جدول جو
جدول جو

معنی رادعه - جستجوی لغت در جدول جو

رادعه(دِ عَ)
تأنیث رادع. بازدارنده: و فیه قوه رادعه. ج، رادعات، روادع. (ناظم الاطباء) ، پیراهن پیسه بزعفران یا بدیگر بوی خوش. (منتهی الارب). ردیع: ثوب ردیع، مصبوغ بالزعفران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رادعه
خوشبوی پیراهن خوشبوی
تصویری از رادعه
تصویر رادعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رافعه
تصویر رافعه
(دخترانه)
مؤنث رافع بالا برنده، اوج دهنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادبه
تصویر رادبه
(پسرانه)
مرکب از راد (بخشنده یا خردمند + به (خوبتر، بهتر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رابعه
تصویر رابعه
(دخترانه)
نام دختر اسماعیل بصری از زنان عارف و بسطار مشهور در قرن دوم که از او حکایتها و سخنان زیادی نقل شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رایعه
تصویر رایعه
رایع، شگفت آور، زیاد، پربرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادع
تصویر رادع
آنچه در آن اثر بوی خوش باشد،
مانع، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راضعه
تصویر راضعه
شیر دهنده، دایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راجعه
تصویر راجعه
مؤنث واژۀ راجع، دارای ارتباط، مرتبط
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
مرکّب از: رود، امراءهراده، زنی که در خانه همسایه بسیار آمد و رفت نماید. (منتهی الارب)، رؤده، جمع واژۀ رائد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، رجوع به رائد شود، ریح راده، باد نرم. ریح ریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
ابر با بانگ. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابر با رعد. (مهذب الاسماء). ابر باتندر. (یادداشت مؤلف) ، ابر غرندۀ بی باران. (از تاج العروس) (منتهی الارب) (آنندراج). و منه المثل: صلف تحت الراعده در حق پرگوی بی خیر گویند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مثل برای کسی که زیاد حرف میزند ولی عمل نمیکند. (از تاج العروس).
- بنوراعده، بطنی است از عرب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(جِ عَ)
تأنیث راجع. رجوع به راجع شود، پارگین. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ناقۀ دوم که از بهای ناقۀ اول مثل آن خریده باشند. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَدْ دا عَ)
تأنیث ردّاع. قال (الشیخ الرئیس) فی مقالته فی الهندبا: فیه (ای فی بانونج) قوه رداعه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(جِ عَ)
تب راجعه، عبارت است از بیماری عفونی که بواسطه یک عده میکرو ارگانیسم اسپیراله که اسپیرکت نامیده میشود عارض میگردد این اسپیرکت بوسیله شپش یا کنه به انسان انتقال می یابد. امروزه سه نوع تب راجعه داریم:اول تب راجعۀ جهانی 2- آسیائی و افریقائی 3- کنه ای. تب راجعۀ جهانی بیماریی است عفونی، واگیر و بومی و خصوصاً همه گیر که بعلت اسپیرکتارکورانتیس ابرمیر پیدا میشود شپش عامل انتقال این بیماری میباشد. (بیماری های واگیر ج 2 ص 105)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
خانه مانندی است که جهت شکار گرگ و کفتار بنا کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خانه گونه ای است که در آن گرگ و کفتار را شکار کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رداحه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
شصت یک ثالثه. جزء شصت یک ثالثه. یک شصتم ثالثه. و رابعه تقسیم شده است بشصت خامسه. ج، روابع، آهنگی در موسیقی چهارم، (اصطلاح طب). درجۀ رابعه، ربع. یک چهارم: کالشمس فی رابعهالنهار، چون آفتاب در نیمروزان
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
حیی است به یمن و روستایی در آن. (منتهی الارب). این نام در تاج العروس ’وداعه مخلاف بالیمن’ ضبط شده و اصح بنظر میرسد. رجوع به وداعه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
