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانین دیبا.
خاقانی.
گر ملخ را نیست بر پا موزۀ زرین سار
ران او رانین دیبا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
چنگ ارچه ببر دارد پیراهن ابریشم
رانین پلاسین هم بسیار همی پوشد.
خاقانی.
گفت تخت من بیاورید فرمود آورد و بر زمین نهاد و گفت موزه و رانین را فراگیرید. (تاریخ طبرستان). چون فرودآمدی آن کلاه و قبا و موزه و رانین به بنده ای از ترک و تازیک بخشیدی. (تاریخ طبرستان). اگررسولان بیگانه بر خوان حاضر بودی قبا و موزه و رانین پوشیدی وگرنه لباچهاء ملمع. (تاریخ طبرستان)، زرهی که در روز جنگ رانها را بپوشاند. (از برهان) (از ناظم الاطباء). شلواری که سپاهیان وقت سواری پوشند زیر موزه و آن مرکب است از ’ران’ + ’ین’. (فرهنگ رشیدی). سلاحی که مبارزان هنگام جنگ بر رانها پوشند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
هر چیز سرکش و فرارکننده. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 373) شاهدی برای این معنی نیافتیم
لغت نامه دهخدا
تیره و تاریک، (برهان) (آنندراج)، تاریک، (فرهنگ جهانگیری) :
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم ؟
شمع و چراغ خانه ام چون خانه را تارین کنم ؟
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)،
رجوع به تار، تاری، تاریک، تاریکی شود،
تاری را نیز گویند که آب درخت تار است، (برهان) (آنندراج)، آبی باشد که از درخت تار حاصل شود و آن شربتی باشد که نشأۀ باده در سر آورد، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام شهری است. (آنندراج). نام شهرکی است بیک روزه راه بمغرب حماه. (دمزن). نام شهری از شام در نزدیکی حماه. (ناظم الاطباء). وعامه آن را بعرین نامند. شهر نیکویی است میان حلب وحماه از جهت مغرب. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). از بلاد مشهور فلسطین باشد رجوع به نزهه القلوب چ 1331 لیدن ج 3 ص 271 شود. نام قصبۀ کوچکی است در بین حلب و حماه که در جانب شمال حماه واقع گشته زمانی قصبۀ معموری بوده و بمناسبت قلعه و باغ و باغچه ها شهرت داشته در جنگهای صلیبی حایز اهمیت بوده و رفته رفته به انحطاط گراییده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2) ، فاخته بود. (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). رجوع به خشین و خشین سار شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، در 12هزارگزی باختر مسکون کنار رود خانه سقدر، منطقۀ آن کوهستانی و سردسیر، محصول آن غلات و میوه جات و لبنیات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
به لغت زند و پازند بمعنی خوب و نیکو باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دو سرای این جهان و دیگر جهان دنیا و آخرت. در عربی در حالت نصبی و جری استعمال میشود ولی در فارسی مراعات این عمل نمیکنند
فرهنگ لغت هوشیار
شلوار، زرهی که در روز جنگ بدان رانها را می پوشاندند. توضیح: بعضی این کلمه را بکسر نون خوانند مرکب از: ران یین (نسبت) ولی چون در تازی) رانان (و) رانین (بصیغه تثنیه آمده صحیح آنست که به فتح نون خوانده شود و قول انوری نیز موید این تلفظ است:) حسام دولت و دین ای خدای داده ترا جمال احمد وجود علی و خلق حسین اگر چه بط و همایم کند کرامت تو بچه ک بزیور (بزینت) مسحی و زینت رانین (دیوان انوری چاپ تبریز ص 255 با مقابله با نسخه خطی کتابخانه دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
رشینه (در فارسی) یونانی زمج هم آوای رنج (صمغ) زنگباری (گویش شیرازی) انگم کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارین
تصویر پارین
پارینه
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی گنج گوهر گنج شاهی خزانه جواهر و زر سرخ که مستقیما تحت نظر سلطان بوده: (درین وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هر آنچ مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد چنانکه اگر تصرفی رود فی الحال معلوم گردد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامه ها بود که پیوسته خرج کند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرموده... خزانه اول را نارین و دوم را بیدون میگفتند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانین
تصویر رانین
((نَ یا نِ))
شلوار، نوعی زره، که هنگام جنگ ران ها را با آن می پوشانیدند
فرهنگ فارسی معین