جدول جو
جدول جو

معنی رادکی - جستجوی لغت در جدول جو

رادکی
نام طایفه ای از طوایف کرد، (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 105)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رانکی
تصویر رانکی
تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور در زیر دم قرار می گیرد، پاردم، قشقون، پال دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راوکی
تصویر راوکی
راوقی، برای مثال بگذشت ماه روزه به خیر و مبارکی / پر کن قدح ز بادۀ گلرنگ راوکی (ظهیرالدین فاریابی - ۲۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادی
تصویر رادی
سخاوت، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی سمرقندی مکنی به ابوعبدالله از شعرای شیرین زبان فارسی است. وی بسال 329 ه. ق. در رودک وفات یافت. (لباب الانساب). آقای دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران آرد: کنیه و نام و نسب رودکی در الانساب سمعانی ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم یاد شده و در تذکرۀ دولتشاه سمرقندی و آتشکدۀ آذر بیگدلی و مجمعالفصحاء هدایت، ابوالحسن آمده و قول سمعانی را به سبب قدمت صحیحتر میتوان پنداشت و وی را به سبب انتساب به رودک سمرقند، رودکی گفته اند. مولد رودکی در قریۀ بنج از قرای رودک سمرقند بود. بنج از قرای بزرگ رودک ومرکز آن بوده و بهمین سبب به بنج رودک شهرت داشته است. ولادت رودکی بحدس باید در اواسط قرن سوم اتفاق افتاده باشد. از آغاز حیات او و کیفیت تحصیلاتش اطلاع دقیق در دست نیست. عوفی گفته است که ’چنان ذکی و تیزفهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گفتن گرفت و معانی دقیق میگفت چنانکه خلق بوی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود و بسبب آواز در مطربی افتاده بود و از ابوالعبک بختیار که در آن صنعت صاحب اخبار بود بربط بیاموخت و در آن ماهرشد... و امیر نصر بن سامانی او را بقربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت...’. عوفی در مقدمۀ همین سخنان نوشته است که ’از مادر نابینا آمده’ لیکن سمعانی و نظامی عروضی و صاحب تاریخ سیستان بکوری او اشارتی ندارند. اما از شاعران قریب العهد باو اشارات صریح در این باره در دست است، از طرفی دیگر در اشعار شاعر به اشاراتی بازمیخوریم که دلالت بر بینایی او دریک زمان میکنند و این اشارات مایۀ حیرت خواننده می شود چنانکه یا باید در صحت این ابیات و یا در صحت نقل آنها تردید کرد و یا پنداشت که رودکی در قسمتی از زندگانی خود بینا بوده و بعد کور شده است. رودکی بنابتصریح سمعانی در الانساب بسال 329 ه. ق. در مولد خود یعنی قریۀ بنج درگذشت و همانجا بخاک سپرده شد.
ممدوحان رودکی: رودکی بدربار آل سامان و از میان سامانیان به امیر سعید نصر بن احمد بن اسماعیل (301- 331) اختصاص داشت اما بعید نیست که پیش از امیرنصر دربار پادشاه دیگر یعنی مثلا احمد بن اسماعیل (متوفی در 301) را نیز درک کرده باشد. دیگر از ممدوحان رودکی امیر شهید ابوجعفر احمد بن محمد بن خلف بن اللیث، معروف به بانویه از امرای صفاری بود که از سال 311 تا 352 ه. ق. حکومت میکرد. دیگر از ممدوحان رودکی ماکان بن کاکی و ابوالفضل بلعمی وزیر معروف سامانی است. این وزیر دانشمند بنا به روایت سمعانی او را در میان عرب و عجم بی نظیر میدانست، و انعام جزیل او به رودکی زبانزد شاعران بعد بود و ظاهراً مشوق رودکی در نظم کلیله و دمنه همین وزیر دانشمند بوده است.
