جدول جو
جدول جو

معنی رئون - جستجوی لغت در جدول جو

رئون
(رِ)
جمع واژۀ رئه. (منتهی الارب). ریه ها. شش ها. رجوع به رئه و ریه شود
لغت نامه دهخدا
رئون
ریون، جمع رئه، شش ها
تصویری از رئون
تصویر رئون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نئون
تصویر نئون
گازی کمیاب، بی رنگ و بی بو که به مقدار کم در هوا موجود است و برای رنگ سرخ تابلو های الکتریکی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شئون
تصویر شئون
شان ها، ایشان ها، کندوها، کارها، حال ها، ارزش ها، اهمیت ها، قدرها، مرتبه ها، شوکت ها، جمع واژۀ شان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکون
تصویر رکون
متمایل شدن به سوی کسی یا چیزی، آرام گرفتن، آرام یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
رأس ها، سران، جمع واژۀ رأس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رئوف
تصویر رئوف
مهربان، مشفق، بسیار مهربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ربون
تصویر ربون
پولی که پیش از انجام کاری به کسی می دهند، بیعانه، پیش بها، ارمون
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دهی است از دهستان کسبایر بخش حومه شهرستان بجنورد، واقع در 27هزارگزی جنوب باختری بجنورد. سکنۀ آن 628 تن. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول عمده آن غلات، بنشن و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
نام ناحیه ای است در کشور ایتالیا و حدود آن بشرح زیر است: از سوی شمال به ’فراره’ و از سوی جنوب به استانهای ’فلوانسا’ و ’گورلی’ و از سوی خاور به دریای آدریاتیک و از باختر به ’پولونی’ محدود است. مساحت آن 2134میلیون گز مربع میباشد مرکز راون نیز همین نام دارد. این ناحیه به سه حوزه (شهرستان) تقسیم شده که جمعاً شامل 21 بخش است. محصولات عمده آن ابریشم و حبوب مختلف و روغن زیتون و شراب و غیره میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دیهی است از دیه های سمرقند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رؤوف. رجوع به رؤوف شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
جمع واژۀ رزن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ رزن، به معنی جای بلند هموار که آب ایستد بر وی. (آنندراج). رجوع به رزن شود
لغت نامه دهخدا
(رَزْ زو)
به معنی بزرگ و امیر، رزون بن الیداع است که از نزد هدد عزر فرار کرد و چند تن از جنگجویان را با خود همداستان نمود و در حوالی دمشق جنگ درپیوست و تخت سلطنت را متصرف گشت. وی در سراسر روزگار زندگانی خود دشمن آل اسرائیل می بود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
گوسپندان چرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رشن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). طفیلی گردیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به رشن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به رض شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ءَ وی ی)
ریوی. نسبت به رئه. (از المنجد). رجوع به ریوی شود
لغت نامه دهخدا
نو تاب یکی ازعناصری که گازی شکل است و بمقداربسیارکم درترکیب هواموجوداست. این عنصراول دفعه درسال 1898 میلادی توسط رامسی وتراورس کشف گردید. جرم اتمیش تقریبا 20 است وجزوعناصرمشابه باهلیوم میباشد یاچراغ نئون. چراغی که باعنصرمذکورروشن شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهون
تصویر رهون
جمع رهن، گرویی ها گروگان ها جمع رهن گروها گروگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راون
تصویر راون
فرانسوی آبکند فرکند
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که پیش از کار به مزدور دهند یا بابت قیمت چیزی بدیگری دهند پیش مزد بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجون
تصویر رجون
رخت افکندن (اقامت کردن)، شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آرمیدن آرامش یافتن، اوستامیدن (اطمینان کردن)، گراییدن آسودن آسایش یافتن، آرام گرفتن آرام یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقون
تصویر رقون
برناک (حنا)، کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزون
تصویر رزون
جمع رزن، پشته های آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوف
تصویر رئوف
بسیار مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
سرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شئون
تصویر شئون
جمع شان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ماه، سدها، سد چمراسه ها به سیمناد (سوره) هایی گفته می شود که سد یا نزدیک به سد چمراس (آیه) دارد، سده ها جمع مائه (در حالت رفعی ولی در فارسی مراعات نکنند) : صدها، سوره هایی هستند از قرآن که پس از سوره های سبع الطوال آیند و از آن رو بدین نام خوانده شده اند که هر سوره از آنها بیش از صد آیه - یا نزدیک بدان - دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکون
تصویر رکون
((رُ))
آسودن، آرام یافتن، به سوی کسی یا چیزی متمایل شدن
فرهنگ فارسی معین
((نِ ئُ))
یکی از عناصری که گازی شکل است و به مقدار بسیار کم در ترکیب هوا موجود است و در تهیه چراغ های نئون مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رئوس
تصویر رئوس
((رُ))
جمع رأس، سرها، اصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رئوف
تصویر رئوف
((رَ))
روؤف، مهربان، مشفق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربون
تصویر ربون
((رَ))
پولی که پیش از کار به مزدور دهند
فرهنگ فارسی معین