- رادف
- پیروی کننده
معنی رادف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پایجوش کویک (نخل)
پیاپی شدن
مانند هم، یکسان، چیزی که عقب چیز دیگر و در ردیف او باشد، هم ردیف، در علوم ادبی مترادف
هم معنی بودن دو کلمه، مترادف بودن، ردیف هم شدن، پیاپی شدن، ردیف یکدیگر شدن در سواری
کسی که پشت سر دیگری سوار مرکبی باشد، دو کلمه هم معنی
کرامت
افتاده
فایده، نفع، سود
سرخ وزرد، نجوان (زعفران) کرکم (- زعفران)
باز دارنده
تپ لرزه
در فارسی رئوف مهربان، می، مهربان دلنازک
درخشنده
یاری کننده، عطا کننده
تیزی تیزی بینی تیزه کوه، پیش اسپ پیش بر
جمع رادفه، پایجوش های کویک نخل
آنچه در آن اثر بوی خوش باشد،
مانع، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع
مانع، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع
مردم عقب مانده و درپی آینده، حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند
کشتیبان ملوان
در آینده، بیگانه: مرد
ساقط، افتاده
جوانمردی، بخشندگی، شجاعت
سخاوت، جوانمردی
صاحب همت و سخاوت، جوانمرد، بخشنده رد کننده
پیروی کردن
جوانمرد، نجیب، آزاده، سخی، بخشنده، کریم، برای مثال چو خواهی که شاهی کنی راد باش / به هر کار با دانش و داد باش (اسدی - ۲۳۹)
عاقل، دانا، خردمند، خردپیشه، صاحب خرد، متفکّر، فروهیده، پیردل، اریب، حصیف، فرزانه، بخرد، لبیب، نیکورای، فرزان، داناسر، متدبّر، خردومند، خردور
عاقل، دانا، خردمند، خردپیشه، صاحب خرد، متفکّر، فروهیده، پیردل، اریب، حصیف، فرزانه، بخرد، لبیب، نیکورای، فرزان، داناسر، متدبّر، خردومند، خردور
جوانمرد، بخشنده، دانشمند، دانا
((رِ دْ))
فرهنگ فارسی معین
پیرو، تابع، ترک، کسی که پشت سر سوار می نشیند، هر الف و واو و یای ماقبل «روی» مانند شجاع، نفور، بغیر چنین قافیه ای را «مردف» خوانند
خمر، می، باده