ثابت و برجای. (منتهی الارب) (آنندراج) ، روزمره: عیش راتب، دائم ثابت و الراتب عند المحدثین: ما یقدم مکافاه لمن هو فی منصب او خدمه، یعنی راتب در نزد محدثین آن چیزی است که بکسی که دارای منصبی است یا خدمتی انجام میدهد تقدیم شود. ج، رواتب. (از المنجد) : رهاورد موری فرستد به پیل دهد پشه را راتب جبرئیل. نظامی. گر نروی در جگرت خون نهند راتبت از صومعه بیرون نهند. نظامی. آرزوی من استطلاق راتبی باشد مرتب روز بروز بر من از الوان موائد مطبخ خاص بقدر کفایت. (ترجمه محاسن اصفهانی). ، رزق و نفقۀ معلوم. (شعوری ج 2 ص 3) : این سخن بشنو مکن هرگز جدل هرکسی را هست راتب از ازل. میرنظمی (از شعوری ج 2 ورق 3)
ثابت و برجای. (منتهی الارب) (آنندراج) ، روزمره: عیش راتب، دائم ثابت و الراتب عند المحدثین: ما یقدم مکافاه لمن هو فی منصب او خدمه، یعنی راتب در نزد محدثین آن چیزی است که بکسی که دارای منصبی است یا خدمتی انجام میدهد تقدیم شود. ج، رواتب. (از المنجد) : رهاورد موری فرستد به پیل دهد پشه را راتب جبرئیل. نظامی. گر نروی در جگرت خون نهند راتبت از صومعه بیرون نهند. نظامی. آرزوی من استطلاق راتبی باشد مرتب روز بروز بر من از الوان موائد مطبخ خاص بقدر کفایت. (ترجمه محاسن اصفهانی). ، رزق و نفقۀ معلوم. (شعوری ج 2 ص 3) : این سخن بشنو مکن هرگز جدل هرکسی را هست راتب از ازل. میرنظمی (از شعوری ج 2 ورق 3)
بمعنی ثابت و به یک جا استاده و قرار گرفته مشتق از رتوب بضمتین بمعنی ثابت و ساکن شدن. (آنندراج) (غیاث) : ان العدل اذا اصر علی ترک السنن الراتبه کان ذلک قادحاً فی عدالته. (معالم القربه) ، یعنی همانا که شخص دادگر هرگاه در ترک وظیفه و مقرری پافشاری کند به عدالت او زیان میرساند، سرماهی. وراستاد. راستاد. مواجب. وظیفه. نفقه: من خود از خوان عنایت نخوهم برد ولیک سی شبانگاه مرا راتبه کن شست فقاع. سوزنی. بمیزبانی وی مالک اهل دوزخ را فزود راتبۀ شدت عذاب الیم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 422). بخالقی که فرخ عقاب را بر قلال جبال راتبۀ روز و شب، حمایت کرم او میرساند. (سندبادنامه ص 125). هر صباحی فرقه ای را راتبه تا نماند امتی ز او خائبه. (مثنوی). انعام تست راتبۀ ساکنان صبر اندیشۀ تو مشعلۀ رهروان فکر. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
بمعنی ثابت و به یک جا استاده و قرار گرفته مشتق از رتوب بضمتین بمعنی ثابت و ساکن شدن. (آنندراج) (غیاث) : ان العدل اذا اصر علی ترک السنن الراتبه کان ذلک قادحاً فی عدالته. (معالم القربه) ، یعنی همانا که شخص دادگر هرگاه در ترک وظیفه و مقرری پافشاری کند به عدالت او زیان میرساند، سرماهی. وراستاد. راستاد. مواجب. وظیفه. نفقه: من خود از خوان عنایت نخوهم برد ولیک سی شبانگاه مرا راتبه کن شست فقاع. سوزنی. بمیزبانی وی مالک اهل دوزخ را فزود راتبۀ شدت عذاب الیم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 422). بخالقی که فرخ عقاب را بر قلال جبال راتبۀ روز و شب، حمایت کرم او میرساند. (سندبادنامه ص 125). هر صباحی فرقه ای را راتبه تا نماند امتی ز او خائبه. (مثنوی). انعام تست راتبۀ ساکنان صبر اندیشۀ تو مشعلۀ رهروان فکر. سپاهانی (از شرفنامۀ منیری)