اشعار و آثار رودکی: رودکی مسلماً یکی از بزرگترین شاعران ایران است. سمعانی در وصف او گفته است ’قیل انه اول من قال الشعر الجید بالفارسیه و قال ابوسعد الادریس الحافظ: ابوعبدالﷲ الروذکی کان مقدماً فی الشعر بالفارسیه فی زمانه علی اقرانه’. توجهی که شعرای بزرگ ایران از قبیل شهید بلخی و کسائی و نظامی عروضی و عنصری و فرخی وسوزنی به سخن رودکی داشته و اغلب به تضمین اشعار اویا ذکر عظمت وی در شاعری مبادرت ورزیده اند جملگی مؤید سخن سمعانی است. در کثرث اشعار رودکی بحثی نیست و حداقل اشعار او را به صدهزار بیت تخمین زده اند امااکنون از آن همه اشعار جز چند قطعه و قصیده چیزی دردست نیست. مهمترین اثر رودکی که اکنون جز ابیات پراکنده ای از آن باقی نمانده کلیله و دمنۀ منظوم است که بفرمان امیرنصر انجام شد و گویا ابوالفضل بلعمی دراین کار بی تأثیر نبود. این منظومه، مثنوی و ببحر رمل مسدس سروده شده است. رودکی غیر از کلیله و دمنه مثنویهای دیگری نیز داشت و از آن جمله است یک مثنوی ببحر متقارب و یک مثنوی ببحر خفیف و یک مثنوی ببحر هزج مسدس و یک مثنوی دیگر ببحر سریع که از همه آنها ابیات پراکنده ای دردست داریم. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر ذبیح الله صفا ج 1 صص 374- 391). رجوع به شرح احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی و رودکی آثار منظوم چ مسکو 1964 میلادی و لباب الالباب عوفی و تاریخ سیستان ص 317- 323- 183- 347- 325- و مجمع الفصحا ج 1 ص 237 و چهار مقاله و سخن و سخنوران تألیف فروزانفر و تذکرۀ دولتشاه سمرقندی شود
لغت نامه دهخدا
جوانمردی، بخشندگی، سخاوت، (غیاث اللغات) (تاج المصادر بیهقی) :
شاهی که بروز رزم ازرادی
زرین نهد او به تیر در پیکان
تا کشتۀ او از آن کفن سازد
تا خستۀ او از آن کند درمان،
رودکی،
دگر گفت کز ما چه نیکوتر است
که بر دانش بخردان افسر است
چنین داد پاسخ که آهستگی
کریمی و رادی و شایستگی،
فردوسی،
بمردی و رادی و رای و خرد
از اندیشۀ هر کسی بگذرد،
فردوسی،
بدان کان شهنشاه خویش منست
بزرگی و رادیش پیش منست،
فردوسی،
وفا خو کن و درع رادی بپوش
کمان از خرد ساز و خنجر ز هوش،
فردوسی،
کف برادی گشاده ای که چو مهر
دست دادت خدای با کف راد،
فرخی،
رادی بر تو پوید چون یار بریار
بخل از تو نهان گردد چون دیو ز یاسین،
فرخی،
اندر این گیتی بفضل و رادی او را یار نیست
جزکریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست،
فرخی،
از آن کش روان با خرد بود جفت
کسی باددستی ز رادی نگفت،
اسدی،
بهین رادی آن دان که بی درد و خشم
ببخشی نداری بپاداش چشم،
اسدی،
برادی دل زفت را تاب نیست
دل زفت سنگیست کش آب نیست،
اسدی،
برادی کشدزفت و بدمرد را
کند سرخ چون لاله رخ زرد را،
(گرشاسب نامه)،
بعدل و رادی ماند بجای ملک جهان
بلی که چون تو ندیده ست شاه عادل وراد،
مسعودسعد،
هر مرد که لاف زد، شدش مردی باد
شد رادی خاک، چون به منت بر داد،
مسعودسعد،
دست خود چون دراز بیند مرد
شود اندر سخا و رادی فرد،
سنائی،
باددستی و رادوکاری نیست
بهتر از باددستی و رادی،
سوزنی،
ماه را با زفتی و رادی چکار
در پی خورشید پوید سایه وار،
مولوی،
، حکمت، (آنندراج) (غیاث اللغات) :
بسوگ اندر آهنگ شادی کنم
نه از پارسائی و رادی کنم،
فردوسی،
سخن بشنو ای نامور شهریار
برادی یکی پند آموزگار،
فردوسی،
در وزیری نکنی جز همه حرّی تلقین
در ندیمی نکنی جز همه رادی تعلیم،
فرخی،
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان،
فرخی،
آن پسندیده برادی و بحرّی معروف
آن سزاوار بشاهی و بتاج اندر خور،
فرخی،
، شجاعت، (آنندراج) (غیاث اللغات)، دلیری:
همه مردمی باید آیین تو
همه رادی و راستی دین تو،
فردوسی،
ابا هر که پیمان کنم بشکنم
پی و بیخ رادی بخاک افکنم،
فردوسی،
آزاده برکشیدن و رادی رسوم اوست
و آزادگی نمودن و رادی شعار او،
فرخی
لغت نامه دهخدا
شیر غرنده، (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (چ لیدن ص 539) آن را جزو طوایفی شمرده که در عهد پادشاهی هزارسف بلرستان آمده اند، و کیهان در جغرافیای سیاسی ص 74 گوید: شعبه یی از طایفۀ بابادی هفت لنگ بختیاری است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز در 16هزارگزی جنوب رامهرمز و 6هزارگزی خاوری راه رامهرمز به خلف آباد، این ده در دشتی گرمسیر و مالاریایی واقع شده است و سکنۀ آن 100 تن میباشد، آب آن از چشمۀ تأمین میشود و محصول عمده اش: غلات، برنج، کنجد، بزرک، و شغل اهالی کشاورزی است و خود از طایفۀ بیگدلی هستند، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِ نی ی)
