جدول جو
جدول جو

معنی رابر - جستجوی لغت در جدول جو

رابر
(بُ)
یکی از دهستانهای بخش بافت شهرستان سیرجان. این دهستان در شمال خاوری بافت واقع و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به دهستان قلعه عسکر، از طرف خاور به بخش ساردوئیه، از جنوب به دهستان کوشک و از باختر به دهستان بزنجان. محلی کوهستانی و سردسیر است و تمام قراء آن در دامنه ودره های جنوبی کوه شاه واقع و آب مشروب آن از چشمه سارها است. خطالرأس ارتفاعات حد طبیعی دهستان رابر و بخش مشیز میباشد و بزرگترین قلۀ کوه شاه بیش از چهارهزار گز ارتفاع دارد. محصول عمده دهستان: غلات، حبوبات، میوه های درختی، اشجار، پشم، پوست، کرک، توتون سبز و شغل سکنه زراعت و گله داری و مکاری است. صنایع دستی قالی بافی بدون نقشه که بخوبی معروف است. این دهستان از 54 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود دوهزار و پانصد تن است. قراء مهم آن بشرح زیراست: جواران، ده عسکر، پشت کوه، رودخانه. راه فرعی و یک رشته سیم تلفن از مرکز دهستان به قصبۀ بافت مرکز بخش وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برابر
تصویر برابر
مقابل، رو به رو، هم وزن، مساوی، هم سنگ، برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار می گیرد مثلاً دوبرابر، ده برابر، هم زمان
برابر کردن: هم و زن کردن، یک اندازه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرابر
تصویر فرابر
آن قسمت از میوه که هسته در میان آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(فَ بَ)
در هر میوه دو قسمت موجود است، یکی هسته ها و دیگر فرابر که از هر طرف هسته ها را فراگرفته است. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 184)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
بالسویه. علی السویه. به تساوی. (یادداشت مؤلف) ، کوزۀ سرتنگ که در آن آب را سرد کنند، جای آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ بِ)
جمع واژۀ بربر. (منتهی الارب). رجوع به بربر شود، کشتن افراد یک شهر یا قبیله یا کشور یکدیگر را بسبب آنکه افراد یک شهر یا قبیله یا کشور در حکم برادران یکدیگرند.
- برادر کهتر، برادر کوچکتر. (ناظم الاطباء).
- برادر مادر، دائی. (ناظم الاطباء).
- برادرمرده، که برادرش مرده باشد، کنایه از مصیبت و رنج بسیار کشیده است بسبب دردناکی مرگ برادر:
بلی قدر چمن را بلبل افسرده می داند
غم مرگ برادر را برادرمرده میداند.
(؟).
- برادر مهتر، برادر بزرگتر که ’دادند’ نیز گویند. (ناظم الاطباء).
- برادر نسبت، برادر زن. (آنندراج).
- برادروار، بمانند برادر، از روی مهربانی. دوستانه. در عالم یگانگی و اتحاد، تساوی مرتبت:
اگر ضدند آخشیجان چرا هر چار پیوسته
بوند از غایت وحدت برادروار در یکجا.
ناصرخسرو.
سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور.
سنایی.
- ، به تساوی. یکسان. یک اندازه: برادروار قسمت کنیم، به شادی بخش کنیم.
، خویش نزدیک. (سفر پیدایش 13:8 و 14:16) (قاموس کتاب مقدس) ، هم نسل و هم ولایت. (انجیل متی 5:47). (کتاب اعمال رسولان 3:22) (رسالۀ عبرانیان 7:5). (قاموس کتاب مقدس) ، رفیق و مساوی الرتبه. (انجیل متی 7:3) ، شخص محبوب. (کتاب دوم سموئل 1:26). (قاموس کتاب مقدس). مجازاً بمعنی صدیق و دوست. (یادداشت مؤلف). یار. رفیق. مصاحب. همسلک:
پرده بر خود نمی توان پوشید
ای برادر که عشق پرده درست
مهر مهر از درون ما نرود
ای برادر که نقش بر حجرست
هر کسی گو بحال خود باشند
ای برادر که حال ما دگر است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از برابر
تصویر برابر
مساوی، علی السویه، معادل، یکسان، بتساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابر
تصویر برابر
((بَ بَ))
هم وزن، هم سنگ، مطابق، معادل، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرابر
تصویر فرابر
((فَ بَ))
در هر میوه دو قسمت موجود است، یکی هسته، دیگری فرابر که از هر طرف هسته را فرا گرفته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برابر
تصویر برابر
منطبق، مساوی، مطابق، معادل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترابر
تصویر ترابر
حمال
فرهنگ واژه فارسی سره
جلو، روبه رو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، کفو، متساوی، مساوی، مستوی، هم پایه، معادل، هم ارز، همتا، همسان، همسر، هم سنگ، یکسان، علی السویه، موافق، طبق
متضاد: نابرابر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برابر
تصویر برابر
يساوي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از برابر
تصویر برابر
Equal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برابر
تصویر برابر
égal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از برابر
تصویر برابر
같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از برابر
تصویر برابر
равный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برابر
تصویر برابر
gleich
دیکشنری فارسی به آلمانی
برابر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از برابر
تصویر برابر
برابر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از برابر
تصویر برابر
সমান
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از برابر
تصویر برابر
sawa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از برابر
تصویر برابر
równy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برابر
تصویر برابر
相等的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برابر
تصویر برابر
שווה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از برابر
تصویر برابر
समान
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از برابر
تصویر برابر
setara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از برابر
تصویر برابر
เท่ากัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از برابر
تصویر برابر
gelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از برابر
تصویر برابر
рівний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برابر
تصویر برابر
igual
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از برابر
تصویر برابر
uguale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برابر
تصویر برابر
igual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برابر
تصویر برابر
平等の
دیکشنری فارسی به ژاپنی