درجات. طبقات. رتبه ها. جمع واژۀ مرتبه. رجوع به مرتبه شود: تا طبعها مراتب دارند مختلف آب است بر زمین و اثیر است بر هوا. مسعود سعد. اصحاب سلطان همیشه این مراتب را منظورنداشته اند بلکه به تدریج... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه). رفتن بر درجات شرف بسیارمؤنت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض. (کلیله و دمنه). مراتب میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع فیه است. چه عالمیان در منازل و معارج و مراتب و مدارج متفاوت قدراند. (سندبادنامه ص 4). و چنانکه انبیا را مراتب است. (سندبادنامه ص 6). در خدمت حضرت سلطانی در مراتب و مناصب ترقی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363). مهتران آمدنداز پس و پیش صف کشیدند بر مراتب خویش. نظامی. ، بارها. دفعات. - به مراتب، به دفعات. مکرراً. (فرهنگ فارسی معین). - مراتب اعداد، آحاد و عشرات و مآت و الوف است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مرتبه شود. - مراتب چهارگانه، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت است. (غیاث اللغات). - مراتب سته، به اصطلاح صوفیان، اول احدیت است که اعتبار ذات فقط است و به عالم غیب نیز مسمی می گردد و به قول بعضی وحدت که مسمی به یقین اول و برزخ کبری و قابلیت محض میشود و ثانی و احدیت که اعتبار ذات به اسماء و صفات تفصیلاً ثالث ارواح مجرده که از عبارت عقول عالیه و ارواح بشریه است رابع ملکوت که حاوی نفوس سماوی و بشریه است و آن را عالم مثال هم گویند، خامس عالم ملک که کنایه از اجسام و اعراض باشد و به عالم شهادت نیز مسمی میگردد، و سادس عالم انسان کامل که محل جمیع مراتب است. (غیاث اللغات)
درجات. طبقات. رتبه ها. جَمعِ واژۀ مرتبه. رجوع به مرتبه شود: تا طبعها مراتب دارند مختلف آب است بر زمین و اثیر است بر هوا. مسعود سعد. اصحاب سلطان همیشه این مراتب را منظورنداشته اند بلکه به تدریج... آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه). رفتن بر درجات شرف بسیارمؤنت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض. (کلیله و دمنه). مراتب میان اصحاب مروت... مشترک و متنازع فیه است. چه عالمیان در منازل و معارج و مراتب و مدارج متفاوت قدراند. (سندبادنامه ص 4). و چنانکه انبیا را مراتب است. (سندبادنامه ص 6). در خدمت حضرت سلطانی در مراتب و مناصب ترقی می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 363). مهتران آمدنداز پس و پیش صف کشیدند بر مراتب خویش. نظامی. ، بارها. دفعات. - به مراتب، به دفعات. مکرراً. (فرهنگ فارسی معین). - مراتب اعداد، آحاد و عشرات و مآت و الوف است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مرتبه شود. - مراتب چهارگانه، شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت است. (غیاث اللغات). - مراتب سته، به اصطلاح صوفیان، اول احدیت است که اعتبار ذات فقط است و به عالم غیب نیز مسمی می گردد و به قول بعضی وحدت که مسمی به یقین اول و برزخ کبری و قابلیت محض میشود و ثانی و احدیت که اعتبار ذات به اسماء و صفات تفصیلاً ثالث ارواح مجرده که از عبارت عقول عالیه و ارواح بشریه است رابع ملکوت که حاوی نفوس سماوی و بشریه است و آن را عالم مثال هم گویند، خامس عالم ملک که کنایه از اجسام و اعراض باشد و به عالم شهادت نیز مسمی میگردد، و سادس عالم انسان کامل که محل جمیع مراتب است. (غیاث اللغات)