یا وداعه بن (بروایت جمهره النسب ابن کلبی) عمرو بن عامر بن ناسج بن رافع بن مالک ذی بارق بن مالک بن جشم پدر قبیله ای است از جشم بن حاشدبن حزان بن نوف بن همدان و از آن قبیله است. الاجدع بن مالک بن امیه بن الوداعی بن معمر بن الحرث بن سعید بن عبدالله بن وداعه. (یا وادعه). (از تاج العروس)
پدر قبیله ای است
ابن جزام یا حرام از صحابیان است. (منتهی الارب). صاحب تاج العروس این کلمه را ’وداعه بن جذام’ و ’وداعه بن حرام’ ضبط کرده است و اصح بنظر میرسد. رجوع به وداعه بن جذام شود
ابن ابی زید از صحابیان است. (منتهی الارب). در تاج العروس ’وداعه بن ابی زید’ ضبط شده و اصح بنظر میرسد. رجوع به وداعه بن ابی زید شود
لغت نامه دهخدا
(رادْ دَ)
به اصطلاح کتابت علامت و یا عددی که بر بالای سطری گذارند تا دلالت کند و نشان دهد کلام محذوف و از تو افتاده ای را که در حاشیه نوشته اند. (ناظم الاطباء). علامتی از اعداد یا چیز دیگر که در متن کتابی نهند و همان علامت را در حاشیه یا ذیل ورق تکرار کنند تا خواننده بحاشیه یا ذیل متوجه شود. (یادداشت مؤلف)
چوبی است در مقدم گردون که به پهنا بسته میشود میان دو چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فایده، گفته میشود: هذا الامر لا راده فیه، ای لا فائده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ عَ)
دختر ثابت بن الفاکه بن ثعلبۀ انصاری از قبیلۀ بنی حطمه. ابن حبیب او را در زمرۀ کسانی که با پیغمبر بیعت کرده اند آورده است. (الاصابه قسم اول از جزء هشتم ص 78)
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
جایگاهی است در مکه، بنا بر قولی آبی است در سمت راست راه بنی عمیله، بنا بر قولی دیگر منزلی است در راه بصره بسوی مکه. بعضی گفته اند ضریه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضِ عَ)
دختر شیرخواره. ج، رواضع. (مهذب الاسماء). مؤنث راضع یعنی مادۀ شیرخواره. (ناظم الاطباء). مؤنث راضع. ج، رواضع. (المنجد) ، دندانهای شیر کودک. ج، رواضع. (منتهی الارب) (از دهار). دندان شیر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
از رودخانه های مازندران است که آب سید محله نیز گویند. (ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 23 و متن انگلیسی ص 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
رائعه. رایعه. مؤنث رایع. (رائع). زنی که مردم از زیبائی و خوبی دیدار او بشگفت آیند. (از اقرب الموارد). رجوع به رایع و رائعه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ عَ)
دروازۀ خرد در دروازۀ کلان. (منتهی الارب). الباب الصغیر فی الباب الکبیر و هوالخوخه فی لغه عامتنا. (اقرب الموارد) ، خانه در جوف خانه. (منتهی الارب). البیت فی جوف البیت. (اقرب الموارد) ، سوق خادعه، بازار مختلف و متلون و کاسد. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از راضعه
تصویر راضعه
دختر شیرخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راعده
تصویر راعده
تندر بی باران، پر گوی بی مایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رافعه
تصویر رافعه
دیلم، بالابر، شل دهن ول زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رائعه
تصویر رائعه
مونث رائع شاهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابعه
تصویر رابعه
مونث رابع چهارمی، از نام های تازی دختر چهارم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راده
تصویر راده
فایده، نفع، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادع
تصویر رادع
باز دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث راجع. یا تبهای راجعه تبهایی هستند که شبیه تبهای متناوبند با این تفاوت که نظم تبهای نوبه یی را ندارد و چند روزی مریض تب میکند و معالجه میشود مجددا پس از چند روز تب عارض میگردد این حمله تب چند مرتبه ادامه دارد. یا تب راجعه اختصاصا نوعی ناخوشی که بوسیله اسپیروکت در بدن انسان ایجاد میشود. عامل انتقال میکروب این بیماری شپش یا کنه است. مونث راجع بازگردنده تپ های بازگردنده پستاتپ، آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادفه
تصویر رادفه
پایجوش کویک (نخل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادع
تصویر رادع
((دِ))
بازدارنده
فرهنگ فارسی معین