منسوب به رادن. رجوع به رادن شود
لغت نامه دهخدا
در پنج فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق فهلیان است که جزء بلوک ممسنی فارس است، (از فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 304)، و رجوع به راشک بلوط جهانه شود
لغت نامه دهخدا
موبد بزرگ زمان یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی، آنگاه که ماهوی سوری آسیابان را بکشتن یزدگرد میفرستاد رادوی او را اندرز میدهد و از کار زشت برحذر میدارد، فردوسی در این باره چنین آورده است:
یکی موبدی بود رادوی نام
بجان از خرد برنهاده لگام
بماهوی گفت ای بداندیش مرد
چرا دیو چشم ترا خیره کرد،
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2995)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نسبت است به رودک و آن ناحیه ای است به سمرقند. (از انساب سمعانی). رجوع به رودک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابوالقاسم عبدالله بن موسی بن رامک نیشابوری رامکی ساکن بغداد، که از عبدالله بن احمد بن حنبل و ابومسلم کجی و دیگران حدیث شنید و حاکم ابوعبدالله از او روایت دارد. او در سال 743 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به رامک جد ابوالقاسم عبدالله بن موسی بن رامک نیشابوری رامکی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آن جزء از پشت ستور بارکش که در میان کمر و دم واقع شده. (ناظم الاطباء) ، آن قسمت از پالان که میان کمر و دم ستور بارکش را می پوشاند. (ناظم الاطباء). قسمتی از یراق اسب. (یادداشت مؤلف). نواری پهن که زیر دم خر و اسب و قاطر افتد. (از یادداشت مؤلف). تسمۀ عقب پالان که روی ران ستور قرار گیرد. پاردم. تسمۀ چرمی که از دو سوی پالان را بهم متصل کند و بر روی دو ران ستور زیر دم ستور افتد. و رجوع به رانگی در همین لغت نامه شود.
- دست برانکیش نمیرسد، مزاحی نزدیک بدشنام است که بجای دست بدامنش نمیرسد گویند. رانکی قسمی از ساز است که بر دو ران افتد. (امثال و حکم دهخدا ج 2ص 806).
- رانکی کسی بو دادن، مذهب و دینی دیگر به نهانی گرفتن. (یادداشت مؤلف).
- ، جاسوس بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
راوک. صاف و پالوده:
بگذشت ماه و روز بخیر و مبارکی
پر کن قدح ز بادۀ گلرنگ راوکی.
ظهیر فاریابی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. در ده هزاروپانصدگزی باختر قره ضیاءالدین و یک هزارگزی خاور شوسۀ قره ضیاءالدین بخوی در جلگه واقعست. هوایش معتدل و دارای 310 تن سکنه میباشد. آبش از آغ چای و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است. راهش ارابه رو است که در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راوکی
تصویر راوکی
آنچه که از راوق گذشته باشد، شراب صاف بیدرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادی
تصویر رادی
افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانکی
تصویر رانکی
تسمه عقب پالان که بر ران چارپا قرار گیرد پار دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادی
تصویر رادی
ساقط، افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادی
تصویر رادی
جوانمردی، بخشندگی، شجاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رانکی
تصویر رانکی
((نَ))
تسمه عقب پالان که بر ران چهارپا قرار گیرد، پاردم
رانکی کسی بودن: کنایه از منحرف شدن از جاده عفاف یا دیانت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادی
تصویر رادی
کرامت
فرهنگ واژه فارسی سره
جوانمردی، حریت، حمیت، فتوت، مردانگی، بخشنده، کریم، دلاوری، شجاعت، افتاده، ساقط
متضاد: ناجوانمردی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بند کفل اسب که از جنس تسمه ای چرمی است و از زیر دم به پالان
فرهنگ گویش مازندرانی
با دست راست، راستی و درستی
فرهنگ گویش مازندرانی