جدول جو
جدول جو

معنی رابعاً - جستجوی لغت در جدول جو

رابعاً
(نَ فَ کَ دَ)
کاری که در مرتبۀ چهارم باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رابعاً
((بِ عَ نْ))
چهارمین
تصویری از رابعاً
تصویر رابعاً
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رابیا
تصویر رابیا
(دخترانه)
مشهور، نامدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رابعه
تصویر رابعه
(دخترانه)
نام دختر اسماعیل بصری از زنان عارف و بسطار مشهور در قرن دوم که از او حکایتها و سخنان زیادی نقل شده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رابعا
تصویر رابعا
چهارم، آنچه در مرحله یا مرتبۀ چهارم باشد
فرهنگ فارسی عمید
(ضِ عَنْ)
در حال خضوع. در حال خشوع. در حال فروتنی. خاضعانه
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ گِ رِ تَ)
چهاریک چهاریک
لغت نامه دهخدا
(فِ)
طایفه ای از عرب که بقزوین سکونت گزیده اند. مستوفی گوید:اصلشان از عرب است از نسل رافع بن خدیج انصاری. در عهد خلفای گذشته بقزوین آمدند و ساکن گشتند در میان ایشان علمای عالی مرتبه بودند. (تاریخ گزیده ص 845)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ دُ دی دَ)
بی واسطه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقلاً. جدا. علیحده. (یادداشت مرحوم دهخدا). مستقیماً. (از اقرب الموارد) : فعلت ذلک رأساً، ای ابتداء غیر مستطرد الیه من غیره، آنرا مستقیماً انجام دادم، یعنی آغاز کردم بی آنکه بکار دیگری جز آن بپردازم. (از اقرب الموارد) ، شخصاً. خود. خویشتن: او رأساً معامله کرد. رأساً به حل و فصل امور پرداخت. من کارهای مدرسه را رأساً انجام میدهم، از اصل. از بن. از بیخ. بالکل: فلان این مطلب را رأساً منکر است. (از فرهنگ نظام) : پادشاه... در غضب رفت و فرمود که اگر ترک چنین حیل و تزویرات نگیرند فرمان فرمایم تا هر آفریده ای که قرضی بستاند اصلاً و رأساً رأس المال و رب-ح بازندهد. (تاریخ غازانی ص 323)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رباعه، در معنی شأن و حال خوبی که مرد داشته باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رباعه. (از متن اللغه). رجوع به رباعه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گول. احمق: یا ابن قابعاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ سابعه. رجوع به سابعه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ کَ تَ)
از پیش. از این پیش. پیش از این. در ایام پیش. در زمان پیش. پیش از آن. پیش از وقت. در پیش. پیشتر. در سابق. در زمان سابق. سابق بر این. سابق بر آن. قبلاً. قبل از این. قبل از آن. قدیماً. در قدیم. فی ماتقدم. در گذشته. در زمان گذشته. سالفاً فی مامضی. فی ماسبق. رجوع به سابق شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ تَ)
در مرحلۀ نهم. نهمین
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / بِ / بُ)
چهارشنبه. روز چهارشنبه. ج، اربعأات (منتهی الارب) ، اربعاوات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ / اُ بُ)
قعود اربعاء، چهارزانو نشستن
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ رادعه. (ناظم الاطباء). رجوع به رادعه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
جمع واژۀ ربیع، بمعنی یکی از دو ماه ربیع الاول و ربیعالاّخر.
لغت نامه دهخدا
چهارگفتار، کتابی که چهار رابوع داشته باشد، (قفطی)، مجموعۀ چهار قطعه که سه قطعه حزن انگیز و یکی خنده آور باشد، یک نمایش وهمی مضحک که بشرکت شعرای قدیمی یونان برگزار میشد،
مجموع چهار مباحثه و سئوال و جواب افلاطون
لغت نامه دهخدا
(بِ)
تثنیۀ رابن. رجوع به رابن و المعرب جوالیقی ص 159 و 313 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
کنایت از ترک و حبشه. (شرح قاموس) (ناظم الاطباء). و در حدیث آمده است لا تبعثوا الرابضین، ای لا تهیجوهم علیکم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یعنی کسی که قوم را وسعت میدهد، پسر و جانشین سلیمان بود که در چهل ویکسالگی به تخت سلطنت آل یهودا جلوس فرمود و مدت هفده سال ملک راند و چون هنوز تازه بر اریکۀ شهریاری استقرار یافته بود قوم فراهم شده نزد او رفتند و از سختی اعمال و افعال پدرش بدو شکایت بردند. (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به رجوعام شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ شُ دَ)
در حقیقت. بحقیقت. حقیقهً. درواقع. فی الواقع. براستی. رجوع به واقع شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ دَ)
چهارتایی. انجمن های چهارتایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ شِ کَ تَ)
هفتم. هفتمین. بار هفتم
لغت نامه دهخدا
(فِ)
قزوینی. چنانکه در تاریخ گزیده چ لندن 1910م. ص 798 آمده او امام الدین است. رجوع به رافعی قزوینی امام الدین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابعاط
تصویر ابعاط
گریختن، از اندازه گذشتن، نابه جاگویی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سابع جمع سابعات، شش یک عشر سادسه 60، 1 سادسه و هر سابعه به 60 ثامنه تقسیم میشود جمع سوابع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راضعات
تصویر راضعات
جمع راضعه، دایگان جمع راضعه دایگان مرضعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رابعا
تصویر رابعا
چیزی یا کاری که در مرتبه چهارم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقعاً
تصویر واقعاً
((قِ عن))
در واقع، در حقیقت، حقیقتاً
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سابقاً
تصویر سابقاً
((بِ قَ نْ))
قبلاً، پیش از این
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واقعاً
تصویر واقعاً
به راستی
فرهنگ واژه فارسی سره
واقعاً، در واقع
دیکشنری اردو به فارسی